![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/344/344_4.jpg)
برایاولینبار
یکی بود یکی نبود.
بهاربود و آسمان پرازابر.ابرها همه باهم «یک،دو، سه»گفتند و باریدند. زمین خیس
شد. برگها و گلها خیس شدندوهمهجا تمیز و زیبا شد.اما یک تکه ابرکوچولو توی
آسمان ماند و نبارید. خورشید با یک رنگینکمان زیبا به زمین تابید و به ابر کوچولو
گفت:«تو چرا نباریدی؟»
ابر گفت:«اگر میباریدم مثل ابرهای دیگر تمام میشدم!»
خورشید گفت:«ابری که ببارد تمام نمیشود. باران میشود. بعد دوباره با کمک من ابر
میشود.»
ابر کوچولو با تعجب پرسید:«چه طوری؟»
خورشید تابید و زمین را گرم کرد. قطرههای باران بخار شدند و به آسمان برگشتندو
چیزی نگذشت که همهی ابرها دوباره دورهم جمع شدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 229صفحه 4