فریاد زد: «آب مرا تمام نکن!»
اما آن قدر مشغول آبخوردن بود که صدای را نشنید. وقتی آب تمام شد، هم سیر شد.
، از غصه زد زیر گریه.
با تعجب به گفت: «چرا گریه میکنی؟»
گفت: «نگاه کن! همهی آب مرا خوردی حالا من چه کنم؟»
به که حالا خشک خشک شده بود نگاه کرد.
به گفت: «غصه نخور دوست من!»
بعد ، را با خرطومش بلند کرد و او را روی سرش نشاند و رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 235صفحه 18