خندید و گفت: « عزیز! تو تمام شب را تا صبح هوهو میکنی و من با صدای هوهوی تو به خواب میروم. صبح وقتی که تو ساکت میشوی من از خواب بیدار میشوم!» کمی فکر کرد و گفت: « جان! پس من باید صبح خیلی زود ساکت باشم تا تو بیدار شوی!»
از فردای آن روز، صبح زود ساکت شد و هوهو نکرد.
بیدار شد و به برکه رفت و وزوز کرد. از صدای بیدار شد و قورقور کرد. صدای قورقور را شنید و بیدار شد، آن وقت قوقولیقوقو کرد وهمهی حیوانات مزرعه را از خواب بیدار کرد.
همه به غیر از ، چون او با صدای میخوابید!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 236صفحه 19