
5) مادر، بچه خفاش را در آغوش گرفت و از درخت آویزان شد و به او گفت: «ببین، اصلا ترس ندارد. همهی خفاشها این کار را میکنند.»
6) بعد آرام از کنار او پرواز کرد و بچه خفاش، خودش به تنهایی آویزان ماند و نترسید.
7) مادر خیلی خوشحال بود. به بچه
خفاش گفت: «آفرین! حالا وقت جایزه است.»
8) جایزهی بچه خفاش، شیرهی شیرین و خوشمزهی یک گل کاکتوس بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 94صفحه 21