![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/573/573_4.jpg)
جوراب سوراخ
سوسن طاقدیس
یک روز مادر یک دختر کوچولو به جورابهای
او نگاه کرد و گفت :«حیف ! لنگه¬ی جورابت
سورا خ شده، دیگر نمی شود آن را بپوشی.» و بعد
آنها را انداخت توی سطل آشغال.
لنگه جوراب سوراخ آهی کشید و چیزی نگفت ولی
لنگه¬ی دیگر که سوراخ نبود خیلی عصبانی شد و سر
لنگه سوراخ داد کشید و گفت :«همه¬اش تقصیر توست. اگر تو سوراخ نشده بودی حالا جایمان توی سطل
آشغال نبود. وزد زیر گریه...
لنگه¬ جوراب سوراخ گفت :«باور کن تقصیر من نبود نمی¬دانم چه شد که سوراخ شدم، حالا هم عیبی ندارد
بیا با هم برویم دنیا را بگردیم. شاید کسی پیدا بشود که ما را بپوشد.»لنگه¬ی دیگر باز داد کشید :«جوراب
سوراخ به هیچ دردی نمـی¬خورد. تو هر جا مـی¬خواهـی برو من با تو نمـی¬آیم.» و بعد قـهر کرد و رویش را
برگرداند. لنـگه¬ی جـوراب سوراخ از تـوی سطل آشغــال بیرون پرید و راه افتاد. اولین کـسی را که دید یک
سـوسک بود. سـوسک زیر کمد آشــپزخانه پنهان شده بود. لنـگه جوراب به او گفت :«سلام خاله سوسکه.
شما یک لنگه جوراب لازم ندارید؟»
سوسک جواب داد :«هیس! سرو صدا نکن.کسی نباید بفهمد من اینجا هستم و گرنه کارم زار است. تو هم
برای پای من خیلی بزرگی ! سوراخ هم که هـستی. برو... تو به درد من نمـی¬خوری. در این موقع جـوراب
صدای جیک جیکی شنید . یـک گنجشک توی پنجره¬ی آشپزخانه نشسته بود و با خوشحـالی جیک جیک
می¬کـرد. لنـگه¬ی جـوراب از زیر کـمد بیرون آمد. اول پرید روی چـهار پایه بعد پرید روی لبـه¬ی کـمد و
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 8صفحه 4