پرنده قورباغه خرس جغد
طبل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
، یک پیدا کرده بود و دامب دامب دامب می زد. صدای خیلی بلند بود و این صدا را دوست داشت. ناگهان از خانهاش بیرون آمد و گفت: (( وای! این دیگر چه صدایی است؟ )) گفت: (( این صدای من است. )) گفت: (( می خواهم بخوابم. لطفاً نزن.)) این را گفت و رفت توی خانهاش. دلش می خواست بزند. پس تصمیم گرفت جایی دورتر از خانهی ، بزند. او رفت و رفت زیر سایهی درختی نشس و زد: (( دامب دامب دامب ...)) ناگهان از
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 348صفحه 18