سپیده دم
شبی که از خم وحدت شراب بر می داشت
ستاره ریخته بود، آفتاب برمی داشت
ریاض فیض حضورم ز خویشتن می برد
ز چشمخانه ی دل تا حجاب برمی داشت
چمن به مقدم او شاخه شاخه گل می ریخت
صبا به تهنیت او گلاب برمی داشت
به کام تشنه لبان از کرانه های سراب
سحر ز چشمه خورشید آب برمی داشت
جهان به غلغله از قمریان بار بود
اگر دریچه ز باغ سحاب برمی داشت
خیال بال گشا، تا حریم او می رفت
همای پرده نشین سر ز خواب برمی داشت
به جام شب زدگان مهر مردمی می داد
ز شام سوختگان اضطراب برمی داشت
به خشم تا سر اهریمن افکند از پای
به نام ایزد، تیغ شهاب برمی داشت
ز برق نعل سمندش شراره می زد باد
عنان صبر اگر از رکاب برمی داشت
به رستخیز فلک مردی از سلاله ی نور
سپیده دم علم انقلاب برمی داشت
مشفق کاشانی