
ولی سردبیر که انگار میدانست قرار است چه حرفی از دهان
مایکل بیرون بیاید محکم و قاطع گفت: نه! نمیشه!
بعد لحنش را کمی ترحم آمیز کرد و ادامه داد: آخه
هفته نامة ما که به بیش از یک داستان نویس احتیاجی
نداره. اصلاً وقتی آقای جیسون بزرگ، خالق آثاری
مثل«قتل در ویلای ساحلی» در هفته نامه باشه که
دیگه تو حتی دیده هم نمیشی.
بعد با لحنی پدرانه گفت: البته تو باید از آقای جیسون
ممنون باشی که اجازه داده مدّتی به جایش بنویسی.
اصلاً اون میتونست از تو به خاطر جعل اسمش
شکایت کنه! بله!
بعد فکری کرد و گفت: اصلاً نمیخواد بری
حسابداری! بیا این چک رو بگیر!
***
مایکل ناامید و افسرده در خیابان راه میرفت و به
فاجعهای که رخ داده بود فکر میکرد. آن روز را تا شب
فکر کرد. فکرهای عجیب و غریب دورهاش کرده بودند و
او نمیدانست در این میان بهترین کار چیست. همین طور که قدم میزد دوباره خودش را جلوی در بزرگ هفته نامه
دید. نگهبان پیر هفته نامه در مقر فرماندهی خود نشسته بود و داشت کتاب میخواند. در همین حال چشمش به
مایکل افتاد. با تعجب بیرون آمد و پرسید: تو مایکلی؟ اینجا چی کار میکنی؟
مایکل که خودش هم نمیدانست آنجا چه کار میکند، شانه بالا انداخت. پیرمرد مایکل را به درون اتاقک نگهبانی
برد و برایش قهوه ریخت. آنها تا صبح حرف زدند. مایکل وقتی از علاقة بیش از حدّ پیرمرد به داستانهای جیسون
با خبر شد، راز داستان« قتل در ویلای ساحلی» را برای او تعریف کرد. پیرمرد ابتدا باور نمیکرد ولی کم کم قانع
شد که در چند ماه اخیر، سبک داستان مهیجتر و متفاوتتر از داستانهای قبلی شده است. پیرمرد معتقد بود که
قتلهای اخیر « دارکمن» هیجان انگیزتر و پیچیدهتر شده است.
پیرمرد نگاهی به مایکل وا رفته کرد و ناگهان عصبانی شد و گفت: آخه مرد حسابی! پاشو خودت رو جمع کن!
کی باور میکنه آدم شل و وارفتهای مثل تو خالق یک قاتل
زنجیرهای باشه؟
مایکل با معصومیت و مظلومیت نگاهی به پیرمرد کرد و گفت:
شما کمکم میکنین؟
چشمان پیرمرد برقی زد و با لحنی مرموز گفت: من نه! ولی
« دارکمن» حتماً میتونه کمکت کنه!
***
تلفنهای هفته نامه مرتب زنگ میخورد. عکاسان و خبرنگاران با
سرعت رفت و آمد میکردند و هر کدام سعی داشتند خبر جدیدی از
« دار کمن» قاتل زنجیرهای داستانهای جیسون پیدا کنند.
شایع شده بود که « دارکمن» که همه تصور میکردند یک شخصیت
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 162صفحه 19