قصه های پنج انگشت دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید
مصطفی رحماندوست
خورشید که در آمد ، پنج تا کبوتر از لانه بیرون آمدند .
اولی گفت : «گرسنه ایم چی کار کنیم ؟»
دومی گفت : «یک حشره شکار کنیم ؟ »
سومی گفت : « وای حشره نه نه نه . »
چهارمی گفت : « در می رن نیش می زنن ، می جنگن . »
پنجمی گفت : « پر پر پر توی هوا می پریم
به دنبال آب و غذا می پریم »
پنج تایی در کنار هم پریدند
تا که به آب و دانه ها رسیدند .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 285صفحه 27