گفت: «ولی من فقط با صدای قورقور بیدار میشوم. هم وقتی بیدار میشود و قورقور میکند که خیلی دیر است.»
و پیش رفتند. به گفت: «من صبح خیلی زود، هوهو میکنم و تو را بیدار میکنم، آن وقت تو هم قورقور میکنی و را بیدار میکنی.» کمی فکر کرد و گفت: «ولی من فقط با صدای وز وز بیدار میشوم. درست وقتی که به سراغ گلهای برکه میآید.»
و و پیش رفتند.
او روی شاخهی درخت نزدیک لانه زندگی میکرد.
به گفت: «من صبح زود، هوهو میکنم. تو بیدار شو و وزوز کن تا بیدار شود و قورقور کند، آن وقت صدای را بشنود و بیدار شود،قوقولی قوقو کند و همه را بیدار کند.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 236صفحه 18