قاب عکس
آبرنگ
اره
چکش تولدمادر
یکی بود، یکی نبود.
غیر از خدا هیچ کس نبود.
چند روز به تولد مادر مانده بود.
میخ
تخته
کوچولو و پدر مشغول کار بودند.
آنها میخواستند برای مادر هدیهای زیبا درست کنند.
پدر یک را برداشت و آن را با برید و به چند قسمت تقسیم کرد. حالا موقع استفاده از و بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 223صفحه 17