دهقان
سید احمد میرزاده
صبحها در گوش باغ
باد هوهو میکند
برگها را از زمین
خوب جارو میکند
یک کلاغ پرسیاه
میپرد از روی بام
با صدای قاقار
میکند بر من سلام
باز هم از اشک ابر
باغ خندان میشود
زیر بال مادرش
جوجه پنهان میشود
نغمههای یک خروس
باز میآید به گوش
مرد دهقان بیل را
میگذارد روی دوش
باز او خوشحال و شاد
میرود تا مزرعه
چون که دارد در دلش
حرفها با مزرعه
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 341صفحه 10