بالای درخت فریاد زد: (( وای! تو دیگه از کجا پیدایت شد؟ این چه صدایی است؟ جوجههایم از خواب پریدند. )) گفت: (( این صدای طبل من است.)) گفت: (( زود از این جا برو. برو و در خانهی خودتان بزن! (( با خودش گفت: (( چه فکر خوبی! می روم و در خانهی خودمان می زنم. (( او به سرعت به طرف خانه رفت. وقتی به خانه رسید با خوش حالی را آماده کرد که بزند، اما چشمش به مادرش افتاد که خوابیده بود. نمی خواست مادرش از خواب بیدار شود. او آرام از خانه بیرون آمد را زمین گذاشت و خودش هم کنار آن نشست. بالای درخت بود که خرس را دید و پرسید: (( چی شده؟ چرا ناراحتی؟ (( گفت: (( هیچکس صدای مرا دوست ندارد. )) گفت: (( هر کاری وقتی دارد. الان وقت استراحت است. نگاه کن، همه جا ساکت است و همه خواب هستند. (( گفت: (( مادر مادر من هم خواب است! گفت: (( وقتی همه خواب هستند تو باید ساکت باشی.)) پرسید: (( اگر کسی خواب نباشد، می توانم بزنم! (( گفت: (( معلوم است که می توانی! (( ، را برداشت و رفت توی خانه. آن را گوشهای گذاشت و کنار مادرش خوابید. یک خواب خوش در خانهای ساکت و آرام.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 348صفحه 19