اشغال لانه جاسوسی امریکا زمینهها و پیامدها
□ کار گروه تحقیقات
فهرست مطالب:
مقدمه:
□ ریشهها
● نقش چپروی افراطی در افتادن به دامن راست
● انحصارطلبی سوسیالیسم و چپ در مبارزه ضد امپریالیستی
● سفر شاه به امریکا
● ملاقات الجزیره
● اشغال سفارت امریکا در تهران
● پیش فرضها و حوادث ناخواسته
□ پیامدهای داخلی اشغال سفارت امریکا
● نخستین واکنشها
● موضعگیری حضرت امام(س) و موج اطمینان و هیجان
● استعفای دولت موقّت
● انفعال گروههای چپ و معادلات سیاسی جدید
□ سناریوی امریکایی برای مقابله با بحران گروگانگیری
● تمهیدات دومین مرحله (روش نظامی)
□ عملیات نجات از آغاز تا شکست طبس
● طرح عملیات
● تمرینهای مکرر
● همکاری کشورهای خارجی
● شکست عملیات نجات و فکر ادامه آن
● اهمیت شکست
□ بازتاب شکست عملیات نجات در ایران
□ دیباچه:
در تلاطم بیپایان دریای زندگی انسان و طبیعت و در نهاد ناآرام جهان، انقلاب اسلامی ایران موجی بود که اگر جزر و مدهای تاریخ انسانی را بر دیاگرامی رسم کنیم، دارای نمایی بلند و پهنایی وسیع خواهد شد.
انقلاب ایران در قرن بیستم از عظیمترین رویدادها بود که قلمرو بزرگی را هم در بر میگرفت. و به سبب برخی وقایع و رخدادها این برجستگی را یافت که یکی از آنها اشغال سفارت امریکا در تهران بود که واقعهای منحصر به فرد و از همه جهت بینظیر در طول تاریخ سیاسی جهان است. شناخت صحیح و تحلیلی این رخدادهاست که بر دانش نظری و تجربی انسان میافزاید و راه را برای ورود به ژرفای شناخت انسان، این بزرگترین معمای هستی میگشاید، امّا یکی از بزرگترین موانع شناخت رخدادها، پراکندگی بیش از حد اطلاعات و نکتههاست. برای مثال؛ در مورد واقعه
اشغال لانه جاسوسی امریکا، کتابها، مقالات و مصاحبههای عدیدهای منتشر شده که هر کس در حدی که در آن نقش آفریده یا مشاهده کرده گوشهای از آنرا بیان نموده و در این رابطه نوشتاری نیست که مانند یک سناریوی بازسازی شده از واقعه، همﮥ عوامل، نقشها، کارکردها، زمینهها و پیامدها را از آغاز تا پایان یکجا دیده باشد و تا به گونهای منظم خواننده را از مراجعه به سایر نوشتهها که مجموعهای سودمند و از هم گسیخته از اطلاعات و تحلیلها است بینیاز کند. البته این وجیزه نیز در مقام برآوردن این حاجت نیست و صرفاً گامی در این راستا است که میکوشد اطلاعاتی را که چون دانههای پراکندۀ یک تسبیح در فایل های مختلف وجود داشتهاند با رشتهای منظم تحلیل کند. برای مثال در هیچیک از آثار منتشره، موضوعی که سناریوی امریکایی را در مقابله با اشغال سفارت امریکا و گروگان گرفتن کارکنان آن از آغاز تا پایان کار مدوّن کرده باشد دیده نمیشود. اگر چه در واقع سناریوی مشخصی از آغاز بحران در کار بوده است؛ امّا هر کس به مقتضای نقش و کار خویش اشارتی به آن دارد، بگذریم از آنچه بنا به مصالحی ناگفته مانده است.
تبیین این رخدادها به تقویت حس «دشمن شناسی» و شناخت ترفندها در تنازع بقای زندگی میانجامد و البته تصمیمات آینده نیز در گرو مسائل گذشته است.
□ ریشهها:
در یک نگاه کلی، رویارویی ایران و امریکا را میتوان در کادر رویارویی دیرینه غرب و شرق دید. برخورد غرب و شرق در حقیقت برخورد دو تمدن و دو فرهنگ بود و عمدۀ داد و ستد آنان از طریق ستیز بود و بندرت از راه همزیستی. اوج و اعتلای تمدن اسلامی همزمان با دوران تاریک قرون وسطی در غرب منجر به جنگهای صلیبی جهان مسیحیت با جهان اسلام و شکستهای پی در پی اروپائیان گردید. پس از آن دوران افول تمدن، اسلامی و برآمدن تمدن غرب آغاز شد و این بار رویارویی غرب و شرق که با برتری تکنولوژی و استعمار صنعتی غرب همراه بود برخورد دو جهان بینی را شکل میداد که یکی جهان بینی استعماری غرب سلطهگر بود که ارکان فردیت، مادیت، زور و تزویر را در بر داشت و دیگری جهان بینی شرق بود که عمدتاً از اسلام تغذیه میکرد و مورخین غرب و مستشرقین در اغلب آثار خود بر جنبههای انسانی و ترقیخواهی و رفتارهای عادلانه و تأثیرات مثبت دانش و فرهنگ مسلمین در دوران اعتلای تمدن اسلامی و حتی در اوج جنگهای صلیبی کراراً اذعان داشتهاند.
ریشههای اشغال سفارت آمریکا در ایران (علاوه بر وجود دو نوع نگرش و جهان بینی و اعتقاد)، در تخاصمی بود که طی چند دهه میان ملت ایران و امپریالیسم امریکا شکل گرفته بود و اشغال سفارت اوج آن بود لذا در
بررسی ریشهها و زمینههای این واقعه، گریزی جز بازگشت به مناسبات امریکا و ایران در چند دهﮥ پیش از انقلاب اسلامی نیست.
امریکاییها که تا پیش از جنگ جهانی دوم بیشتر از 10 درصد نفت خلیج فارس را در اختیار نداشتند و در همان زمان شرکتهای انگلیسی بر 72% نفت خلیج فارس کنترل داشتند، با بروز تحولات پس از جنگ جهانی دوم و افول امپراطوری بریتانیا و گسترش نقش امریکا، در سال 1355 (1976 م) توانستند به 60 درصد ذخایر نفتی خاور نزدیک دست یابند.
غرب سیاسی به سرکردگی امریکا نفت ایران و منطقه را ارزان میخرید و پیش از آنکه دلارهای فراوان نفتی به کشورهای صاحب نفت وارد شود از طریق «خریدهای کلان اسلحه» و «تربیت نیروی انسانی» و «خرید کالاهای مصرفی» دوباره به اقتصاد غرب باز میگشت. آنها پول نفت را می گرفتند و به ما سلاح میدادند و مردم ایران را با پول خودشان به ژاندارم منافع امریکا و غرب در منطقه و در برابر تهدیدات کمونیسم مبدل ساخته بودند. بطوری که در سال 1355 بودجﮥ نظامی ایران به 10 میلیارد دلار بالغ شد.
آنها برای جلوگیری از ناآرامیها و به خطر افتادن حکومت ژاندارم، ساواک و ارتش و پلیس ایران را آموزش داده و تجهیز میکردند
و به جان مبارزان راه استقلال میانداختند.
موقعیت استراتژیک ایران، غرب طمعکار را به نادیده گرفتن حقوق و سرنوشت ملت ایران تحریض میکرد. زیرا 60 درصد نفت غرب از خلیج فارس تأمین میشد و از 600 میلیون تن نفتی که ایران، سعودی و امیرنشینهای خلیج فارس صادر میکردند 400 میلیون تن به ممالک غربی و 200 میلیون تن به ژاپن اختصاص داشت و موقعیت ژئوپلتیک ایران نیز چنان بود که میگفتند هر کس خلیج فارس را دارد اقیانوس هند را دارد و هر کس ایران را دارد خلیج فارس را دارد.
اینچنین بود که در طول انقلاب اسلامی ایران، شعار مرگ بر امریکا از شعارهای اصولی انقلاب بود و امام خمینی پانزده سال قبل از انقلاب در جریان قیام 15 خرداد فرمودند: «همه بدبختیهای ما از امریکاست» امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر و شوروی از هر دو بدتر»
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در حالی که هنوز نظام جدید استقرار نیافته بود، فتنهها از هر گوشه سر برکشید. 22 بهمن 57 انقلاب پیروز شد و از اواسط اسفند ماه، جنگ تجزیهطلبانه کردستان با ائتلاف بازماندههای رژیم و افسران فراری
و گروهکهای عُمال سیاسی آغاز شد و تا چندین سال قربانی گرفت. در حالی که خطر توطئههای ساواکیها هنوز وجود داشت، چندین کودتا نیز پس از انقلاب خنثی شد. با پیدایش دهها گروه سیاسی با ایدئولوژیهای رنگارنگ مارکسیستی، ناسیونالیستی و غیره وحدت جامعه رو به تحلیل میرفت و از طرفی بروز تنشها و تضادهای سیاسی داخلی شدت میگرفت و هر روز اخبار درگیریهای خشونت بار و قتل و جرحهای سیاسی در افواه و روزنامه ها منتشر میشد. در این میان دولت امریکا به موازات کوشش برای یافتن راههایی به منظور نزدیک شدن به دولت جدید و برقراری روابط دوستانه، به شهادت اسناد لانه جاسوسی (که البته مهمترین آنها هیچگاه بدست نیامدند و توسط سفارت یا به امریکا فرستاده شده یا معدوم شدند) از هیچ دسیسه ای دریغ نورزیده و از اوضاع نابسامان داخلی ایران بهرهبرداری میکردند.
□ چپروی افراطی مارکسیستها و افتادن به دامن راست:
در جریان نهضت ملی، رشد فعالیتهای کمونیستی و نشریات عدیدهای که مبلغ مرام مارکسیستی – لنینیستی، بویژه در قالب حزب توده بود، خطر عمدهای را به عنوان غول کمونیسم در جامعه مطرح کرد و علاوه بر تودهایهای روسی، انگلیسیها هم برای
ترساندن امریکاییها از خطر کمونیسم در ایران و جلب همکاری آنها بجای همراهی شان با نهضت ملی، به سازماندهی گروههایی زیر نام حزب توده پرداختند که پیوسته اقدام به تظاهرات ضدملی و ضدمذهبی میکردند. اگر چه هم دکتر مصدق و هم انگلیسها برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود و گرفتن امتیاز از امریکا و جلب همکاری او با خودشان، از مطرح شدن این خطر استفاده میکردند امّا با توجه به تظاهرات ضدمذهبی تودهایها، از نظر داخلی، نیروهای مذهبی با احساس خطر از تصرف قدرت سیاسی به دست کمونیستها، به عنوان دفع افسد به فاسد، به تدریج به رژیم و دربار نزدیک میشدند از بیم آنکه هنوز نیروهای مذهبی پتانسیل بدست گرفتن قدرت را نداشته و با سقوط رژیم، خلاء قدرت توسط حزب توده پر میشود. بنابراین خطر کمونیسم نیز موجب عدم رشد سریع نیروهای مذهبی و در نتیجه، فاتح این میدان
نه مارکسیستها بودند، نه ملیون و نه مذهبیون، بلکه دربار با حمایت امریکا و انگلیس برندۀ اصلی آن بود.
در جریان انقلاب اسلامی نیز دهها گروه ریز و درشت مارکسیستی به سرعت از گوشه و کنار کشور روئیدند و به قولی «در خیابانها نعره میزدند و نشریه میفروختند» و احساس خطر از کمونیسم و چپ داشت (بقول امام خمینی) موجب «خنثی شدن خطر امریکا» که دشمن اصلی بود و در اثر سقوط رژیم شاه به سختی ضربه دیده بود، میگردید.
اشغال لانه جاسوسی در چنین شرایطی موجب شد که تضاد اصلی مطرح و منازعات داخلی فروکش کند.
□ شعار انحصارطلبی چپ در مبارزه ضد امپریالیستی:
جنبش جهانی سوسیالیسم، بظاهر چند دهه بود که سراسر عالم را عرصه مبارزه و رقابت با قدرتهای امپریالیستی نشان میداد امّا انقلاب اسلامی پدیدهای نو بود و مسبوق به چنان سوابقی نبود و درست در عصری که عصر پایان مذهب شناخته شده بود ظهور کرد و لذا مارکسیستهای ایرانی، علیرغم آنکه جمعیت بسیار ناچیز ولی متشکلی را داشتند با شعار فلسفه علمی (به مفهوم غیرعلمی بودن سایر مکاتب) و با پشتوانه مذکور، مبارزه با امپریالیسم امریکا را ملک مطلق خویش قلمداد میکردند و با به انحصار درآوردن افتخار تاریخی این مبارزه، نیروهای
مذهبی را فاقد پتانسیل لازم برای چنین مبارزه ای معرفی میکردند و جنگ روانی را علیه انقلاب اسلامی بوجود آورده بودند و مدعی بودند که نیروهای مذهبی دارای خصلتهایی هستند که سرانجام به دامن سازش با امپریالیسم و رویارویی با نیروهای انقلابی و رادیکال خواهند غلتید. در عین حال، انکارناپذیر بودن مواضع رهبری انقلاب، امام خمینی و نفوذ عمیق و گسترده او موجب میشد که گفتارها و مواضع ضدامپریالیستی و ضد ارتجاعی او صدرنشین عناوین نشریات بخشی از این گروهکها شد تا خود را به نحوی همسو با آن معرفی کنند و در تحلیلهای درونگروهی خویش، مواضع امام خمینی را موقتی قلمداد کرده یا اساساً او را از نیروهای حاکم مذهبی استثناء مینمودند و چنانکه دیدیم، اشغال لانه جاسوسی امریکا موجب در هم ریختن همﮥ تحلیلهای خودمحورانه و نیز توازن روانی سیاسی موجود شد.
□ سفر شاه به امریکا:
مجموعه شرایط پیش گفته علل و زمینهساز اشغال سفارت امریکا بود امّا سفر شاه به امریکا، نقطﮥ جوش و تحول کیفی در تقابل این رخداد است.
زمانی که شاه در دیماه سال 1357 تمایل خود را به خروج از ایران اعلام کرد، امریکاییها بوسیله سفیر خود در ایران به
اطلاع او رساندند که آماده پذیرایی از شاه در امریکا بوده و از وی استقبال میکنند امّا شاه به مصر رفت و چندی هم در مراکش توقف کرد. شاید او میخواست بدین وسیله نارضایتی خویش را از امریکا که حاضر نشده بود برای نجات تخت سلطنت مداخله مستقیم نظامی در ایران کند یا دست کم حمایتهای مستقیم و قاطعتری از حکومت او بنماید، ابراز کند و شاید هم گمان میکرد مانند سال 32 احتمال وقوع تغییرات ناگهانی و کودتای ارتش در ایران وجود دارد و لازم باشد مانند سال 32 (وقوع کودتای مشترک امریکایی، انگلیسی 28 مرداد) سریعاً به ایران مراجعت کند. برخی مقامات امریکایی هم معتقد بودند اردشیر زاهدی (که او و پدرش از مهرههای استعمار انگلیس در ایران بودهاند) مشوق شاه در این تصمیم بوده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حمله به سفارت امریکا در 14 فوریه 1979 (25 بهمن 1357) امریکاییها بدین جمعبندی رسیدند که دیگر پذیرفتن شاه در امریکا صلاح نیست و واکنشهای تندی را در ایران به بار خواهد آورد و راههای نزدیکی به دولت جدید ایران را هم مسدود خواهد کرد و ایرانیان، مسئله پذیرفتن شاه را در امریکا نشانﮥ ادامﮥ پشتیبانی امریکا از شاه و تلاش امریکا برای بازگرداندن او به سلطنت و در هم شکستن انقلاب تلقی خواهند کرد و احتمالاً سفارت امریکا بعنوان اعتراض به تصرف انقلابیون درآمده و کارکنان آن به گروگان گرفته میشوند. در پی این جمعبندی، کارتر نمایندهای به مراکش فرستاد و به شاه اطلاع داد که به دلیل شرایط
کنونی نمیتوانند پذیرای او باشند و پس از فرو نشستن تب انقلاب در ماههای اولیه و استقرار قدرت دولت جدید پس از انقلاب که بتواند بر اوضاع کنترل لازم را داشته باشد با سفر او موافقت خواهند کرد. کاردار امریکا و کارکنان سفارت در تهران نیز مکرراً عواقب پذیرش شاه را طی گزارشات کتبی و شفاهی به اطلاع دولت متبوع خویش میرساندند.
روز 28 سپتامبر از دفتر دیوید راکفلر به وزارت خارجه امریکا اطلاع دادند که شاه به شدت بیمار است و چون امکانات معالجه سرطان غدد لنفاوی او در مکزیک (محل اقامت جدید شاه) وجود ندارد او در نظر دارد به امریکا مسافرت کند. راکفلر و کیسینجر و جان مک کلوی از دوستان قدیمی و با وفای شاه بودند که از اوایل آوریل و سپتامبر و بیش
از همه در اکتبر برای آوردن شاه به امریکا تلاش میکردند و اکنون برای انجام این سفر برای نجات جان شاه اصرار میورزیدند و برژینسکی هم مدافع نظریات آنها بود. کیسینجر تهدید کرد که اگر حکومت کارتر میخواهد از پشتیبانی آنها در مورد قرارداد محدود ساختن سلاحهای استراتژیک (سالت) برخوردار شود باید تقاضای مسافرت شاه را بپذیرد.
دلایل برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر به عنوان نماینده جناح طرفدار سفر شاه چنین بود: «پذیرفتن شاه به امریکا هم یک امر اصولی و اخلاقی بود و هم جنبه تکنیکی داشت. من قویاً این نظر را دنبال میکردم که آنچه برای ما مطرح است پایبند بودن به تعهدی است که قبلاً برای پناه دادن به یک دوست قدیمی پذیرفتهایم.
زیر پا گذاشتن این تعهد یا مصالحه کردن آن در برابر یک سود نامعلوم به منزلﮥ پرداخت بهای سنگینی است و ما با این کار به اعتبار
خود نزد دوستان و متحدین دیگرمان لطمﮥ جبرانناپذیری میزنیم. من میدانستم که سادات و ملک حسن و رهبران سعودی و سایر دوستان ما به دقت مراقب رفتار ما با شاه هستند و روش ما در برابر شاه در قضاوت خود آنها نسبت به ما نیز مؤثر واقع خواهد شد. بعلاوه من احساس میکردم که از نظر تاکتیکی ما نباید خود را در معرض تهدید و شانتاژ قرار دهیم و بر روی سنتهای سیاسی و اخلاقی خود معامله کنیم»
کارتر، ونس که نمایندگان جناح مخالف سفر شاه به امریکا بودند معتقد بودند امریکا نباید بخاطر شاه که دیگر از سلطنت خلع شده راههای نزدیکی با حکومت جدید ایران را سد کرده و منافع حیاتی امریکا در خاورمیانه را از دست بدهند و یا بقول کارتر، شاه در امریکا تنیس بازی کند و امریکاییها در تهران بخاطر او ربوده یا کشته شوند و یا سفارت امریکا اشغال شود و بسیاری از امکانات اطلاعاتی و امنیتی، جاسوسی، از بین برود.
کارتر و اعضای دولت که بین مصالح سیاسی دولت امریکا و فشارهای راکفلر و کیسینجر که پوشش اخلاقی و انسانی داشت قرار گرفته بودند و از طرفی به پاس خدمات طولانی شاه به منافع امریکا و حفظ اعتماد سایر دیکتاتورهای وابسته میخواستند او را بپذیرند در معرض انتخاب دشواری قرار گرفته بودند و لذا از کاردار امریکا در تهران میخواهند که نظر دولت مهندس بازرگان را در مورد سفر شاه به امریکا استمزاج کند و برای آنها توضیح دهد که شاه بطور موقت جهت معالجه به امریکا سفر کرده و سپس به مکزیک باز میگردد و کاردار امریکا ضمن دریافت عکسالعملهای دولت ایران، تضمین لازم برای حفاظت از سفارت را از آنها بگیرد.
آنها توجه نمیکنند که آنچه تعیین کننده است نظر دولت موقت نیست، نظر رهبری انقلاب است. سرانجام شاه در روز 22 اکتبر (30 مهر 58) وارد نیویورک شد. و امام خمینی در نخستین موضعگیری که داشتند در بیاناتی در روز دوّم آبان 58 فرمودند: «اخیراً هم که شاه رفته امریکا و پذیرفتند او را منتهی به اسم اینکه سرطان دارد و انشاءالله صحیح باشد این، منتهی دیروز که آقای [دکتر ابراهیم] یزدی اینجا بودند و گفتند یک همچو کاری شده است و ما هم شرایطی کردیم لکن بردند او را به اسم اینکه در مریض خانه باید بخوابد و دیگر هم قابل علاج نیست من به ایشان گفتم که خوب پس پولهای ما چه میشود، خوب او بمیرد پولهای ما چه میشود؟ ایشان گفتند که باید
در محاکم اینجا پروندهها جمع بشوند و در محاکم اینجا محکمه تشکیل بشود و تعیین بشود، این پروندههایشان رسیدگی بشود تا آن پروندهها را در خارج که ببریم دادگستری آنجا رسیدگی میکنند و آنوقت ممکن است ما بدست بیاوریم» در این سخنرانی گرچه امام خمینی اشارهای به تشکیل پرونده حقوقی برای محاکمه شاه را داشته و از مردم دعوت کردند هر کس اطلاعی دارد هر بنگاهی و وزارتخانهای که اطلاعی دارد برای تشکیل پرونده و دادگاه ارائه دهد امّا بر استرداد اموال شاه تأکید داشتند نه خود شاه. پس از ورود شاه به امریکا اعتراضاتی در ایران از جمله تظاهرات اعتراضآمیزی در مقابل سفارت امریکا بصورت پراکنده و جزیی صورت گرفت تا اینکه در روز دهم آبان 58 امام خمینی در پیامی به مناسبت سیزده آبان صریحاً مسأله استرداد شاه را به ایران مطرح کردند.
با الهام از مواضع امام خمینی، تقاضای استرداد شاه در تظاهرات عمومی مردم مطرح گردید و تظاهراتی در مقابل سفارت امریکا صورت گرفت.
سفر شاه به امریکا و اجازه اقامت به او این احساس را بوجود میآورد که امریکا هنوز مدافع شاه است و به همین دلیل برای بازگرداندن او به قدرت بیکار نخواهد نشست زیرا مردم ایران تجربه فرار شاه از ایران پس از نهضت ملی و سپس کودتای امریکایی –
انگلیسی 28 مرداد و بازگشت مجدد شاه به قدرت را پشت سر خود داشتند و لذا از این اقدام امریکا بوی دسیسهچینی به مشام میرسید. علاوه بر آن تصمیم فوق به معنای تحقیر ایران و عدم استرداد سرمایههایی بود که بنام شاه در بانکهای امریکا و اروپا ذخیره شده بود.
در عین حال به نوشته هامیلتون جردن کارتر تنها کسی بود که حتی تا آخرین لحظه ار عواقب پذیرش شاه اظهار نگرانی میکرد.
چنانکه قبلاً نیز اشاره شد کارتر و همکارانش به این نتیجه رسیده بودند که شاه حمایت مردم را از دست داده و دیگر قادر به حکومت نبود و آیتالله خمینی به سرعت بر اوضاع مسلط شده و با توجه به ترکیب دولت موقت و سیاستهای اعلام شده و ملایم آن، امکان برقراری روابط دوستانه با رژیم جدید وجود دارد و این امر برای منافع حیاتی امریکا ضروری است و به عقیده کارتر و ونس طرح سفر شاه، هرگونه شانس برقراری روابط نزدیک با ایران را از بین خواهد برد و برژینسکی و حامیان او که مدافع سرسخت شاه بودند معتقد بودند که عمل نکردن دولت امریکا به تعهدات قبلی خود برای سفر شاه و بویژه هم اکنون که سفر او برای معالجه، دلیل ضعف امریکا شده و سایر دوستان و
متحدین امریکا اعتمادشان را به امریکا در شرایط بحرانی از دست خواهند داد.
اگرچه شاه ظاهراً برای معالجه میرفت امّا مسئله معالجه شاه به یک مسئله سیاسی و سمبلیک تبدیل شده بود و شاید خود شاه هم میخواست به این وسیله برای امریکا مخمصه ایجاد کند و یا دریابد که تا چه میزان میتوان روی امریکاییها حساب کرد، چون در وهلﮥ اوّل به نظر میرسید که امکان معالجه شاه در سایر کشورها هم وجود دارد و تیم پزشکی امریکایی میتوانند برای معالجه شاه به کشور دیگری عزیمت کنند. البته بعداً مقامات امریکا مدعی شدند که امکانات معالجه شاه فقط در امریکا وجود دارد. در ایران نیز مردم و رهبران دولت بر این عقیده بودند که بیماری شاه جدی نبوده و سفر او به
امریکا ضرورتی نداشته است و پذیرش شاه به امریکا بیشتر به منظور خنثی کردن عوارض سوء به رسمیت شناختن دولت جدید ایران از سوی امریکا، برای حکومت آن کشور است.
ملاقات الجزیره:
مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت انقلاب و ابراهیم یزدی وزیر خارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع روز دهم آبان برای شرکت در جشنهای استقلال الجزایر به آن کشور رفته بودند و برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در این مراسم حضور یافته بود و ملاقاتی میان هیئت ایرانی و برژینسکی صورت گرفت. برژینسکی در خاطراتش مدعی است که این ملاقات به درخواست هیئت ایرانی بوده تا گناه پیامدهای آن و اشغال سفارت امریکا را از عهده خود بردارد و از موضع اتهام در برابر امریکاییها خارج شود. البته هنوز معلوم
نیست که آیا برژینسکی در هر صورت به عواقب این دیدار واقف بوده و آگاهانه به آن تن داده است یا نه. مهندس بازرگان نیز تقاضای ملاقات را از سوی برژینسکی میداند اما در هر صورت نتیجه یکی است. در ایران مدتی بود که میان دولت موقت از یکسو و جناح روحانیون از سوی دیگر شکافی بوجود آمده بود و مهندس بازرگان را مورد انتقاد قرار میدادند. مهندس بازرگان در اولین سخنرانی خود در دانشگاه تهران در میان راهپیمایی بزرگی که در حمایت از نخست وزیری او در روز نهم بهمن 57 برگزار شده بود روش گام به گام خود را مطرح کرده و گفته بود «من و دولت موقت در حکم فولکس واگن هستیم. ما بلدوزر نیستیم و کار انقلابی شدید از من برنمیآید»
برژینسکی در کتاب خود مینویسد: مهدی بازرگان نخست وزیر ایران از من تقاضای ملاقات کرد من این تقاضا را
پذیرفتم و بعدازظهر همانروز با وی ملاقات کردم. در این دیدار علاوه بر بازرگان، وزیران خارجه و دفاع او ابراهیم یزدی و مصطفی چمران هم حضور داشتند. مذاکرات ما تنها مربوط به مسئله شاه و مسافرت او به امریکا نبود بلکه در اطراف مسائل کلی مربوط به روابط دو کشور دور میزد. من تأکید کردم که امریکا نه در صدد توطئهای علیه رژیم جدید ایران است و نه چنین توطئهای را تشویق و تقویت میکند و افزودم ما آمادۀ برقراری هر نوع مناسباتی هستیم که شما میخواهید ... ما منافع مشترکی با هم داریم ولی نمیدانیم که شما میخواهید چگونه با هم همکاری کنیم ... دولت امریکا آمادۀ توسعﮥ روابط اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی با دولت شما در حد آمادگی و خواست شماست. با این مقدمه گفتگوهای ما در زمینﮥ امکانات همکاری در زمینههای مختلف از جمله امور امنیتی ادامه یافت و چمران هم مسئله کمک و همکاری امریکا را به نیروهای نظامی ایران مطرح کرد. من بدون
اینکه وعدۀ مشخصی بدهم امکان این همکاری را رد نکردم.
مسئله شاه بعد از این مذاکرات مقدماتی مطرح شد و یزدی که یک دکتر تحصیل کردۀ امریکاست پس از اشاره به سیاست گذشتﮥ ما در پشتیبانی از شاه گفت که «حضور او در امریکا موجب ناراحتی ماست» یزدی سپس گفت اگر خود شاه هم قصد فعالیتهای سیاسی نداشته باشد اطرافیان و طرفداران او دست بردار نیستند و چنین نتیجه گرفت که مردم ایران حضور او را در امریکا دلیل درگیری و دخالت امریکا در این فعالیتها میدانند. او همچنین با نوعی تمسخر و استهزاء این مسئله را عنوان کرد که شاه بیماری خود را وسیلهای برای پناهندگی به امریکا قرار داده است.
من قاطعانه به حرفهای یزدی پاسخ دادم و گفتم این بحث، تحقیرانگیز نشانﮥ تنزل اخلاقی است و من نمیدانم این بحث برای من که آنرا دنبال میکنم یا برای شما که آنرا عنوان کردید بیشتر تحقیرآمیز است؟ پناه دادن
به کسانی که از کشور خود رانده شدهاند یکی از سنتهای قدیمی کشور شماست و آنچه من به یاد دارم پناه دادن بسیاری از لهستانیهای آواره به ایران در سال 1941 بود که ایرانیان با نهایت جوانمردی آنانرا در کشور خود پذیرا شدند. این مرد بیمار است و ما نمیتوانیم برخلاف اصولی که به آن معتقدیم عمل کنیم. در این موقع، بازرگان که یک مرد لیبرال جاافتاده و مؤقر با ریش بزی ظریفی بود وارد صحبت ما شد و پیشنهاد کرد پزشکان ایرانی هم شاه را معاینه کنند تا معلوم شود او واقعاً بیمار است یا نه؟ من بدون اینکه بطور قاطع پیشنهاد بازرگان را رد کنم گفتم: از نظر ما شاه یک مهره سیاسی نیست. او مرد بیماری است و طبق قوانین ما و اصول اخلاقی که به آن پای بندیم با او رفتار خواهد
شد. بعد از این گفتگو موضوع داراییهای شاه در امریکا مطرح شد و من گفتم درهای دادگاههای ما همیشه برای پذیرفتن دعاوی شما باز است. ملاقات ما در محیط بسیار دوستانهای پایان یافت و رفتار مخاطبین ایرانی من خیلی بیش از انتظار صمیمانه بود. من جریان این ملاقات را بیدرنگ به رئیس جمهور و ونس گزارش دادم»
در فضای انقلابی آن روزها در ایران، مذاکره با امریکا مترادف بود با مفهوم سازش و ملاقات با برژینسکی که به مفهوم قبول اصل مذاکره با امریکا و به رسمیت شناختن آن بود، خشم نیروهای انقلابی را در ایران برانگیخت و دانشجویان مسلمان تصمیم گرفتند با حمله به سفارت امریکا به این امر اعتراض کرده و نشان دهند که هیچگونه سازش و
مذاکرهای را با امریکا، بویژه تا هنگامی که شاه در پناه امریکاییهاست، نمیپذیرند و امریکا باید شاه را به همراه 13 میلیارد دلار از اموال ایران که در بانکهای امریکا و شعبات اروپایی آن ذخیره شده و نیز میلیاردها دلار اموالی را که شاه به هنگام خروج خود از ایران بیرون برده، باز گردانند.
اشغال سفارت امریکا در تهران:
امام خمینی در تاریخ 10 / 8 / 1358 طی پیامی بمناسبت سالروز 13 آبان (روز تبعید امام در 13 آبان 43 و روز کشتار دانش آموزان و دانشجویان در دانشگاه تهران در 13 آبان 57) مردم و دانشجویان و طلاب را دعوت به بسیج عمومی علیه امپریالیزم نموده و چنین فرمودند:
«دشمنان ما در هر فرصت، خصوصاً در این روز از هیچ توطئهای دست بردار نیستند و با هر وسیله ممکن میخواهند آرامش را از ملت عزیز سلب کنند. بر دانش آموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام حملات خود را علیه امریکا و اسرائیل گسترش داده و امریکا را وادار به استرداد این شاه مخلوع جنایتکار نمایند»
در پی سخنان امام خمینی، عدهای از دانشجویان مسلمان دانشگاهها تصمیم گرفتند سفارت امریکا را مورد حمله قرار دهند.
در روز 13 آبان 1358 (حدود 8 ماه پس
از پیروزی انقلاب) قرار بود تظاهراتی به منظور بزرگداشت شهادت شهدای 13 آبان 57 از سوی دانشجویان مسلمان دانشگاهها برگزار شود و چون مسئله سفر شاه به امریکا پیش آمده بود قرار شد این تظاهرات به سوی سفارت امریکا انجام گیرد تا نسبت به پناه دادن امریکا به شاه عامل جنایت 13 آبان 57 اعتراضی صورت گیرد. چند هزار تن از دانشجویان و دانش آموزان در این روز دست به راهپیمایی زدند. ساعت 9 صبح به وقت تهران و 5 بامداد به وقت واشنگتن بود که جمعیت به مقابل سفارت رسید و عدهای از دانشجویان که از قبل طرح حمله به سفارت را ریخته بودند از دیوارها بالا رفتند که با همراهی سایر دانشجویان به حدود 300- 400 تن رسیدند و تصرف کامل همﮥ ساختمان 2 الی 3 ساعت بطول انجامید.
چند تن از پرسنل سفارت و 4 تن از تفنگداران دریایی با شلیک گاز اشکآور با مهاجمین مقابله کردند و دود خفه کنندهای محوطه سفارت را فرا گرفت امّا با افروختن آتش برای خنثی کردن اثرات گازهای اشکآور به حمله ادامه دادند و سرانجام با شکستن قفلها و گشودن درها وارد ساختمان شده و کارکنان را دستگیر کردند.
کاردار سفارت امریکا که از بیرون با کارکنان تماس داشت در پاسخ این سؤال که چه موقع تخریب اسناد و دستگاهها را آغاز کنند میگوید صبر کنند اما وقتی سفارت
تصرف میشود و مأمور مخابراتی سفارت به کاردار اطلاع میدهد که برای انهدام وسایل و اسناد 2 ساعت وقت لازم دارند کاردار دستور تخریب را صادر میکند و ده نفری که در اتاق گنبدی شکل مخفی شده بودند عملیات را آغاز میکنند تا اینکه ایرانیها یک گروگان امریکایی را به پشت درب اتاق آورده و تهدید میکنند که اگر در اتاق را باز نکنند او را خواهند کشت و بدین ترتیب این در هم باز شد.
«امنیت داخلی سفارت به دنبال حملﮥ ماه فوریه 79 تقویت شده و ترتیباتی اتخاذ شده بود که گارد سفارت بتواند دو تا سه ساعت در برابر هرگونه تهاجم احتمالی از خارج، سفارت را محافظت کنند تا نیروهای کمکی از طرف دولت برسد. پیش بینی لازم نیز برای از میان بردن اسناد سری و تجهیزات دقیق مخابراتی در شرایط اضطراری بعمل آمده بود»
سایروس ونس در مورد انهدام اسناد جاسوسی و خیانت امریکا در ایران و مدارک اطلاعاتی و ... مینویسد: با حمله به سفارت دستور انهدام اسناد سری و طبقهبندی شده داده شده بود و الیزابت کوب یکی از کارمندان سفارت که در ساختمان دورتری بود تا نیم ساعت پس از اشغال کامل ساختمان اصلی سفارت هم تلفنی با وزارتخارجه امریکا در تماس بود و گزارش لحظه به لحظه را میگفت. او بطور همزمان
با تعدادی از اعضای سفارت که در ساختمان دیگری در پشت درهای بسته در حالی که انتظار ورود مهاجمین را میکشیدند با سرعت مشغول انهدام اسناد بودند تماس داشت و گزارش لحظه به لحظه را به وزارت خارجه امریکا میداد و ساعت 30 / 5 بامداد به وقت امریکا تلفنی اعلام میکند که کلیه اسناد سری و دستگاههای ارتباطی حساس منهدم شدهاند تا به دست مهاجمین نیفتند و چند دقیقه بعد خود الیزابت هم دستگیر میشود.
ونس مینویسد «این آغاز یک داستان دردناک برای ملت امریکا بود» و این تعبیر زیبایی است برای درک عظمت ضربهای که امریکا از این رویداد خورد.
بروس لینکن کاردار و ویکتور تومست مستشار سیاسی و مایکل هولند افسر امنیتی سفارت که در زمان حمله، جهت ملاقاتی در وزارت خارجه ایران بودند در حینِ بازگشت از طریق تلفن اتومبیل خود از حمله باخبر شده و به وزارتخانه برمیگردند تا از دکتر یزدی که به تازگی از الجزیره بازگشته بود استمداد کنند و پس از آن به سفارت ایران پناهنده میشوند. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نیز طی اطلاعیﮥ شماره 20 خود به تاریخ 17 آبان 58 اعلام کردند با توجه به اینکه بروس لینکن کاردار سفارت امریکا در ایران یک جاسوس توطئهگر بوده و به اخطار قبلی ما توجه نکرده و خود را تسلیم ننموده، از تاریخ 17 / 8 / 1358 کاردار فراری امریکا در ایران که در وزارت خارجه به سر میبرد جزء گروگانهای امریکایی محسوب میشود و به هیچ وجه حق خروج از محل خویش را ندارد و لذا هیئت ویژهای جهت مراقبت از او به وزارت خارجه فرستاده میشود.
□ پیشفرضها و حوادث ناخواسته:
قبلاً چند بار به سفارت امریکا تیراندازی شده بود و پس از رفتن شاه به امریکا نیز کراراً تظاهرات اعتراضآمیزی در مقابل سفارت امریکا انجام شده بود. در 14 فوریه 79 / 25 بهمن 1357 (حدود 9 ماه قبل از اشغال سفارت توسط دانشجویان پیرو خط
امام) نیز، مورد حمله قرار گرفته بود امّا با دخالت سریع دولت ایران خاتمه یافته بود. این حمله که درست 3 روز پس از پیروزی انقلاب در 22 بهمن روی داد در شرایطی بود که هنوز اَعمال کنترل نشده و حملهها و تیراندازیهایی در سطح شهر کم و بیش وجود داشت.
مقامات امریکا با توجه به واقعه فوریه، این بار نیز مسئله را خیلی جدی نگرفته و خوشبینانه معتقد بودند مانند دفعه قبل ماجرا به آسانی خاتمه خواهد یافت و چنانکه پیشتر نیز اشاره شد ترتیباتی اتخاذ شده بود که گارد سفارت 2 الی 3 ساعت مقاومت کند تا نیروهای کمکی دولت برسند. پیشبینی طولانی شدن حادثه حتی به مدت یکروز هم نمیشد و چون در همان دو سه ساعت خطر دسترسی به اسناد وجود داشت، تدابیری برای انهدام آنها اتخاذ شده بود و قبلاً نسخهای از تمامی اسناد به امریکا فرستاده شده بود تا در صورت از بین بردن آنها در تهران نسخﮥ دیگری موجود باشد. از نظر امریکاییها چنین شهامتی وجود نداشت که با توجه به واکنشهای جهانی بتواند سفارت امریکا را به مدتی طولانی تصرف کند.
در آن زمان قطبزاده وزیر خارجه ایران نیز در ملاقاتهای پنهانی که با واسطههای امریکا داشته میگوید: «گروگانگیری بیش از آنکه به مسافرت شاه به امریکا مربوط باشد نتیجﮥ نگرانیهای جناح رادیکال و
تندروهای مذهبی از نزدیکی دولت بازرگان به امریکاییها بوده و این نگرانیها پس از ملاقات یزدی و بازرگان با برژینسکی در الجزیره افزایش یافته است. او میگفت که آیتالله خمینی قبلاً از برنامه اشغال سفارت اطلاع نداشته و دانشجویان اشغال کننده سفارت برای بر هم زدن روابط ایران و امریکا و تضعیف حکومت بازرگان دست به این کار زدند و انتظار نداشتند که بیشتر از چند روز بتوانند سفارت را نگاهدارند. آنها خودشان هم از اینکه یک شبه به قهرمان ملی تبدیل شدند و در مرکز توجه رسانههای بینالمللی قرار گرفتند غافلگیر شدند و تأئید آیتالله خمینی از کار آنها و دادن لقب لانﮥ جاسوسی به سفارت امریکا هم برای آنها غیرمنتظره بود»
اشغال لانه جاسوسی امریکا، با چنان ذهنیت و پیشفرضهایی انجام شد امّا تأئیدهای امام خمینی و بدنبال آن اجتماعات شبانه روزی مردم و تظاهرات مهیج به حمایت از دانشجویان، روحیه پایداری را در آنها دمید و حوادث بعدی و تلاش برای ختم فاتحانﮥ بحران در برابر امریکا (زیرا در غیر اینصورت موضع جهانی انقلاب دچار ضعف میشد) و کوشش دولتمردان امریکا برای حفظ شوکت جهانی خود، هماوردی را ایجاد کرد که بطور ناخواسته، هم ایران و هم دانشجویان و هم دولت امریکا در مسیر حوادثی ناخواسته و رقابتآمیز قرار گرفتند و امام خمینی هم میکوشید حداکثر استفاده را از این واقعه برای تحکیم وحدت سیاسی نیروهای اسلامی، تحقیر امریکا و اعمال
کنترل بر انقلاب بنماید و در اثر این واقعه دانشجویان قدرتهای پشت پردۀ رئیس جمهور ساز در امریکا را مغلوب کرده و این بار آنها تعیین کردند که در امریکا چه کسی رئیس جمهور باشد.
روز 13 آبان تا این زمان یادآور دو خاطره شکوهمند و حماسه انقلاب اسلامی بود. اوّل روز تبعید امام خمینی از ایران در 13 آبان 1343 و دوّم روز کشتار دانشجویان و دانش آموزان در محیط دانشگاه تهران توسط ارتش رژیم شاه در 13 آبان 1357 و در اولین بزرگداشت این دو خاطره و حماسه، پس از پیروزی انقلاب بود که با اشاره امام خمینی به بسیج شدن دانشجویان و طلاب علیه امریکا بمناسبت روز 13 آبان، سفارت امریکا در تهران توسط دانشجویان مسلمان تصرف شد و حماسه دیگری در تاریخِ انقلاب آفریده شد که جریان مبارزه با امریکا را به یک جریان مبارزه دائمی مبدل ساخت و
آنرا در رأس تضادهای اصلی انقلاب قرار داد.
□ پیامدهای داخلی اشغال سفارت
○ نخستین واکنشها:
وقتی خبر اشغال سفارت امریکا پخش شد، سایهای از ابهام و سوال در جامعه ایجاد شده بود. کسی نمیدانست که این حرکت را باید تأیید کرد یا نفی نمود؟ آیا این حرکت از سوی مارکسیستها و چپیهاست که منحصراً خود را ضد امپریالیست دانسته و این را چنان به جامعه القاء کرده بودند که هر حرکت ضد امریکایی که اتفاق میافتاد ابتدا به ساکن این توهم را بوجود میآورد که از سوی مارکسیستهاست و اگر چنین باشد آنها میخواهند با این ترفندها انقلاب را دنبال خود بکشانند؟ آیا این یک توطئه است؟ توطئهای خارجی برای کشاندن ایران به قتلگاه جنگ با امریکا و قدرتهای غربی؟ آیا
افرادی مجهولالهویه هستند؟ تشویش و دلهره ایجاد شده بود و ابهام سنگین، «ماجرا چیست؟» بر ذهنها سنگینی میکرد. حتی رسانههای عمومی و رسمی هم در بادی امر بدان اعتنا نکردند و حیران بودند که چه موضعی باید اتخاذ کرد.
انتشار نخستین اطلاعیه با امضای «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» (که برای نخستین بار اصطلاح خط امام را در فرهنگ سیاسی انقلاب خلق کرد و این اصطلاح بعدها در پروسﮥ انقلاب نقشها آفرید) تردیدها را شکست و معلوم کرد که آنان هویتی جدا از همﮥ گروهها و باندهای دیگر دارند، امّا باز نگرانیهایی وجود داشت.
آیا محتمل نیست که اشغالگران سفارت بخواهند با چسباندن خود به امام، مورد اعتماد قرار گیرند و ایشان را با خود همسو کنند تا منزوی نشوند و حرکتشان با شکست مواجه نشود؟
□ موضعگیری امام و ایجاد موج اطمینان:
امام خمینی در نخستین سخنرانی خود در تاریخ 14 آبان 58، یکروز پس از اشغال لانﮥ جاسوسی، توسط دانشجویان پیرو خط امام، ضمن تأئید اقدام دانشجویان، امریکا را «شیطان بزرگ» نامیده و به سفارت امریکا لقب لانﮥ جاسوسی دادند. و در شرایطی که در اثر تنشهای شدید داخلی نوعی غفلت عمومی نسبت به توطئههای دشمنان اصلی
انقلاب بوجود آمده بود امام خمینی بدان توجه کرده و ضمن حمایت از دانشجویان دلایل مهم حمایت خود را نیز بیان کردند:
«امروز خیانتهای زیرزمینی است، یک توطئههای زیرزمینی است که توطئههای زیرزمینی در همین سفارتخانهها که هست، دارد درست میشود، که مهمش و عمدهاش مال شیطان بزرگ است که امریکا باشد و نمیشود بنشینید و آنها توطئهشان را بکنند یک وقت ما بفهمیم که از بین رفت یک مملکتی و با حرفهای نامربوط دمکراسی و امثال ذلک ما را اغفال کنند که مملکت دمکراسی است و هر کس حق دارد در اینجا بماند، هر کس حق دارد توطئه بکند ... و شاه را که خزائن ما را برده است و در بانکها
مقادیر بسیار زیادی که ما حالا شاید بعضی از آنها را مطلع باشیم در بانکها سپرده است و همه مال ملت است. تا این را برنگرداند و اگر این را برنگردانند ما طور دیگری با آنها رفتار میکنیم با انگلستان هم طور دیگر رفتار میکنیم. اینها خیال نکنند که همین طور نشستیم گوش میکنیم که هر غلطی اینها میخواهند بکنند. نخیر، اینطور نیست، مسأله، مسأله – باز – انقلاب است یک انقلاب زیادتر از انقلاب اوّل خواهد شد. باید سرجای خودشان بنشینند و این خائن را او (امریکا) برگرداند و آن خائن، بختیار خائن را هم او برگرداند ... آن مرکزی که جوانهای ما رفتند آنطور که اطلاع دادند مرکز جاسوسی و مرکز توطئه بوده است. امریکا توقع دارد که شاه را ببرد به آنجا مشغول توطئه، پایگاهی هم اینجا برای توطئه درست کند و جوانهای ما بنشینند و تماشا کنند!؟...»
امام خمینی در موضعگیری بعدی خود در جمع دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان و گروه فنی اعزامی به پاکستان در تاریخ 16 / 8 / 58 طی بیاناتی مجدداً و بصورت رسمی دانشجویان را مورد تأئید قرار دادند و اشغال سفارت امریکا را عکسالعمل طبیعی ملت ایران دانستند و با بیان تلویحی عدم اطلاع قبلی خویش و سایر دولتمردان، آنرا حرکتی خودجوش و مردمی معرفی کردند که در نتیجه آن دولت امریکا دیگر رودرروی یک دولت نبود که با ابزارهای
شناخته شدۀ سیاسی و بینالمللی بتوان به مقابله با آن رفت.
پس از تأئیدهای امام خمینی از این حرکت بود که با اعتماد و اطمینانی که ایجاد کرد، امواج انسانها در تمام ساعات شبانه روز به سوی سفارت حرکت کرده و با راهپیمایی و شعار ابراز احساسات میکردند. احساسات ضد امریکایی در کشور اوج گرفت و پرچم امریکا و مترسک کارتر رئیس جمهور آمریکا و شاه به نشانه ابراز تنفر هر روز آتش زده میشد و مقامات امریکایی در نوشتههای خویش، ناراحتی خود را از این امور پنهان نکردهاند.
□ استعفای دولت بازرگان:
دولت امریکا امیدوار بود با دخالت دولت مهندس بازرگان هرچه سریعتر مسئله خاتمه پیدا کند. بروس لینکن که به وزارت خارجۀ ایران پناهنده شده بود با وزیر خارجۀ امریکا تماس گرفته و میگوید یزدی وزیر خارجه ایران تلاش زیادی برای حل مسئله کرده ولی کسی حرف او را گوش نمیکند. با آیتالله بهشتی هم که از نزدیکان آیتالله خمینی است تماس گرفته ولی او هم از اشغال کنندگان سفارت پشتیبانی کرد.
روز 13 آبان 58 (مطابق با چهارم نوامبر 79) لانه جاسوسی امریکا اشغال شد و در پی حمایتهای رهبر انقلاب از دانشجویان دولت مهندس بازرگان دو روز بعد استعفا
داد.
امام خمینی استعفای دولت موقت را در حالی پذیرفت که انتظار نمیرفت و اعضای هیئت دولت انتظار داشتند که امام خمینی مانند دفعات قبل با استعفای آنها مخالفت کند و آنان بدین وسیله دانشجویان را برای آزادی گروگانها تحت فشار قرار دهند و امام خمینی ضمن قبول استعفای دولت، بجای معرفی دولت جدید، حکومت را تا تشکیل اولین مجلس شورا، به شورای انقلاب واگذار کرد و شورای انقلاب برخلاف دولت موقت یکدست نبود و مرکب بود از عناصر میانه رو، تندرو، روحانی و غیر روحانی. با کنارهگیری دولت موقت و واگذاری امور به شورای انقلاب همﮥ خوشبینیهای دولت امریکا برای خاتمه گروگانگیری به یأس مبدل شد و امید به حل سریع مسئله را بر باد داد و بر اضطراب آنها افزود. آنها اینک در برابر سرسختی رهبری انقلاب قرار گرفته بودند.
□ انفعال گروههای چپ و معادلات سیاسی جدید:
در پی تصرف لانه جاسوسی امریکا توسط «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» موضع نیروهای مذهبی انقلاب به ماورای چپ رفت و جلو تکرار تجربه سال 32 را گرفت که امریکا و انگلیس توانسته بودند با عمده کردن خطر کمونیزم، بخشی از نیروهای انقلابی را جدا کرده و آنان را از روی این ترس و توهم
بیتفاوت ساخته و یا در برابر نهضت قرار دهند.
از سوی دیگر مبارزه با امپریالیسم از انحصار گروههای چپ خارج شد و آنها را که فخر پیشتازی جنبش بینالمللی سوسیالیستی را بر نیروهای مذهبی انقلاب میفروختند پس راند و دنبالهرو ساخت. آنها در دو راهی بنبست قرار گرفتند. اگر در برابر تسخیر لانه جاسوسی سکوت میکردند دیگر در ادعای مبارزه با امپریالیسم صادق نبودند و نزد هواداران خویش زیر سوال میرفتند و آشکار میشد که هدف از این شعارها کسب وجهه و پز ضد امپریالیستی و ایجاد جنگ روانی – تبلیغی با رقبای مذهبی است و اگر به تأئید آن میپرداختند از برج پیشتازی فروآمده و به دنبالهروی از نیروهایی کشیده میشدند که تا دیروز لقب ارتجاع، ایادی امپریالیسم، سازشکار و ... بدانها داده بودند و همه بافتههای قبلیشان پنبه میشد. آنهایی هم که حسن نیت نشان میدادند از ناتوانی نیروهای مذهبی در استمرار مبارزه و سرانجام به سازش کشیده شدن با امپریالیسم و تیغ کشیدن بروی نیروهای انقلابی و چپ سخن میگفتند.
سازمانها و گروهها چپ تا ساعتها و بعضاً تا چند روز آشفته و سردرگم بودند و اوجگیری احساسات ضد امریکایی در سراسر ایران و امواج بیپایان مردمی در حمایت از «دانشجویان خط امام» و
تظاهرات شبانه روزی مردم آنان را چنان به حاشیه افکند که برای حفظ موقعیت در حال سقوط خود به دنبالهروی کشیده شدند و به صدور بیانیه در حمایت از دانشجویان خط امام پرداختند و چون اکتفا به صدور بیانیه، از نظر افکار عمومی، ناشی از اجبار برای حفظ حیثیت تلقی میشد و لذا باز هم به معنای رودررویی با مردمی بود که آنها مدعی نمایندگیشان بودند، ناچار به سازماندهی تظاهرات و راهپیمایی در حمایت از اشغال لانه جاسوسی و دانشجویان خط امام شدند تا بدینوسیله صداقت ضدامپریالیستی خود را به اثبات رسانند.
بنابراین همان شرایطی که از زمینههای تسخیر لانه جاسوسی بود با این اقدام دگرگون شد و هولناکترین ضربه حیثیتی، روانی، تبلیغی و سیاسی بر سازمانهای چپ در ایران وارد شد. امام خمینی از شرایط جدید بوجود آمده برای رسوایی و انفعال سازمانهایی که ادعاهای پر طمطراق داشتند استفاده کرده و در موضعگیریهای علنی خود در قبال اشغال سفارت امریکا طی بیاناتی در 16 / 8 / 58 با اشاره به اینکه خطر دخالت نظامی خارجی مطرح نیست فرمودند:
توطئهگران بجای استفاده از قوای خودشان برای دخالت نظامی، از قوای خود ما استفاده میکنند و نمونهاش کردستان است که در آنجا نیروهای ارتش را میکشند و سر میبرند
و سپس میافزایند: «این اشخاصی که هی فدایی خلق خودشان را معرفی میکنند من در این چیزهایی که برای پشتیبانی از این جوانها بود که آنجا را [سفارت امریکا] گرفتند به گوش من نخورد که اینها پشتیبانی کرده باشند، اگر اینها امریکایی نیستند چطور پشتیبانی نکردند از اینها؟ اگر اینها مال شوروی هستند خودشان یا خیر ملی هستند، آدمی که ملی است با امریکا خوب دشمن است، همانطوری که همﮥ ملت ما دشمن است ... ما و شمایی که و ملت ما که دشمن شماره یکش را امریکا میداند و حالا هم که جوانها رفتند آنجا را گرفتند، دیدند که مرکز توطئه بوده آنجا، بگوش من نخورد که از [طرف] این فدائیان خلق یک پشتیبانی از اینها شده باشد.»
□
با گذشت اندک زمانی گروهها که در ابتدا غافلگیر شده بودند روشهای جدیدی را برای موضعگیری در برابر اشغال لانه جاسوسی سازمان دادند. برخی از آنها مانند سازمان مجاهدین خلق کوشیدند بر موج سوار شوند. یکی از روشهای آنان برای خروج از انفعال و دنبالهروی و بازگشت به موقعیت پیشتازی در ذهن اعضا و هواداران خود این بود که دست به اقدامی برای همعرض شدن با دانشجویان خط امام بزنند و لذا همراه با مردم و دانشجویان و نیروهای سپاه پاسداران (یکروز پس از اشغال سفارت
امریکا در تهران) هواداران سازمان مجاهدین خلق نیز طبق یک دستورالعمل سازمانی در تبریز و شیراز به کنسولگری امریکا حمله کردند و آنجا را تصرف نمودند و حتی پس از درخواست مقامات مسئول مبنی بر تخلیه آنجا، هواداران آنها محل را ترک نکردند و در آنجا ماندند تا از ارج و اهمیت اقدام دانشجویان خط امام بکاهند یا در مرکز توجه جهانی قرار گرفتن با آنها شریک شوند و از ارج عظیمی که آنها بدست آوردهاند تغذیه کنند.
□ سناریوی امریکائی برای مقابله با بحران گروگانگیری
دولتمردان امریکایی در ابتدا انتظار داشتند که سفارت فقط چند ساعت در اشغال بوده سپس دانشجویان محل را ترک کنند چه تا آن هنگام اشغال طولانی هیچ سفارتی در جهان سابقه نداشت آنهم سفارت بزرگترین قدرت امپریالیستی در یک کشور جهان سوّمی. با طولانی شدن گروگانگیری، در روز دوّم اشغال سفارت (برابر پنجم نوامبر) «کمیته ویژه هماهنگی برای رسیدگی به اشغال سفارت» تشکیل شد در حالی که هیچیک از افراد نمیدانستند این بحران 14 ماه دیگر ادامه خواهد یافت. به نوشتﮥ برژینسکی این کمیته هفتهای چند بار به ریاست او تشکیل جلسه میداد و شخصیتهای مختلفی از معاون رئیس جمهوری، وزیر خارجه، وزیر
دفاع، رئیس سازمان سیا، رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح امریکا، وزیر خزانهداری، وزیر دادگستری و رئیس ستاد کاخ سفید، مشاورین حقوقی و مطبوعاتی رئیس جمهور در آن شرکت میکردند. این کمیته عهدهدار وظایف متنوعی در زمینه هماهنگ ساختن اقدامات دیپلماتیک، نظامی و مالی و بررسی نامهها و اعلامیهها و امور مربوط به سیاست داخلی و روابط عمومی بود و چند گروه تخصصّی هم با این کمیته همکاری میکردند. گروهی به سرپرستی لوید کاتلر، مسائل حقوقی را دنبال میکرد، گروهی به سرپرستی ونس (وزیر خارجه) و براون (وزیر دفاع) فعالیتهای دیپلماتیک را و گروه ویژهای هم که فقط بروان و جونز (رئیس ستاد مشترک) و ترنر (رئیس سیا) و برژینسکی (مشاور امنیت ملی) در آن عضویت داشتند راه حلهای نظامی را بررسی میکردند.
با طولانی شدن ماجرا، دولت امریکا به این نتیجه میرسد که «گره این کار فقط به دست آیتالله خمینی گشوده خواهد شد» و تصمیم گرفته میشود که کارتر نماینده ویژهای را نزد ایشان بفرستد. پس از مباحثاتی، پیشنهاد میشود رمزی کلارک دادستان پیشین امریکا که در پاریس نیز به دیدار امام خمینی رفته بود به همراه ویلیام میلر از کارکنان سابق وزارت خارجه که چندی در تهران خدمت کرده و قادر بود به زبان فارسی تکلم کند، بعنوان نماینده ویژه کارتر عازم تهران شوند. کارتر
علیرغم انتقاداتی که به کلارک داشت به گمان اینکه او میتواند مورد اعتماد رهبران ایران باشد او را مأمور کرد و روز ششم نوامبر 1979 / 15 آبان 1358 با یک هواپیمای نظامی عازم تهران شدند. روز 16 آبان / 7 نوامبر رادیو تهران با قطع برنامههای خود اعلام کرد که امام خمینی طی بیانیهای گفتند که هیچکس حق مذاکره با امریکا را ندارد. روزنامههای پنجشنبه 17 آبان با تیتر درشت «امام: نه» و «هیچکس حق ندارد با امریکا مذاکره کند» خبر را منعکس کردند.
روزنامه اطلاعات در صفحه اوّل نوشت: دیشب فصل تازهای در تاریخ دیپلماسی گشوده شد. دیشب آغاز تحولی بود در روابط بین ضعیف و قوی، بین مستضعف و مستکبر، دیشب یک رهبر انقلابی، سنت نامیمون مذاکرات ملاحظهکارانه بین قوی و ضعیف را ... در هم شکست. کارتر رئیس جمهور نیرومندترین کشور استعمارگر جهان ... از لحاظ سیاسی در تنگنا قرار گرفته به شیوه مذاکرات دیپلماسی متوسل شد... امّا رهبر انقلاب ایران در پیامی که جهان را از قاطعیتش حیران کرد دست رد به سینه او زد. سپس متن پیام امام خمینی را بدین شرح نقل کرده است:
«از قرار اطلاع، نمایندگان ویژه کارتر در راه ایران هستند و تصمیم دارند به قم آمده و با اینجانب ملاقات نمایند لهذا لازم میدانم متذکر شوم دولت امریکا که با نگهداری شاه
اعلام مخالفت آشکار با ایران را نموده است و از طرفی دیگر آنطور که گفته شده است سفارت امریکا در ایران محل جاسوسی دشمنان ما علیه نهضت مقدس اسلامی است لذا ملاقات با من به هیچ وجه برای نمایندگان ویژه ممکن نیست و علاوه بر این:
1- اعضای شورای انقلاب به هیچ وجه نباید با آنان ملاقات نمایند.
2- هیچیک از مقامات مسئول حق ملاقات با آنانرا ندارند.
3- اگر چنانچه امریکا شاه مخلوع این دشمن شماره یک ملت عزیز ما را به ایران تحویل دهد و دست از جاسوسی بر ضد نهضت ما بردارد راه مذاکره در موضع بعضی از روابطی که به نفع ملت است باز میباشد»
با انتشار این بیانیه، هیئت امریکایی در ترکیه متوقف شد تا موضع حکومت ایران روشن شود وزارت امور خارجه ایران که دو روز قبل با انتشار اطلاعیهای اعلام کرده بود که یک هیئت امریکایی پس از تصویب شورای انقلاب از طرف دولت امریکا به ایران میآیند تا با مقامات دولت جمهوری اسلامی مذاکره کنند در چهارمین اطلاعیه خود در ساعاتی قبل از بیانیه امام خمینی نیز مجدداً همان مضامین را تکرار کرده بود.
انتشار این خبر در سطح جهان، شکست سیاسی و تحقیر بزرگی را برای امریکاییها بدنبال داشت و در افکار عمومی امریکا
نشانﮥ عجز دولت تلقی شد و دولتمردان امریکا نیز به این نتیجه رسیدند که برای حل مسئله گروگانها، راهی سخت و دشوار در پیش است.
در پی این اقدام، موجی از احساس غرور آمیخته با هیجان در مردم ایران بوجود آمد، مردمی که همواره غرور ملیشان در برابر قدرتها شکسته شده بود و شخصیت آنها تحقیرهای بسیار شده بود. سازمانهای چپ، مارکسیست و اسلامی با انتشار بیانیههایی به تحسین این اقدام شجاعانه پرداختند و مردم در تماسهای روزمرۀ خود به اعتماد به نفس و اقتدار یک پیرمرد 80 ساله در برابر یک ابرقدرت با دیدۀ اعجاب مینگریستند. و از آن سخن میگفتند که تا چندی پیش از بزرگترها شنیده میشد مگر امریکا با آنهمه قدرتش میگذارد شاه سقوط کند و مگر میتوان شاه را که پشتوانهاش امریکا و غرب است از اریکه قدرت به زیر کشید، امریکا میتواند همه چیز را کن فیکون کند و ...
و آنروز برخورد قاطع امام خمینی با امریکاییها، اعتماد به نفس و احساس قدرتی را در مردم ایجاد کرد و مردم دانستند که میتوان در مقابل امریکا ایستاد و آنرا تحقیر کرد.
این نخستین تدبیر کاخ سفید بیحاصل بود. روز 18 آبان 58 / نهم نوامبر 79 یعنی 5 روز پس از اشغال سفارت، در حالی که مأموریت کلارک و میلر از قبل شکست
خورده بود، جلسه کاخ سفید با حالت غمانگیزی آغاز میشد و برژینسکی پس از استماع گزارشات ونس وزیر خارجه که در آن هیچ نشانهای از حل سریع مسئله دیده نمیشد، تز خود را مبنی بر دادن اولتیماتوم به ایران و شدت عمل نشان دادن اظهار کرد و استدلالهای خود را بیان نمود و ونس نیز با رد نظریات او روش خویشتنداری و حل مسالمتآمیز مسئله را توصیه کرد.
در هیئت حاکمه امریکا دو خط مشی متضاد وجود داشت:
1- یک خط مشی، معتقد به اعمال روش شدت عمل و برخورد نظامی و ابراز قدرت امریکا بود که محور اصلی این تفکر برژینسکی بود و افراد دیگری هم از او حمایت میکردند.
2- خط مشی دوم که روش مسالمتآمیز را عنوان میکرد نمایندۀ اصلیاش ونس وزیر خارجه بود، ونس وقتی که مسئله اجرای عملیات نظامی برای نجات گروگانها جدی میشود دلایل خود را چنین توضیح میدهد: «دست زدن به عملیات نظامی در ایران علاوه بر اینکه جان گروگانها را به خطر خواهد انداخت ممکن است منافع ما را در منطقه خلیج فارس به خطر بیندازد و ایران را به بلوک شوروی سوق دهد. به فرض اینکه ایران برای مقابله با ما به شوروی متوسل نشود، آیتالله خمینی این قدرت را دارد که با تهییج پیروان
خود و بهرهگیری از حس شهادتطلبی شیعیان جنگ مقدسی را علیه ما راه بیندازد و چه بسا که از عملیات نظامی امریکا برای متحد ساختن جهان اسلام علیه غرب استقبال کند.
من همچنین بر این عقیدهام که گروگانگیری با مسائل داخلی ایران ارتباط دارد و پس از آنکه سازمانهای جمهوری اسلامی در جای خود استقرار یافتند آیتالله خمینی دستور آزادی گروگانها را صادر خواهد کرد.
آیتالله خمینی به همین دلیل هنگامی که مذاکرات برای حل مسئله به نتیجه میرسید، اتخاذ تصمیم دربارۀ گروگانها را به تشکیل مجلس موکول کرد.
تنها چارۀ منطقی و واقعبینانه در برابر ما این بود که ضمن ادامه فشار سیاسی و اقتصادی بر ایران منتظر فرا رسیدن موقعی باشیم که نگاهداری گروگانها دیگر ارزشی برای آیتالله خمینی نداشته باشد. چنین انتظاری دردناک بود ولی بخاطر منافع ملی امریکا و حفظ سلامت گروگانها میبایست تاب تحمل آنرا داشته باشیم.
تصمیم آزاد کردن گروگانها با توسّل به زور آنهم در مرکز یک شهر پنج میلیونی که بیش از شش هزار مایل با امریکا فاصله دارد و برای رسیدن به آن باید از فراز سرزمینهای ناشناخته و صعب العبور پرواز کرد با عقل جور در نمیآمد.
ونس میافزاید: من گفتم که در مذاکره با متحدین خود به منظور اعمال مجازاتهای سیاسی و اقتصادی علیه ایران به پیشرفتهای قابل ملاحظهای نائل شدهایم و اگر در این شرایط بدون اخطار قبلی به آنها، دست به عملیات نظامی بزنیم این تصور پیش خواهد آمد که قصد فریب آنها را داشتهایم... دربارۀ خود گروگانها گفتم که با اطلاعاتی که ما در اختیار داریم خطری متوجه آنها نیست و از نظر جسمی و بهداشت در وضع رضایتبخشی بسر میبرند. گزارش پزشکان صلیب سرخ هم که اخیراً از آنها دیدن کردهاند این نظر را تأئید میکند... به فرض اینکه ما بتوانیم عدهای از گروگانها را آزاد کنیم، ایرانیها میتوانند تعداد بیشتری گروگان از بین روزنامهنگاران و سایر اتباع امریکایی که هم اکنون در ایران هستند بگیرند و در اینصورت وضع ما از گذشته بدتر خواهد بود. مضافاً بر اینکه تمام منطقه را با این عمل بر ضد خود تحریک کردهایم. منافع ملی ما در تمام منطقه به خطر خواهد افتاد و زمینه برای یک جنگ اسلام و غرب در آینده فراهم خواهد شد. در پایان من به خطر نفوذ شوروی در منطقه اشاره کردم و گفتم شوروی از عملیات نظامی ما در ایران بهرهبرداری خواهد کرد و خطر افتادن ایران به دامان شورویها با این عمل افزایش خواهد یافت»
اختلاف نظرها در کاخ سفید بویژه میان
ونس و برژینسکی گاه بصورت تند و حاد درمیآمد امّا برخلاف تصور برخی مبنی بر دوگانگی در هیئت حاکمه امریکا این دو خط مشی ادغام شده و سناریویی از آن بدست آمد بدینقرار که در ابتدا بجای توسل به قوه قهریه، از تدابیر دیپلماتیک و اعمال فشار از طریق سازمانهای بینالمللی برای حل مسئله استمداد شود و اگر بیحاصل بود از قوه قهریه استفاده شود. به همین دلیل از همان نخستین روزها که تلاشهای دیپلماتیک آغاز شد، در پنتاگون نیز گروهی مشغول بررسی امکانات اقدام نظامی علیه ایران شدند و به هر اندازه که در ترازوی سیاست امریکایی کفﮥ روش دیپلماتیک و فشار سیاسی، اقتصادی بیحاصلتر و سبکتر میشد کفه توسل به قوه قهریه سنگینتر میگردید و چون مباحثات طرفداران هر دو خط مشی پس از تعیین سناریو همچنان ادامه داشت، هر چه روش سیاسی ناکارآمدی بیشتر نشان میداد دلایل طرف مقابل چیرهتر شده و موافقان بیشتری مییافت. هامیلتون جردن مینویسد که در روز جمعه 9 نوامبر (18 آبان 58) در جلسه کاخ سفید «کارتر پس از شنیدن استدلالهای ونس و برژینسکی، بدون اینکه صریحاً نظریات برژینسکی را رد کند، بیشتر نظر ونس را دربارۀ خویشتنداری و ادامﮥ تلاش برای حل مسالمتآمیز مسئلﮥ گروگانها دنبال کرد ... در عین حال در
تعقیب نظر برژینسکی برای شدت عمل، در صورت بینتیجه ماندن تلاش برای حل مسالمتآمیز مسئله، از وزیر دفاع پرسید: امکانات نظامی ما در منطقه چیست؟...»
مطالعات مرحلﮥ عملیات نظامی نیز در ابتدا که تصور میشد گروگانها در همان روزهای اوّل آزاد میشوند بدین منظور انجام گرفت که با آزادی گروگانها دست به عملیات تلافیجویانه و اقدامات نظامی تنبیهی علیه ایران بزنند و خسارات اقتصادی با حداقل تلفات انسانی را به ایران وارد کنند امّا ادامﮥ گروگانگیری افکار امریکاییها را در مورد عملیات تلافیجویانه بلافاصله پس از آزادی گروگانها تغییر داد.
بنابراین با ادامه گروگانگیری و خنثی شدن این تفکر، اجرای عملیات نظامی خود به دو مرحله تقسیم شد:
1ـ اجرای عملیات نجات گروگانها
2ـ پس از نجات گروگانها، اجرای عملیات وسیع تلافیجویانه و تنبیهی علیه ایران برای اعادۀ حیثیت امریکا
مرحله اول سناریوی امریکایی:
این مرحله که عبارت از اتخاذ روشهای سیاسی، اقتصادی و افزون بر فعالیت از طرق معمول و غیر دیپلماتیک بود با شگردهای زیر به اجرا درآمد.
1ـ تماس با ایرانیها از طریق میانجیگری سازمان آزادیبخش فلسطین که مورد احترام و
محبوبیت ایرانیان بود و نیز از طریق لیبی که متحدین ایران به شمار میآمد و رهبران ساف و لیبی تماسهای نزدیک و دوستانهای با برخی از رهبران ایرانی داشتند. در این رابطه علاوه بر وساطت آنها، هیئتی از رهبران کشورهای اسلامی نیز به منظور میانجیگری مورد نظر بودند. همچنین ارتباط با ایران از طریق سازمان ملل که منجر به سفر کورت والدهایم دبیر کل سازمان ملل به تهران شد. او چند بار با قطبزاده وزیر خارجه و دوبار با آیتالله بهشتی و چند تن از اعضای شورای انقلاب ملاقات کرد امّا امام خمینی درخواست دیدار دبیرکل سازمان ملل متحد را نپذیرفت و دانشجویان پیرو خط امام نیز تقاضای دیدار او را رد کردند. والدهایم پس از بازگشت از ایران به مقامات امریکایی می گوید که آنها چارهای جز تحویل شاه به ایران ندارند.
2ـ افزایش فشارهای بینالمللی بر ایران: «از بدو اشغال سفارت امریکا، کاخ سفید
تمایل داشت که مسئله گروگانگیری را به مراجع بینالمللی بکشاند زیرا با تکیه بر اساسنامﮥ سازمان ملل متحد و بر اساس حقوق بینالمللی، خود را قربانی یک «توهین غیرقابل اغماض» قلمداد مینمود و وانمود میکرد که این توهین از طرف کشوری به او شده که حتی «قواعد ابتدایی» احترام به قراردادهای بینالمللی را زیر پا گذاشته است. در چهارم دسامبر 1979 (13 آذر 1358) شورای امنیت سازمان ملل متحد بعد از چهار روز گفتگو تصمیم گرفت از دولت ایران بخواهد که «بلافاصله کارکنان زندانی سفارت امریکا در تهران را آزاد نماید» و هر پانزده عضو شورای امنیت از جمله شوروی به آن رأی مثبت دادند. کمی پس از آن نماینده امریکا در سازمان ملل اظهار داشت که اختلاف بین ایالات متحده و ایران نیست بلکه مسئله بر سر اختلاف ایران و جامعه بینالمللی است. ایران قطعنامﮥ 457 شورای امنیت را رد کرد در حالی که امریکاییها انتظار داشتند این اقدام موجب تعدیل روش ایران شود ولی برعکس تب انقلاب در ایران بالا گرفت و سازمان ملل نیز هدف اعتراضات و شعارهای تند قرار گرفت.
در واقع واشنگتن با کشیدن مسئله به صحنه بینالمللی میخواست ایران را منزوی کند تا بتواند حیلهها و فشارهای بعدی خود را علیه این کشور – به این بهانه که
همه راههای قانونی را بکار گرفته تا اختلاف بصورت مسالمتآمیز حل شود – توجیه نماید.
دادگاه بینالمللی لاهه نیز بدنبال شکایت امریکا در روز 15 دسامبر با اتفاق آراء گروگانگیری را محکوم کرد. اداره مهاجرت امریکا نیز اخراج 9000 ایرانی را از امریکا تحت تعقیب قانونی قرار داد.
3ـ ایجاد تضیقات سیاسی و اقتصادی علیه ایران: سایروس ونس در اوایل ماه دسامبر 79 (حدود 10 آذر 58) به اروپا (لندن، پاریس، رم و بن) سفر کرد تا همکاری آنها را برای ایجاد فشارهای اقتصادی علیه ایران جلب کند. این ممالک در مورد تحقیر امریکا از طرف ایران با آنها همدردی کردند و خود نیز در وضع ناراحت کنندهای قرار داشتند زیرا در عین نیاز به نفت خاور نزدیک و ایران نمیخواستند سیاست خود را جدا از امریکا یا در مقابل آن یا بیتفاوت نشان دهند. در 12 نوامبر 79 (21 آبان 58) کارتر دستور قطع خرید نفت ایران را صادر کرد. اگر چه این اقدام در داخل خود امریکا باعث کمبود نفت و بنزین و گرانی و نارضایتی مردم میشد. کارتر از کشورهای غربی نیز خواست که از خرید نفت اضافی ایران خودداری کنند و آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلیس پاسخ مثبت دادند. البته برای امریکا چشم پوشی از نفت ایران که تنها 3% مصرف آنرا تشکیل میداد آسان بود زیرا صادرات
سالانه 25 میلیون تن نفت ایران به امریکا نسبت به 402 میلیون تن کل واردات نفتی امریکا ناچیز بود در صورتی که همین مقدار نفت برای اروپاییها مهم بود. دستور کارتر در برخی از محافل در ایران این انتقاد را در پی داشت که چرا ایران پیشدستی نکرده و خود اقدام به قطع صدور نفت به امریکا ننمود.
4ـ بلوکه کردن اموال ایران: بدنبال قطع خرید نفت ایران، ایران تصمیم گرفت سپردههای خود را از بانکهای امریکایی بیرون بکشد که در روز 14 نوامبر (23 آبان 1358) کارتر دستور مسدود شدن داراییهای ایران در کلیه بانکهای امریکایی و شعب خارجی آن را صادر کرد و اروپاییها هم از آن حمایت نمودند، داراییهای ایران که در بانکهای مختلف امریکا به امانت گذاشته شده بود خصوصاً در چیس مانهاتان بانک بالغ بر 7 میلیارد دلار میشد که اگر همه آنرا هم بیرون میکشیدند تأثیر مهمی بر اقتصاد امریکا نمیگذاشت. دیوان عالی لندن نیز داراییهای ایران در انگلستان را توقیف کرد. در فرانسه نیز امانتهای پولی ایران دچار اشکال شد. دولت ایران متقابلاً در 23 نوامبر اعلام کرد که از بازپرداخت وامهای خارجی خود سرباز میزند و شکایتی برای باز گرداندن 5 / 56 میلیارد دلار اموالی را که شاه از ایران خارج کرده بود به دادگاه عالی نیویورک تسلیم کرد.
5ـ خروج شاه از امریکا: جزء دیگری از مرحله سیاسی سناریوی امریکایی، ترتیب دادن خروج شاه و گرفتن بهانه از دست ایرانیها بود. برژینسکی میگوید: با وجود هماهنگی کلی در اقدامات مربوط به رهایی گروگانها، بر سر این مسئله نیز اختلاف نظرها بروز کرد.
ونس (وزیر خارجه) و ماندیل (معاون رئیس جمهوری) و تا حدودی براون معتقد بودند که خروج شاه به حل مسئله کمک خواهد کرد و بهانه را از دست دانشجویان خواهد گرفت زیرا بهانه اصلی آنها برای حمله به سفارت، حضور شاه در امریکا بود. از طرفی این نگرانی وجود داشت که ایرانیها بگویند امریکا شاه را فراری داده و دست به تلافی علیه گروگانها بزنند. برژینسکی نیز این عمل را مغایر با شرف و سنن ملی امریکا و به معنای تسلیم شدن در برابر خواستههای اشغالگران میدانست. کارتر در ابتدا میگفت تا وقتی امریکائیان در اسارت هستند، شاه را وادار به خروج از امریکا نخواهد کرد امّا ونس سرانجام او را قانع کرد که بازگشت شاه ممکن است به تسریع در آزادی گروگانها کمک کند و کارتر که مانند سایر مقامات امریکا نمیخواست کمترین شانس را از دست بدهد متقاعد شد امّا با اعلام اینکه مکزیک علیرغم آنکه وعده داده بود هر وقت شاه بخواهد میتواند به مکزیک بازگردد، گفته
است شاه را نمیپذیرد، وضع کاخ سفید دوباره بحرانی شد و مناقشات تند و نامطبوع میان آنها را شدیدتر کرد. مقامات امریکا هم اگر چه شاه مایل بود به مصر برود امّا شدیداً با آن مخالفت میکردند زیرا بیم آن داشتند که حضور شاه موقعیت سادات را به خطر افکند و در روند اجرای کمپ دیوید خللی بوجود آید و در نتیجه به زیان منافع منطقهای و جهانی امریکا تمام شود. مقامات امریکا به مدت دو هفته با رهبران بسیاری از کشورهای اروپایی و غیر اروپایی برای قبول شاه در آن کشورها مذاکره کردند امّا هیچ کشوری حاضر به پذیرفتن شاه نشد تا اینکه هامیلتون جردن با استفاده از سابقﮥ آشنایی که در جریان امضای قرارداد کانال پاناما با ژنرال عمرتوریخوس مرد قدرتمند این کشور بسیار کوچک حوزه امریکای لاتین پیدا کرده بود توانست با سفر به پاناما او را راضی به پذیرفتن شاه نماید. شرح تفصیلی بیخوابیها و آوارگیهای هامیلتون جردن و دورهگردی او به منظور یافتن پناهگاهی برای شاه و جزئیات مربوط به جلب موافقت پاناما را در کتاب او بنام بحران بخوانید.
شاه با این شرط که در صورت نیاز به عمل جراحی مجدد و تشخیص پزشکان دوباره به امریکا مراجعت کند، روز 15 دسامبر 79 (14 آذر 58) با یک هواپیمای نظامی و در کنار همراهانش به پاناما پرواز کرد.
دانشجویان پانامایی در اعتراض به حضور
شاه دست به اعتراض زدند و دوباره پس از دهسال برای اولین بار پاناما شاهد اغتشاش و درگیری خیابانی بود.
صورتحسابهای مالی سنگین که از سوی پاناماییها برای شاه داده میشد سوء ظنهایی را در مورد سوء استفاده از ثروتمندترین مرد جهان برانگیخت و انتشار شایعاتی در مورد سفر وکلای فرانسوی ایران به پاناما و تسلیم مدارک و اسنادی برای استرداد مجرم طبق قوانین بینالمللی شاه را به وحشت انداخت و در این اثناء مسئله برداشتن طحال شاه به تشخیص پزشکان و لزوم مراجعت مجدد او به امریکا بحران دیگری را بوجود آورد و اعزام تیم پزشکی امریکا برای انجام عمل جراحی در پاناما نیز اختلافاتی را میان پزشکان پانامایی و امریکایی بوجود آورد که خود مشکل مضاعفی بود.
احساس ناامنی شاه پس از دو ماه و نیم اقامت در پاناما و ترس او از تحویل دادنش به مقامات ایران موجب شد که او علیرغم مخالفتهای امریکا عازم مصر شود و مقامات امریکا هم از آنجا که در جهان فقط امریکا و مصر مانده بودند بیم آن داشتند که با انصراف شاه از سفر به مصر او قصد بازگشت به امریکا کرده و دوباره مخمصﮥ جدیدی برای آنها بوجود آورد و لذا با اکراه تمام تسلیم سفر او به مصر شدند که انور سادات از او درست مانند یک شاه
استقبال کرد و به گرمی او را پناه داد. خود انورسادات نیز چندی بعد توسط انقلابیون مسلمان مصری پیرو انقلاب اسلامی ایران ترور شد و به قتل رسید.
6_ پیدا کردن کانالهای مذاکرات محرمانه با ایرانیان: روز 28 نوامبر بنیصدر از وزارت خارجه ایران برکنار شد و قطبزاده جانشین او گردید. امریکاییها از طریق وکیل فرانسوی به نام کریستیان بورگ و بازرگان آرژانتینی بنام هکتور ویلالون که با بنیصدر و قطبزاده که از اعضای شورای انقلاب بودند ارتباط داشتند، در اوج ناامیدی، راه تازهای را یافتند، در 18 ژانویه 1980 (28 دی 1358) هامیلتون جردن و هال ساندرس (معاون وزارت خارجه امریکا در امور خاورمیانه و آفریقا) برای دیدار محرمانهای با این دو تن به لندن رفتند. از هنگامی که با بورگه و ویلالون آشنا شدند به مدت دو ماه هر لحظه چشم براه خبر تازهای از مذاکرات محرمانﮥ آنها با قطبزاده بودند که جزئیات این ملاقاتها و یأس و امیدها در کتاب هامیلتون جردن مشروحاً آمده است. اشتباه امریکاییها این بود که قطبزاده را نماینده انقلاب اسلامی میدانستند و منتظر شنیدن اخباری از مذاکره با او بودند. بهر حال پس از دو ماه، با عزیمت شاه از پاناما این مذاکرات هم شکست خورد زیرا رهبران ایران معتقد بودند که امریکا شاه را از پاناما فراری داده و این تصور مواضع آنها را شدیدتر کرد و همه
راهها برای قطبزاده و بورگه و ویلالون بسته شد. با توجه به وجود تبعیض نژادی در امریکا و رفتار سفیدپوستان با سیاهپوستان و نیز نقش زنان بعنوان کالای تبلیغاتی در غرب، ایران در مقابل تدابیر سیاسی و بسیج امکانات فشار علیه ایران، پیامهای انسانی انقلاب را به دنیا اعلام کرد و به منظور نشان دادن منزلت زن و نفی تبعیض نژادی در دیدگاه اسلامی حکومت ایران به دستور امام خمینی در روز 18 و 20 نوامبر از 66 گروگان امریکایی، 13 تن از سیاهپوستان و زنان را آزاد کرد و 53 تن در سفارت امریکا ماندند. بدینوسیله در افکار عمومی امریکا شکافی ایجاد شده و اهداف ایران را از این مبارزه مشخصتر و انسانیتر میکرد. مهم تر از آن این بود که در ایران صحبت از محاکمه برخی از گروگانهای عضو سازمان سیا بعنوان جاسوس به میان آمد و این اقدام مورد تأئید امام خمینی قرار گرفت. این تصمیم چنانکه دولتمردان امریکا در کتابهای خود نوشتهاند وحشت عجیبی در آنها بوجود آورد. آنها در برابر ایران یک گام به پیش و دو گام به پس میرفتند و هدفهای ایران به آرامی پیش میرفت.
تمهیدات دومین مرحله (روش نظامی): امریکائیها با آزمودن همه راههای سیاسی و اقتصادی و به بنبست رسیدن مذاکرات محرمانه، دیگر چارهای برای توسل به روش قهرآمیز نمیدیدند. کارتر در روز هفتم آوریل
1980 اعضای شورای امنیت ملی را فراخواند و گفت افکار عمومی در امریکا دیگر بیقرار شده و همه خواهان اقدام قاطع و مستقیم هستند و دیگر زمان دست زدن به اقدام جدی فرا رسیده است» بدنبال آن امریکا تحریم اقتصادی علیه ایران و قطع کامل روابط دیپلماتیک با ایران را اعلام کرد که در ایران بدلیل آنکه این اقدام پیش از آن توسط ایران انجام نشد انتقاداتی مطرح بود. متحدین اروپایی امریکا چه در مورد فشارهای بینالمللی و چه تحریم اقتصادی و قطع روابط دیپلماتیک با ایران، با امریکایی ها همراه نبودند زیرا آنرا بیحاصل و موجب دشوارتر شدن مسئله و بهرهبرداری روسها و افزایش نفوذ آنان در ایران میدانستند که ممکن است ایران را در نهایت به دامن شورویها بیندازد.
روز جمعه یازدهم آوریل، کارتر در جلسه شورای امنیت ملی و تصمیمگیری برای عملیات نجات گروگانها میگوید: «آبرو و حیثیت ملی ما به خطر افتاده و سادات (رئیس جمهور مصر) به او گفته است که اعتبار و موقعیت بینالمللی امریکا بعلت سستی در این کار لطمه شدیدی خورده است»
عملیات نجات از آغاز تا شکست طبس:
در نیمه دوم قرن بیستم، امپریالیسم امریکا ابرقدرتی بود که توهم اقتدارش را بر ذهن و دل ملتها چیره ساخته بود و کسی را یارای
مقابله با آن نبود. مقابله با امریکا مساوی بود با جنگ جهانی سوّم و جنگ هستهای که کره زمین را نابود میکرد. امریکا در نیمه دوّم قرن بیستم، ژاپن، کره، ویتنام و... را به خاک و خون کشیده بود و با لشگرکشی به بسیاری از کشورها، زهر چشم گرفته بود، امّا بدلیل مجموعﮥ شرایط جهانی و داخلی امریکا و ایران ضعف و عجز آنها برای رهایی گروگانهایشان در ایران نمودار شد و در آوریل 1980 م مصمم شدند با به بنبست رسیدن در راه حلهای سیاسی، طرحهای نظامی علیه ایران انقلابی را به اجرا درآوردند تا اشغال سفارت امریکا در تهران الگویی برای سایر مخالفین در کشورهای دنیا نگردد زیرا با آشکار شدن اینکه امریکاییها از نظر امنیت سفارت خویش و به گروگان گرفتن اعضای آن ضعف داشته و از مقابله با آن عاجزند دیگر سفارت امریکا در هیچ نقطهای از جهان امنیت نداشت و فعالیتهای جاسوسی – اطلاعاتی که چراغ راه سلطﮥ اقتصادی – سیاسی آنها و کلید سلطهشان به شمار میرود دچار ناامنی شده و چنین شرایطی بسیار دشوار و برای امریکا حقارتبار خواهد بود. امریکاییها به زعم خود مجبور بودند برای نشان دادن قدرت خود و حقارت مخالفین خویش عملیات نجات و سپس عملیات تلافیجویانه را به اجرا درآوردند.
با وجود آنکه دیگر امیدی به مجاری
دیپلماتیک نبود و ایرانیان با رهبری و هدایتهای امام خمینی قاطعانه و بیهیچ قید و شرطی خواستار استرداد شاه، عذرخواهی امریکا و بازگرداندن اموال بلوکه شده و اموالی که شاه از ایران خارج کرده بود، بودند امّا امریکاییها به منظور رعایت اصل غافلگیری در عملیات نظامی همچنان تظاهر به تمایل برای حل مسالمتآمیز مسئله مینمودند. برژینسکی و هامیلتون جردن در یادداشتهای خویش متذکر میشوند که در روزهای پیش از آغاز عملیات نجات، مجدداً باب مذاکره تازهای را با ایرانیها گشودند تا آنها را اغفال کنند و ایرانیها احتمال
ندهند که امریکا قصد اجرای عملیات نظامی را دارد و همزمان به امریکاییهای مقیم ایران از طرق مختلفی توصیه میکردند که ایران را ترک کنند.
برژینسکی مینویسد:
«طرح عملیات که پس از هفتهها بررسی و تحلیل تهیه شده بود جمعاً دو روز (از 24 تا 26 آوریل 1980 برابر با 4 تا 6 اردیبهشت 1359) بطول میانجامید. در شب اوّل هشت هلیکوپتر و سه هواپیمای سی – 130 در عمق خاک ایران در وسط بیابان فرود میآمدند. هلی کوپترها پس از سوختگیری شبانه به نقطهای در نزدیکی تهران پرواز میکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف مینمودند. حمله
بسوی سفارت که محل نگاهداری گروگانها بود، در شب دوّم با وسایط نقلیهای که قبلاً تدارک شده بود انجام میگرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات «بروس لینکن» کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ایران میرفتند. برنامﮥ دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پیشبینی شده بود و گروگانها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغالکنندگان سفارت به استادیومی که در نزدیکی سفارت قرار داشت منتقل میشدند و به وسیلﮥ هلیکوپتر به یک فرودگاه مجاور پرواز میکردند. قرار بود این فرودگاه شبانه بوسیلﮥ یک گروه کماندویی اشغال شود و گروگانها و کماندوها با
هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز در آیند. تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیشبینی شده بود و با تمرینهای مکرر برای این عملیات بوسیلﮥ گروه ورزیدهای که داوطلب انجام این مأموریت شده بودند، همﮥ ما به نتیجﮥ آن امیدوار بودیم.»
عملیات نجات قرار شد توسط گروه رزمی مشترکی انجام شود که متشکل بود از گروه دلتا و بخشهایی از نیروی هوایی، دریایی، و رنجرها.
نیروی دلتا که نیروی عمل کننده اصلی در زمین و یورش به سفارت بود و در عملیات نجات بکار گرفته شد، از پیچیدهترین و سختترین آموزشها و مهارتهای نظری و عملی برخوردار بود چنانکه میتوان اعضای آن را افراد استثنایی دانست که به ندرت دیگران قادرند به چنین ظرفیتهایی برسند. نیروی دلتا آموزش دیده است که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ یا در
شهر، دست به عملیات ترور، از بین بردن نخبگان، تخریب، انفجار، شناسایی و نجات و ضد تروریسم بزند. و تا آن زمان نیروی دلتا همچون یک گروه سری برای مردم و حتی نیروهای امریکا هم ناشناخته بود.
طرح عملیات: نام رمز مأموریت برای آزاد کردن گروگانها «پنجﮥ عقاب» بود طرح از این قرار بود (به نقشه مراجعه شود) : سه هواپیمای ام سی – 130 حامل نیروها و سه هواپیمای ئی سی – 130 حامل سوخت (جمعاً 6 هواپیما) جزیره مصیره واقع در سواحل شیخنشین عمان را ترک میکنند و بسوی ایران به پرواز درمیآیند و در محلی در کویر طبس که کویر یک نامگذاری شده فرود میآیند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر آر - اچ – 53 دی میشوند.
هلی کوپترها قرار بود از عرشﮥ ناو هواپیمابر نیمیتز که در خلیج عمان مستقر شده بود به پرواز درآمده و در مسیری متفاوت
حرکت کرده و تقریباً سی دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما وارد کویر شوند. هلیکوپترها به محض ورود، سوختگیری کرده و نیروی یورش صد و هجده نفری را سوار میکنند. محاسبات چنان انجام شده بود که شش هلیکوپتر کمترین رقمی بود که برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آنان و گروگانها لازم بود و دو هلیکوپتر هم برای پشتیبانی و یا زاپاس در صورت بروز اشکال فنی یا آسیب دیدن یکی از شش هلیکوپتر در اثر تیراندازی و غیره، در نظر گرفته شده بود. هواپیماها به مصیره باز میگردند و هلیکوپترها نیروی دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران میشوند به نحوی که یکساعت قبل از طلوع آفتاب به محل اختفای خود در نزدیکی تهران رسیده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپههای اطراف گرمسار پنهان میشوند که همﮥ این محلها از قبل بوسیله افرادی که داخل ایران شده
بودند، شناسایی شده بود و در این محل، تیم یورش با دو مأمور وزارت دفاع امریکا که چندین روز قبل از عملیات وارد تهران شده بودند، ملاقات میکنند. پس از غروب آفتاب، دو مأمور وزارت دفاع با یک وانت داتسون و یک فولکس واگن میآیند و یکی از این وسایل نقلیه، شش راننده و شش مترجمی را که با دلتا آمدهاند به انباری در حومﮥ تهران میبرند که در آن شش کامیون مرسدس پارک شده است و قرار است در هنگام عملیات، دیوار شرقی سفارت با بمب منفجر شود بگونهای که کامیونهای هجده چرخ به راحتی عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.
وسلیﮥ نقلیه دیگر سرهنگ چارلی بکویث فرمانده عملیات را برای شناسایی، از محل اختفا تا سفارت میبرد و بکویث پس از وارسی مسیر و محوطﮥ اطراف سفارت به محل اختفا باز گردد. قرار است با فرا رسیدن
زمان یورش، شش کامیون افراد دلتا را که به عناصر قرمز، سفید و آبی تقسیم شده و هر کدام وظایف خاصی در یورش دارند را سوار کرده و از گرمسار در طول جادۀ دماوند در ساعت 30 / 8 شب حرکت کنند و با جلوداری سرهنگ بکویث که قبلاً مسیر را شناسایی کرده به تهران بروند. اگر به دلیلی کامیونها متوقف شوند و مورد تفتیش قرار گیرند، مأمورین بازرسی، دستگیر و همراه دلتا برده میشوند.
در مورد روش عبور کامیونها در شهر تهران به شکل کاروان و یا به شکل سبقت گیری به نوبت از یکدیگر توصیههای لازم انجام شده است.
یک تیم یورش سیزده نفری که وظیفه آنها نجات سه گروگانی است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداری میشوند با یک اتومبیل فولکس واگن استیشن در مسیری متفاوت به سوی هدف خود حرکت میکند.
بین ساعت یازده و نیمه شب یک گروه برگزیده از افراد در یک وانت داتسون با اسلحه کمری با صدا خفه کن پس از تصرف دو پست نگهبانی، نگهبانانی را که در طول خیابان روزولت کشیک میدهند دستگیر میکنند و افراد تیم یورش با استفاده از نردبانها از دیوار سفارت بالا میروند.
عنصر قرمز با پرسنل چهل نفری خود مسئول تأمین امنیت بخش غربی محوطه، آزاد کردن هر گروگانی که در محل سکونت
کارمندان و محل سکونت معاون سفیر یافت میشود و از بین بردن نگهبانان مستقر در پارک موتوری و مرکز برق است.
عنصر آبی نیز مرکب از چهل نفر، مسئولیت بخش شرقی سفارت و آزاد کردن گروگانهایی را که در محل سکونت قائم مقام سفارت، محل اقامت سفیر، قارچ (انبار) و دفتر سفیر یافت میشوند، بعهده دارد. عنصر سفید با سیزده تن؛ مسئول تأمین خیابان روزولت (دکتر مفتح) و تحت پوشش قرار دادن عقبنشینی عناصر قرمز و آبی به استادیوم امجدیه است که در مجاورت سفارت قرار دارد و یک مسلسل ام – 60 برای کنترل عرض خیابان روزولت به سمت شمال و یک مسلسل اچ – کا – 21 برای تحت پوشش قرار دادن این خیابان رو به جنوب قرار میگیرد.
در داخل سفارت، پس از اینکه عنصر قرمز دورترین مسافت را طی میکند و بیشترین منطقه را تحت پوشش خود قرار میدهد، دیوار سفارت منفجر میشود. این نشانﮥ آغاز یورش به ساختمانهاست در صورتی که افراد دلتا با هر نگهبان ایرانی مواجه شوند او را میکشند و سپس گروگانها را پیدا و آزاد میکنند. این عملیات تقریباً چهل و پنج دقیقه طول میکشد.
آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که بعنوان افسر هوایی دلتا عمل میکند به
هلیکوپترها که در اطراف گرمسار در حال آماده باش هستند اطلاع میدهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر میکنند. با علامت او هلیکوپتر به نزدیکی سفارت میآیند و اگر همانطوری که انتظار میرود تیرکهای کار گذاشته شده در محوطﮥ باز در سفارت را (که قبلاً در عکسها شناسایی شده بودند و احتمالاً ایرانیها آنها را برای جلوگیری از امکان فرود هلیکوپترها کار گذاشته بودند) بتوانیم برداریم اولین هلیکوپتر مستقیماً به داخل سفارت فراخوانده میشود و سپس تمام گروگانهای آزاد شده سوار اولین هلیکوپتر میشوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه میکنند. در صورتی که امکان جابجا شدن تیرکها وجود
نداشت طرح دیگر اجرا میشود و گروگانها به استادیوم امجدیه برده میشوند. پس از آنکه تمامی گروگانهای آزاد شده به وسیلﮥ هلیکوپتر از محوطه دور شدند عنصر قرمز و بدنبال آن عنصر آبی از شکافی که در دیوار ایجاد شده است عقبنشینی میکنند و با عبور از عرض خیابان روزولت (شهید دکتر مفتح) به استادیوم میروند و در آنجا به همراه عنصر سفید سوار باقیماندۀ هلیکوپتر میشوند.
در طول یورش به سفارت تیم سیزده نفری نیروهای ویژه که وظیفﮥ آن یورش به ساختمان وزارت خارجه است نیز عملیات خود را شروع میکند. طرح آنها بررسی بیرون ساختمان و داخل شدن از طریق پنجرههای
طبقه سوّم است آنها باید هر مقاومتی را درهم بکوبند و سه گروگان را آزاد کنند. در بیرون ساختمان در منطقه مجاور شبیه به پارک، یکی از هلیکوپترها آنها را سوار میکند.
لازم به تذکر است که چنانکه گروگانهای نگهداری شده در وزارت خارجه در خاطرات خود در کتاب 444 روز گفتهاند، در محل اقامت آنان دائماً دیپلماتهای خارجی که برای دیدارهای دیپلماتیک به وزارت خارجه میرفتند، با آنها هم دیداری میکردند و امریکاییها نیز از این طریق اطلاعات دقیق و جزیی در مورد نگهداری آنها در ساختمان وزارت خارجه ایران داشتهاند.
قرار بود در حالی که عملیات در تهران ادامه دارد در جنوب تهران در منظریه (که در نزدیکی شهر قم واقع است و آنجا بخشی از میدان تمرین بمبارانهای هواپیماهای جنگی بوده که پیش از انقلاب مورد استفاده قرار میگرفت و اوایل انقلاب متروکه شده بود و خالی از نیرو بود) یک واحد رنجر با هواپیما وارد شود و پس از تصرف فرودگاه آنجا، امنیت آن را تأمین کند و پس از رسیدن تمام گروگانها، مترجمین، خلبانان، خدمه، مأموران وزارت دفاع و نیروی دلتا، همگی با هواپیمای استارلیفترسی – 141 ایران را ترک کرده و به پایگاه مصیره در عمان روند. قرار بود رنجرها پس از نابود کردن منظریه ایران را ترک کنند.
طرح ضمیمهای نیز این احتمال را که
ممکن بود هلیکوپترها در یک زمان برای بردن گروگانها و نیروی دلتا کافی نباشند، تحت پوشش قرار میداد. در چنین صورتی، دلتا، گروگانها را به استادیوم انتقال میداد و در پیرامون آن یک موضع دفاعی ایجاد میکرد و هلیکوپترهای باقیمانده بین منظریه و تهران رفت و آمد میکردند تا همﮥ افراد را خارج کنند و هلیکوپترها در اینصورت برای بازگشت به استادیوم پس از تخلیه گروگانها در منظریه باید سوختگیری مجدد میکردند. در صورتی هم که هیچ هلیکوپتری قادر به بازگشت نباشد دلتا برای اجتناب از دستگیری باید خود را آمادۀ فرار کند و در این زمینه هم قبلاً آموزشها و تمرینهای کافی برای فرار با یک قطبنما و حتی بدون قطبنما و زندگی مخفی و ... به آنها داده شده بود.
امریکاییها ادعا میکنند که در این عملیات جمعاً یکصد و سی و دو نفر وجود داشتند که شامل دو ژنرال ایرانی که پس از انقلاب به امریکا رفته بودند و دوازده راننده و یک تیم دوازده نفری مترجم که نظارت بر جادهها و امنیت کویر یک را بعهده داشتند و تیم مخصوص ضربت سیزده نفر و نود و سه تن از عمل کنندهها و ستاد دلتا که تیم ناظر با یکی از سی – 130 ها به مصر باز میگشت و یکصد و بیست نفر سفر را تا مخفیگاه ادامه میدادند که همگی داوطلبانه این کار را قبول کرده بودند. «ترتیباتی هم
برای پرواز دو هلیکوپتر توپدار آسی – 130 ئی اچ بر فراز شهر تهران اتخاذ شده بود. قرار شد یکی از آنها با پرواز بر فراز سفارت از نزدیک شدن هر زرهپوش به خیابان روزولت (شهید دکتر مفتح) جلوگیری کند و دیگری نیز بر فراز فرودگاه بینالمللی مهرآباد که از قرار معلوم دو فانتوم اف – 14 در باند آن در حال آمادهباش بودند دور بزند. هرگز قصد بمباران تهران در کار نبود پرواز هلیکوپترهای توپدار بر فراز تهران فقط برای خنثی کردن هر گونه تهدیدی بود که دلتا قدرت مقابله با آن را نداشت. بعضی از ما در ویتنام با این هلیکوپترها کار کرده بودیم و میدانستیم که خمپاره انداز 105 میلیمتری و تفنگ کاتلینگ 20 میلیمتری آن میتواند در تهران به ما کمک کند. روحیه افراد بهتر شود. دیگر در این حرفی نبود که دلتا قادر خواهد بود گروگانها را خارج کند بخصوص آن زنگ خطر ذهنی نیز از زنگ زدن باز ایستاد»
کشتن نیز جزء ضروری طرح عملیات نجات بود. در جلسهای که در کاخ سفید تشکیل شد تا آخرین نتایج طرح عملیات مورد بحث قرار گیرد و به سؤالات و ابهامات رئیس جمهوری و سایرین پاسخ داده شود. وارن کریستوفر پرسید تکلیف نگهبانهای سفارت و گروگانها چه خواهد شد؟ چارلی بکویث فرمانده زمینی عملیات پاسخ میدهد:
«آقای کریستوفر هدف ما این است که
نگهبانان را خارج کنیم»
کریستوفر: «منظورتان چیست؟ میخواهید به شانههایشان شلیک کنید؟»
چارلی: «نه قربان ما دو گلوله خرج هر کدام خواهیم کرد درست وسط دو ابرویشان»
کریستوفر: «منظورتان این است که شما واقعاً میتوانید در تاریکی و در حال گریز این کار بکنید؟»
چارلی: «بله قربان ما برای این کار آموزش دیدهایم»
کریستوفر: «منظورتان این است که واقعاً میخواهید آنها را به ضرب گلوله بکشید؟ واقعاً میخواهید این کار را بکنید؟»
چارلی: «بله قربان دقیقاً همینطور است. ما قصد داریم که گلوله کالیبر 45 را درست بین دو چشمشان جای دهیم.»
آقای کلیتور معاون وزارت دفاع به میان صحبت ما پرید:
«آقای رئیس جمهوری، من در دلتا بودهام و تیراندازی آنها را دیدهام. به نظر من تیراندازی آنها عالی است.»
«هر ایرانی مسلح در داخل ساختمانها باید کشته میشد. ما نمیرفتیم که نبض آنها را بگیریم و ضربان قلبشان را بشماریم. ما آنقدر گلوله خرج آنها میکردیم تا مسئلهای برایمان بوجود نیاورند. وقتی که عملیات شروع شود تعداد زیادی از ایرانیها برای آوردن کمک پا به فرار میگذارند، دلتا وظیفه دارد که آنها را مثل آبکش سوراخ سوراخ کند،
این طرح بود»
در مورد فرود آمدن در یک باند متروک در نزدیکی یک شهر کوچک ایران، چارلی بکویث میگوید به نظر من جای چندان مناسبی نبود «این بدان معنی بود که عدهای از مردم احتمالاً کشته میشدند، کشتن مسئلهای نبود این کار یکی از وظایف دلتا بود امّا کشتن غیر ضروری مردم احمقانه بنظر میرسید» البته احمقانه تلقی کردن آنهم از سوی چارلی بدین دلیل بود که خود او میافزاید: «همچنین یک درگیری مسلحانه خطر کشف شدن مأموریت را افزایش میداد».
پیشبینیها و مطالعات دقیق و بظاهر همه جانبهای در مورد طرح عملیات نجات انجام گردیده بود. تمام تخصصهای نظامی و رزمی، همﮥ تخصصهای اطلاعاتی و امنیتی و شناسایی و نیز تخصصهای لازم از علوم انسانی برای طراحی عملیاتی که همﮥ معماها را حل کرده و هیچ نقطه کور و ابهامی باقی نمیگذاشت بکار گرفته شد. جالب است بدانید که آنها برای اجرای عملیات و درک اینکه در وهلﮥ نخست به چه ساختمانهایی در سفارت باید یورش ببرند و بنابراین چه تعداد نیرو و تجهیزات لازم دارند، علاوه بر استفاده از عکسهای هوایی، عکسبرداری از محل سفارت بوسیله خبرنگاران مرتبط، استفاده از تصاویر تلویزیونی و اطلاعات افراد و جاسوس و...
از روانپزشکانی که بوسیله افسران اطلاعاتی گرد آورده شده بودند نیز استفاده کردند. آنها با استفاده از این اصل بدیهی که باید به پنجاه و سه گروگان منزل و غذا داده میشد آغاز کردند و دریافتند که: «دانشجویان مبارز تا آنجا که امکان دارد نمیخواهند به گروگانها آسیب برسانند، بنابراین باید دید چه نوع تسهیلاتی در داخل سفارت وجود داشت که میشد از آنها برای مراقبت از گروگانها استفاده کرد. با استفاده از منطق استقرایی، دو ساختمان از چهارده ساختمان موجود در سفارت تقریباً بلافاصله از بحث خارج و حذف خارج شدند زیرا تسهیلات آشپزی در آنها وجود نداشت و سیستمهای گرم کننده نیز در وضع خوبی نبودند» از این دیدگاه در مورد تک تک ساختمانهای اداری و موتوری و... در سفارت بحثهای مفصلی شد که ثابت شود کدام ساختمان محل اقامت گروگانهاست و کدام نیست که در نهایت از چهارده ساختمان به شش و یا هشت ساختمان رسیدند و از آن پس بود که امکان تعیین ویژه و تعداد افراد مورد لزوم مشخص میشد، البته در آخرین روزها تعداد ساختمانهای مورد نظر به چهار تا رسید.
در آن زمان در ایران کسی نمیدانست که تصاویر تلویزیونی که هر روز از تظاهرات مردم در مقابل سفارت آمریکا در تلویزیون پخش میشد و روی ماهوارهها میرفت حاوی نکات اطلاعاتی بیشمار و مهمی
برای طراحان عملیات است. کسی نمیدانست که آنها از روی نحوه نگهبانی و در دست گرفتن سلاح و جابجا کردن آن به ارزیابی کیفیت نیروها پرداخته و تخمین میزنند که افراد مسلح داخل سفارت چقدر آموزش دیده یا آماتور هستند. کسی نمیدانست که نحوه تردد مسافرین در فرودگاه و کنترل و بررسی مدارک در فرودگاه و یا سفرهای بین شهری و نوع کنترلهای پلیس بین شهری و نحوه رفت و آمدهای عادی و روزمرۀ مردم در شهر و... با دقیقترین اطلاعاتی که اصلاً مهم به نظر نمیآید بایگانی شده و برای طراحی یک عملیات نظامی مورد استفاده قرار میگیرد.
برای اجرای عملیات و حتی افکار و
تخیلات نگهبانان سفارت مطالعه شده بود. در آن زمان «تهران سرد بود، وقتی نگهبان سردش بشود زیاد به هوش نخواهد بود و به چیزهای دیگری فکر میکند؛ به تختخوابش، زنش، غذای گرم، او نمیخواهد شبش را در سرما تلف کند. این موقع برای مأموریت مورد نظر ما خوب بود»
همه تمهیدات ضروری و احتمالی عملیات پیشبینی شده بود. عدهای از جاسوسان و رابطین پنتاگون و عضو سیا در تهران بودند، «هواشناسان که از سرویس نیروی هوایی انتخاب شده بودند پیشبینی بلند مدت خود را در مورد هوای منطقه ارائه دادند» و امریکاییها را از این نظر مطمئن ساختند، از طرفی چون این تردید وجود
داشت که هواپیماهای ئی سی – 130 که 3000 گالن سوخت را در مخازن عظیم خود جای میدادند بتوانند برای سوختگیری هلیکوپترها در کویر فرود آیند و احتمال آن میرفت که پوستﮥ خارجی زمین نتواند وزن آنها را تحمل کند و در نتیجه آنها قادر به فرود یا پرواز مجدد نباشند، لذا یک هواپیما با همان وزن به کویر رفت و فرود آمد و محل را بررسی کرد، عکس گرفت و از خاک آنجا نمونهبرداری کرد و در سی و یک مارس با اطلاعات لازم از کویر بازگشت. در این پرواز آزمایشی وقتی هواپیما فرود آمده بود، آنها چراغهای مخصوصی را که از قبل ساخته بودند در کویر کار گذاشتند. این چراغها بگونهای طراحی شده بود که از درون یک هواپیمای سی – 130 میشد آنها را با کنترل از راه دور یعنی از فاصلﮥ دو یا سه مایلی روشن کرد. این چراغها که منطقﮥ فرود را مشخص میکردند حجم کوچکی داشتند»
افرادی که به تهران به منظور پیشقراولهای جاسوسی فرستاده شدند تحت آموزشهای دقیق سرویسهای اطلاعاتی قرار گرفتند که شامل یاد گرفتن رسوم، امور محرمانه، بخاطر سپردن خیابانها و بلوارهای تهران، مطالعه وضع و کیفیت حمل و نقل در تهران و یاد گرفتن مقدار لازمی از زبان فارسی و سیستم پولی ایران و یاد گرفتن زندگی مخفیانه و تبادل رمز و مکالمات رمزی و. .
تمرینهای مکرر: اعضای دلتا بارها و بارها
عملیات را بطور آزمایشی تکرار و تمرین کردند. طراحی استادیوم فوتبال امجدیه در نزدیکی سفارت و تمرین عقبنشینی از سفارت برای سوار شدن به هلیکوپترها در استادیوم، دست کم یکصد بار انجام شد، یکصد بار سفارت ساختگی در میدان تیر مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از دیوار نه فوتی که ساخته شده بود بالا رفته و پائین پریدند. طراحی دیوار سفارت و انفجار آن به نحوی که به آسانی کامیونها از آن عبور کنند بارها و بارها توسط یک متخصص انفجار انجام شد.
«کسانی که نقش پاسداران ایرانی را بازی میکردند در حال گشت در اطراف دیوار ساختگی سفارت مورد حمله قرار گرفتند. افراد از دیوار بالا رفتند و به ساختمانهای ساختگی حمله شد و آنجا خیلی زود پاکسازی شدند و هلیکوپترها فرود آمدند. رنجرها در یک منظریه ساختگی باند فرودگاه را در اختیار داشتند و هواپیماهای سی – 141 با موفقیت همه را سوار کردند. تمرین برای هفتمین بار کاملاً بدون اشکال انجام شد» چارلی بکویث مینویسد در روزهای آخر روش باز کردن درها، محل کلیدها و باز کردن قفلها را میدانستیم و تمرینهای زیادی هم در این مورد انجام شده بود و میگوید برنامه کار نگهبانان را در دست داشتیم و محل زندگی آنها را میدانستیم.
همکاری کشورهای خارجی: اگر چه
مقامات امریکایی در کتابهای خود فقط به همکاری کشورهای دیگری در طرح عملیات نجات و احتمالاً مرحله بعدی عملیات نظامی امریکاییها اشاراتی داشته و از تشریح نقش آنها و جزئیات همکاریشان خودداری ورزیدهاند امّا در حدی که بدان اشاره کردهاند نیز قابل توجه است. اصولاً اجرای عملیاتی در هزاران کیلومتر دورتر در نیمکره دیگری از زمین بدون جلب همکاری چند کشور دیگر امکانپذیر نیست و این امر هم لزوماً به معنی اطلاع دقیق آن کشورها از جزئیات طرح عملیات نخواهد بود. ژنرال وات فرماندۀ نیروهای مشترک عملیات نجات در مصر مستقر شد و از آنجا به هدایت عملیات پرداخت و ژنرال کاست در عمان در پایگاه مصیره و ژنرال جونز در ستاد مشترک امریکا به هدایت عملیات پرداختند و همزمان کاخ سفید با آنها در تماس بود و عملیات را کنترل میکرد، چارلی بکویث و جیم کایل
نیز در کویر یک و در داخل ایران فرماندهی عملیات را داشتند. «تیمی که برای نجات گروگانهای مستقر در وزارت خارجه مأمور شده بودند جزو واحد نیروهای ویژه آلمان بودند»
برژنسکی در کتاب خود مینویسد: «در انجام این عملیات ما از همکاری صمیمانه یک کشور دوست و همکاری غیر مستقیم چند کشور دیگر منطقه که از چگونگی این عملیات و هدف آن اطلاع نداشتند برخوردار شدیم» «باید یادآوری کنم که چند کشور هم در تدارک این عملیات در داخل ایران با ما همکاری کردند که ما از این حیث مدیون هستیم و باید روزی آنرا جبران کنیم»
علیرغم همه پیشبینیها، دقتها، تمرینها، محاسبات، کمکهای خارجی و... عملیات نجات با وقوع یک رویداد بسیار ساده شکست خورد و نتایجی کاملاً معکوس به بار آورد.
شکست عملیات نجات و فکر ادامه آن:
هواپیماهای سی – 130 در کویر یک فرود آمدند. نیروهای عملیاتی، موتور سیکلتها و جیپ چهار تنی را از هواپیماها تخلیه کردند. در این حال یک اتوبوس بنز حامل مسافر در جادهای در آن نزدیکی میآمد قبل از اینکه گروه حفاظت از جاده بطور کامل مستقر شود. چارلی به لاستیکهای اتوبوس شلیک کرده و آنرا متوقف میکنند و مسافران را پیاده کرده و تحت مراقبت قرار دادند. در این حال یک تانکر بنزین هم نزدیک شد که آنرا هم با یک سلاح ضد تانک هدف قرار دادند و تانکر آتش گرفت. پس از آن کامیون کوچکتری از راه رسید و به محض مشاهده وضع به سرعت دور زد و در تاریکی دور شد و در همین حال راننده کامیون قبلی که خود را نجات داده بود نیز با آن گریخت. چارلی بکویث مینویسد امکان اینکه دو راننده کامیون ما را دیده باشند دلیل نمیشد که ما جل و پلاسمان را جمع کنیم و برگردیم و البته این یک ریسکی بود که من آن را پذیرفتم.
هلیکوپترها با یکساعت و نیم تأخیر رسیدند. این تأخیر برای عملیاتی که همه لحظهها در آن محاسبه شده بود خیلی جانکاه بود. شش هلیکوپتر هر کدام از جهت متفاوتی آمدند اما دو هلیکوپتر هرگز نیامدند. هلیکوپترها با طوفان شن مواجه شده بودند. پس از سوختگیری یکی از
هلیکوپترها هم نقص فنی پیدا کرد و فقط 5 هلیکوپتر برای عملیات مانده بود.
«با خود گفتم یا عیسی مسیح دستم به دامنت... لعنتی ما فقط پنج هلیکوپتر داریم که میتوانند پرواز کنند... کاملاً به ستوه آمده بودم به جیم گفتم وضع خراب است. آن خلبانهای لعنتی میدانند که ما نمیتوانیم با 5 هلیکوپتر پیش برویم. کایل و من نقشه را مرور کردیم. چطور این بار لعنتی را سبکتر کنیم. این هلیکوپترها فقط قادرند مقدار معینی بار حمل کنند»
تصمیم به لغو عملیات اتخاذ میشود و با واشنگتن و مراکز فرماندهی هماهنگ میشود. «خلبانان سی – 130 موتورهایشان را گرم میکردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده میشد. ساعت تقریباً 40 / 2 دقیقه بعد از نیمه شب بود. در میان تندبادی (که وزیدن گرفت) یکی از هلیکوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و به آرامی به عقب خزید سپس صدای مهیبی بلند شد، صدای انفجار بمب نبود، صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت. ظاهراً هلیکوپتر سرگرد شافر به ئی سی – 130 هواپیمایی که تازه عنصر آبی را سوار کرده بود برخورد کرد. حرارت خیلی زیاد بود یکی دیگر از هلیکوپترها که در فاصله نزدیکی به محل انفجار بود هر لحظه امکان
داشت آتش بگیرد... هوا مثل روز روشن شده بود... موشکهای روی منفجر میشدند» افراد عنصر آبی طبق تعلیماتی که دیده بودند سریعاً در همان لحظه اول از هواپیما خارج شده و بعضی مجروح شده بودند. و مسافرین ایرانی هم در نزدیکی جاده محتاطانه ایستاده و نظارهگر بودند.
«در تمام راه بازگشت به مصیره احساس پوچی و پژمردگی میکردم. یأس بر وجودم سایه افکنده بود، گریهام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود گفتم یا عیسی مسیح تو میدانی که چه گندی بالا آمده است. ما واقعاً باعث شرمساری کشور خودمان شدیم، خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیخواستم صحبت کنم یا هیچ کاری انجام دهم فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم نمانده بود»
در این عملیات هشت تن از امریکاییها در کویر یک کشته شدند.
هامیلتون جردن در مورد شکست عملیات
نجات مینویسد: از صبح امروز (پنجشنبه 24 آوریل 1980 / 4 اردیبهشت 1359) نمیتوانم هیجان خود را پنهان کنم. نزدیک ظهر (که به وقت ایران نیمه شب بود) رئیس جمهوری مرا احضار کرد وقتی که وارد دفترش شدم او را خیلی افسرده و ناراحت دیدم. پیش از اینکه من سخن بگویم خود او شروع به صحبت کرد و گفت الان خبر بدی به من دادهاند. دو هلیکوپتر ما در شروع عملیات سقوط کرده است» «از شنیدن خبرها گیج و مبهوت شدم... کارتر پشت میز خود نشست و چند ثانیه سکوت برقرار شد، هر کسی در درون خود به عاقبت کار میاندیشید و یارای سخن گفتن نداشت. این سکوت مرگبار را صدای زنگ تلفن شکست. کارتر گوشی را برداشت و گفت دیوید (جونز) چه خبر؟ ما حرفهای جونز را نمیشنیدیم ولی حالت چهرۀ کارتر و پریدگی رنگ او نشان میداد که خبرهای بدی میشنود. کارتر لحظهای چشمانش را بست و در حالی که به زحمت
آب دهانش را قورت میداد پرسید آیا کسی هم مرده است؟ همه به دهان و چشمان او زل زده بودیم. گوشی تلفن را گذاشت، هیچکس سؤالی نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: مصیبت تازهای پیش آمده، یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی – 130 خورده و آتش گرفته و احتمالاً چند نفری هم کشته شدهاند... تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها خود جان باختهاند و در یک بیابان دور در آنسوی دنیا به خاک هلاکت افتادهاند چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اطاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد کاخ قدم بزنم و افکارم را منظم کنم ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم... وقتی به اطاق کابینه برگشتم هنوز حال عادی نداشتم. رئیس جمهوری از براون میپرسید خبر کشته شدن مأمورین عملیات را چگونه به اطلاع خانوادههای آنها خواهد رسانید...»
جردن مینویسد در جلسه جمعه 25 آوریل 1980 (5 اردیبهشت 1359) همه ناراحت و ماتمزده بودند و هیچکس حرفی برای گفتن نداشت. او در جای دیگر مینویسد حال میبایست بین صبر و جنگ یکی را انتخاب کنیم.
حتی پس از عملیات نجات هم هنوز فکر ادامه عملیات وجود داشت. برژینسکی مینویسد که به دستور رئیس جمهوری،
صبح روز 26 آوریل من جلسهای در دفتر خود تشکیل دادم تا امکانات دست زدن به عملیات دیگری را بررسی نمائیم. با اینکه هنوز اطلاع دقیقی از علل شکست مأموریت نجات، بجز خارج شدن سه هلیکوپتر از دور عملیات را نداشتیم این بار بیشتر، انجام عملیات ساده و مستقیمی را مورد بررسی قرار دادیم که مبتنی بر اعزام نیروی بیشتری به تهران و تصرف یکی از فرودگاهها و عملیات سریع نجات در پایتخت بود ولی با پراکندن گروگانها در نقاط مختلف ایران این برنامه هم دیگر عملی نبود.
دانشجویان پیرو خط امام بلافاصله در پی شکست عملیات نجات، گروگانها را در گروههای چند نفری در شهرهای ایران در مراکزی بصورت محرمانه پراکنده و نگهداری کردند.
پس از شکست عملیات نجات مرحله دوّم عملیات نظامی که حمله تخریبی و انتقام جویانه علیه ایران بود نیز خودبخود منتفی شد زیرا منجر به کشته شدن گروگانها و اثبات بیکفایتی حکومت امریکا و واکنشهای داخلی در آن کشور میشد.
اهمیت شکست:
شکست نقشهای چنان دقیق، فنی و محاسبه شده که شرح آن گذشت به معنای شکست تمام سازمانهای ذیربط و فنون آنها بود. برای درک اهمیت و عظمت این شکست کافی است تصور کنید که اگر عملیات
نجات پیروز میشد چه اتفاقی میافتاد؟ و برای ایران و انقلاب اسلامی و برای امریکا چه رهآوردهایی داشت و چه تأثیراتی در معادلات جهانی بر جای مینهاد؟
بازتاب شکست عملیات نجات در ایران: با شکست عملیات نجات، هیچکس در ایران از عمق مسئله آگاه نبود، کسی نمیدانست که چگونه طی هفتههای متوالی، دهها سازمان و کارشناس و خبره و جاسوس با استفاده از کاملترین اطلاعات چه طرح پیچیده و دقیقی را مهیا کردهاند و چه ترفندهای محاسبه شدهای اتخاذ کردهاند. هیچکس نمیدانست که قرار بود پس از خروج گروگانها از ایران عملیات بمباران تأسیسات و مراکز و اقتصادی ایران از سوی امریکا و با استفاده از ناوگانهای جنگی موجود در منطقه به اجرا گذاشته شود. البته خروج گروگانها چنان روحیهای به امریکائیان میداد و آنان را مغرور و سرمست از پیروزی میکرد و متحدین اروپاییاش را به موافقت یا همکاری ترغیب میساخت و در منطقه ارعاب بوجود میآورد و متقابلاً روحیﮥ بخشی از مردم ایران را تضعیف میکرد و دولتهای ارتجاعی منطقه را دلگرم مینمود که مرحلﮥ دوّم عملیات با موانع کمتری اجرا میشد، گرچه کسی به دقایق سناریوی امریکایی واقف نبود امّا اجمالاً مردم ایران میدانستند که خطر بزرگی از بیخ گوش آنها رد شده است.
در آن زمان روحیه و عزم ملی و مذهبی مردمی که به تازگی از مبارزه با رژیم مقتدر شاه پیروزمند بیرون آمده بودند چنان نیرومند بود که معلوم نبود اگر نیروی دلتا وارد ایران میشد دیگر قادر به خروج از دام گستردهای در کشور بود یا نه؟ طرح امریکاییها برای اجرا در کشوری با شرایط عادی ایدهآل بود امّا برای مقابله با کشوری که در شرایط انقلابی به سر میبرد، طرحی کاملاً ذهنی، خیالپردازانه و غیر عملی و مانند مشت بر سندان کوفتن بود.
تجربه بعدی جنگ و گروههای تروریستی نشان داد که در هنگام خطر، مردم منتظر تشکیل جلسه سران و تصمیمگیری یا صدور دستور نیستند و با یک بسیج خودجوش و فوقالعاده سریع خود وارد عمل میشوند. وقتی خبر تجاوز ارتش عراق منتشر شد، علاوه بر مردم جنوب، هزاران تن از اقصی نقاط کشور ظرف چند ساعت خود را به مناطق مرزی رسانده و با هر وسیلهای که بدست میآوردند در برابر تجاوز عراق ایستادگی کردند در حالی که رژیم عراق خود را برای رویارویی با یک ارتش آماده کرده بود که هر اقدام و عکسالعملی از سوی آن زمانی را میطلبید که ارتش عراق در این فاصله به اهداف خود میرسید.
روز سیام خرداد سال 1360 نیز سازمان منافقین با طرح بسیار دقیق و محاسبه شدهای بطور غافلگیرانه راهپیمایی عظیم
مسلحانه را در تهران تدارک دیده و به راه انداختند که از نظر آنها در آن روز بسیاری از مراکز نظامی و دولتی تصرف میشد، مردم منفعل یا دنبالهرو میشدند و عملیات براندازی با موفقیت به پایان میرسید اما در فاصله چند دقیقه تا کمتر از یکساعت، هزاران تن از مردم چنان با سرعت و خودجوش از هر گوشه شهر بسوی آنان سرازیر شده و با دستهای خالی به مقابله پرداختند و متعاقب آن نیروهای مسلح و پاسداران انقلاب وارد عمل شدند که در هم شکستن سریع طرح عملیات آنان برای خودشان هم باور کردنی نبود به نحوی که رهبران آنها اختفاء گزیدند و چند روز بعد با لباس و چهره مبدل از ایران گریختند. در طرح عملیات نجات امریکاییها (که در صفحات پیش تشریح شد) نیز این فاکتور منظور نشده بود و آنها چنانکه گویی با مردمی در یک سرزمین اروپایی مواجهاند، دو نفر مسلسلچی را مسئول پوشش دادن به دو خیابان اصلی اطراف سفارت کرده بودند تا از ورود هر نیروی کمکی جلوگیری کنند. تجربههای فوقالذکر نشان میدهند که امریکاییها در واقع با شکست عملیات نجات از یک فاجعه به مراتب بزرگتر نجات یافتند.
پس از انتشار خبر سقوط هلیکوپترهای امریکایی و شکست عملیات نجات در ایران، همه در بهت بودند و نمیدانستند که
آیا ماجرا تمام شده است یا نه؟ آماده باش نظامی در عموم ملت ایران بوجود آمد، تضادهای سیاسی بطور خیلی موقت فروکش کرد و همه را حول محور ضدیت با امپریالیسم متحد ساخت. سازمانهای سیاسی هم اعلام آمادهباش برای مقابله با خطر تجاوز نظامی امریکا دادند.
در این میان بهرهبرداری «تودهایها» خیلی جالب بود. راقم بخاطر دارد که هواداران حزب توده، وسیعاً شایع میکردند که روسها امریکاییها را شکست دادند. آنها از این زمینﮥ ذهنی، روانی که وجود رقابت دو قطب امپریالیستی در جهان بنام امریکا و شوروی بود و اینکه یک عملیات سنجیده شدۀ نظامی قاعدتاً نباید با طوفان اتفاقی شن شکست بخورد، برای القای این نظر استفاده میکردند. آنها وانمود میکردند که سازمان اطلاعاتی روسیه خبر داشته و با موشکهایی آنها را هدف قرار داده که امریکاییها گمان کنند توسط ایرانیها هدف قرار گرفته است. تودهایها در مرحله بعد که اخبار شکست طبس شایعه فوق را از اعتبار انداخت، گفتند روسها به ایران اطلاع داده بودند تا مقابله کند و حتی برخی از آنها وقتی اخبار جهانی، بر وقوع طوفان شن صحنه گذاشت مدعی میشدند که روسها با تکنیکهایی توانستهاند این طوفان را بوجود آورند. هدف از این شایعات بسیار مهم بود. در شرایطی
که برخی سازمانها میکوشیدند جای پا و نفوذی برای یک قدرت خارجی در ایران باز کنند، تودهایها هم با این شایعات میخواستند اثرات سوء حمله روسها به افغانستان را بکاهند و نوعی دلگرمی نسبت به روسها و احساس امنیت از مجاورت با آنها بوجود آورند. آنها میخواستند بگویند ادامه انقلاب و جلوگیری از شکست آنرا مدیون روسها هستید و اگر پز ضد امپریالیستی میدهید دیگر نمیتوانید بر کمونیسم فخر بفروشید چون روسها شما را نجات دادند و پز ضد امپریالیستیتان را هم مدیون آنها هستید، این شایعه پراکنی از سویی زیر سؤال بردن (نه جلوهای از اعتقادات مردم بلکه) به زیر سؤال بردن و به سخریه گرفتن ایدئولوژی بود که وقوع طوفان شن را به مشیت الهی نسبت داد و آنرا به سورۀ عام الفیل قرآن مستند میکرد، یعنی موضعی که رسماً از سوی امام خمینی اعلام شده بود.
این شایعه و رفتار تودهایها نوعی بیاعتبارسازی باور مذهبی و عمومی و بازی کردن با احساسات مردم بود و نوعی روش تحقیر کردن بوسیله تودهایها تلقی میشد که موضع عمومی را غیر علمی و خرافی پنداشته و از موضع نگاه عاقل اندر سفیه میگویند آیا وقوع اتفاقی طوفان شن علیه نیرویی که از پیشرفتهترین تکنولوژی هواشناسی برخوردار بوده معقول است یا وجود نبرد پنهانی اطلاعاتی روسها؟ و همین امر منجر به برخوردهای فیزیکی طرفداران انقلاب با تودهایها شد. بعدها با انتشار خاطرات و نوشتههای تمامی دستاندرکاران عملیات نجات معلوم شد که ضعفهای واقعی عملیات چه بوده و استتار و محرمانه بودن عملیات چنان ماهرانه کنترل شده بود که امکان درز کردن و فاش شدن آن نبود و همﮥ آنها بر وقوع طوفان غیرمنتظرهای صحه گذاشتند.
مآخذ و پاورقیها