فرشته¬ها
دیروز، به خانه¬ی خاله¬ام رفته بودم.
خاله¬ی من یک بچه¬ی کوچولوی کوچولو به دنیا آورده است.
پدر بــزرگم او را بغل کرد، در گوشش دعا خواند و گفت: «این بچه، هدیه¬ی
خداوند است. باید از او خوب مواظبت کنید.»
من پیش پدر بزرگم نشستم و پرسیدم :«من هم هدیه¬ی خدا هستم؟»
پدر بزرگم مرا روی پایش نشاند، سرم را بوسید و گفت :
«همه¬ی بچه¬ها هدیه¬ی خدا هستند. خدا مهربان است و همیشه چیزی را که خیلی
دوست دارد به ما هدیه می¬کند. مثل تو و همه¬ی بچه¬های دنیا.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 8صفحه 8