مادرمن...
مادر من کشاورز است. او برنج میکارد.
مادر من صبح خیلی زود به شالیزار میرود، بعد جوانههای برنج را یکی یکی در زمیـن میکارد، مادرم خیلی خسته میشود و کمرش درد میگیرد اما به خانه میآید و برای ما غذا میپزد.
هر شب من پاهایش را میمالم و پشتش بالش میگذارم تا خستگیاش در برود و کمر دردش خوب شود.
هروقت پلو میخورم، مراقب هستم حتی یک دانهی برنج از بشقابم بیرون نریزد. من همهی پلوهایم را میخورم چون می دانم مادرم برای آنها چه قدر زحمت کشیده است.
مادر من همیشه بوی خوب شالیزار میدهد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 235صفحه 22