غروب مهر
مغنّی سرود غم آغاز کن
نوای غم انگیز بر ساز کن
که رخساره از اشک گلگون کنم
از این سیل اطلال جیحون کنم
من از کاروان دور افتاده ام
ز معشوق مهجور افتاده ام
کجا رفت آن پیر روشن ضمیر
که عزمش جوان بود، تدبیر پیر
کجا رفت آن رهبر خاکیان
کجا رفت آن فخر افلاکیان
کجا رفت خورشید گیتی فروز
که افسرده شد شعلة ظلم سوز
کجا رفت آن مست جام الست
که شالوده بت پرستی شکست
خداوند دیهیم را از سریر
به امر خداوند آورد زیر
کجا رفت دلسوز مستضعفان
خردمند سردار جان بر کفان
که فرمان آن پیشوای کبیر
روان بود بر جان برنا و پیر
به فرمان او چشم دل دوختیم
همه آنچه بایست آموختیم
اگر خون بگریم در این غم رواست
به دریای خون غرق گردم بجاست
در آن دم که در هجر می سوختم
به دنیای دل دیده بردوختم
به دریا شدم گوهری یافتم
ز درّ و گهر بهتری یافتم
«خدا گر ز حکمت ببندد دری»
«ز رحمت گشاید در دیگری»
اگر مهر رخشندة تابناک
روان شد به افلاک از تیره خاک
بلند اختری ماند افروخته
که گرمی ز خورشید آموخته
محمود عندلیب