مجله خردسال 56 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 56 صفحه 18

و مجبور شد منتظر بمــاند و همه­ی آن­هـا را سوار کند. بعد هم آرام آرام راه بیفتد. در حال حرکت بود که مردی را دید که با چند تا ، کنار جاده ایستاده است. ایستاد. منتظر شد تا مرد ها را پشت او بگذارد و بعد چون خیلی سنگین شده بود، آرام آرام حرکت کرد. خیلی تند می­دوید، اما با آن همه مسافر نمی­توانست تند برود. هم پشتش پر از بود و نمی­توانست تند برود. در حالی که توی دشت می­دوید نزدیک آمد و گفت: «چه قدر آهسته می­آیی؟» گفت: «مسافران زیـادی دارم. نمی­توانم تندتر از این حرکت کنم. به سرعت به طرف رفت و پرسید:«تو چرا تند نمی­آیی؟» گفت: «مگر نمی­بینی چه قدر بار دارم همه­ی این ها را باید به آسیاب ببرم.» گفت: «حالا معلوم شد برنده­ی مسابقه کدام ما هستیم!» و به سرعت از آن جا رفت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 56صفحه 18