چهار شنبه سوری خیلی بهت خوش گذشته... الان هم اهل
خونه که می رن مهمونی بچه کوچیکها را می گذارن پیش شما...
من فقط یک اسلحه می خوام که
خودم رو خلاص کنم.
برای این قسمت من هیچ حرفی ندارم.. بریم بعدی...
هی کامبیز... اون بلوزی که تن حامدِ می بینی؟
اونودَمِ عید فروختم به کت شلواریه کوچه مون!
باور کن بلوز خودمه...!!
بچههای همسایه اول عیدی خیلی شلوع می کردن، اونارو
گذاشتی تو صندوق انباری و الان که عید تمام شده یادت اومده
بعد از دو سال پسانداز، رفتین مسافرت، یک جایی که تا حالا
هیچکس نرفته، و باید زندگی رو جور دیگه ای سر کنین...
رفتین شمال... یک ناظم در این که توی مدرسه خیلی قیافه
می آد.. حال همه رو می گیره... و اون رو توی شمال می بینین..
باید سه باربگی گاز دوغ دار
دوغ گاز دار تا توپ رو
بهت بدم...
چیه چه خبره؟ آهان. .. بهتون گفتن باید حتماً
پیک نوروزی رو بیارین و الا از معدلتون کم می شه!!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 162صفحه 27