جعبه مدادرنگی
خرگوش موش کبوتر میمون سنجاب
مداد قرمز مداد زرد مداد قهوهای مداد سبز
یکی بود، یکی نبود.
غیر از خدا هیچ کس نبود.
میخواست نقاشی بکشد که یادش افتاد جعبهی مداد رنگی را در حیاط
جا گذاشته. به حیاط رفت. جعبهی مداد رنگی را دید. اما توی آن مدادرنگی نبود.
گریهاش گرفت. صدای او را شنید و از درخت پایین آمد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 229صفحه 17