![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/573/573_20.jpg)
تازه از آب تنی برگشته بود. وقتی و و را دید جلو آمد و گفت:« سلام بر همگی!»
گفت:«سلام! چرا یت را گذاشتی پشت لانه¬ی ؟» با تعجب به نگاه¬کرد و
گفت:«من ؟ کی گفته این مال من است؟» پشت ایستاده بود و آنها را تماشا می¬کرد.
و و و هر کدام چیزی می¬گفتند. هیچ کس نمی¬دانست این مال چه کسی
است. گفت:«باید صبر کنیم تا جوجه¬ ها به دنیا بیایند.» گفت:«تا به دنیا آمدن جوجه¬ها چه
کسی می¬خواهد مواظب آنها باشد؟» گفت: «من که اصلا حوصله ندارم ؟» گفت:« من هم باید
به جوجه¬هـای خودم شنـا کردن یاد بدهم.» همین موقع سرو صدایی از بــالای به گوش رسید. این
صدای بود که فریاد می زد: «کی لانه¬ی مرا برداشته ؟ کی بچه¬هـای مرا برده؟» که خیلی ترسیده
بود از پشت بیرون آمد. می¬خواست فرار کند که و و و و جلوی او را گرفتند.
گفت :«ای بد!» گفت : تو باید از کار بدی که کردی خجالت بکشی!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 8صفحه 20