برای غذا خوردن، من با زبان دراز و چسبناکم غذا را می گیرم و آن را توی دهانم می برم. اگر زبانم را بیاورم ممکن است تمام پنیر را بگیرم و بخورم! (( موش یک تکهی دیگر از پنیر جدا کرد و قورباغه با زبانش آن را گرفت و خورد. حالا نوبت مار بود که کمی پنیر بخورد. اما مار نه خرطوم داشت نه دست داشت و نه زبان بلند و چسبناک. موش گفت: (( تو چه طوری غذا می خوری؟ (( مار گفت: (( من می توانم هر چه قدر که می خواهم دهانم را باز کنم و لقمه های خیلی بزرگ را هم توی دهانم جا بدهم. اما مثل قورباغه و فیل نمی توانم غدا را تقسیم کنم، چون دست ندارم. حالا خودت یک تکه برایم جدا کن و گرنه ممکن است همه پنیر را بخورم! (( موش یک تکه از پنیر را جدا کرد و آن را به مار داد. اما پنیر خیلی بزرگ بود و همه آنها می توانستند باز هم پنیر بخورند. همه خوشحال بودند که موش دست دارد. دستهایی که موش با آنها پنیر را تکه تکه می کرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 348صفحه 6