قصههای پنج انگشت
توی یک جنگل، چند تا پرنده به هم رسیدند...
اولی گفت: «کلاغم و قارقار میکنم. همه رو خبردار میکنم.»
دومی گفت: «پر و پر و پر، کبوترم این جا و آن جا میپرم.»
سومی گفت: «چه و چه و چه باز میخونم بلبلم، آواز میخونم.»
چهارمی گفت: «نوکم را به هر جا میکوبم بنده جناب دارکوبم.»
آخری گفت: «من چی باشم، کیم چیم؟ آها فهمیدم، شکارچیم.
تق تق تق، بنگ بنگ بنگ تور دارم و دام و تفنگ فرار کنید دارم میآم
همهتون را هم با هم میخوام!»
دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 35صفحه 24