با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
قطار
ماشین باری
مسابقه
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
اسب کیسهی گندم
یک روز و و تصمیم گرفتند با هم مسـابقه بدهند تـا معلوم شود کدام آنها تندتر میرود. گفت: «من خیلی سریع میروم.» گفت: «ولی سریعتر از من نمیروی.» گفت: «من از هر دوی شما تندتر میدوم و برندهی مسابقه میشوم.»
گفت: «حالا میبینی چه کسی تندتر میرود.» یـالهای بلندش را تکانی داد و گفت: «فردا با هم مسابقه میدهیم.» صبح روز بعد، و و آمـاده بودند. یک، دو، سه! مسابقه شروع شد. دوید. میخواست راه بیفتد که مسافرها آمدند
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 56صفحه 17