دو قطعه شعر از سپیده کاشانی
پردۀ یقین
رهبرا از پی فرمان تو برخاسته ایم
باغ خاطر به گل مهر تو آراسته ایم
تن خاکی به ره و رأی تو بردیم ز یاد
جان از این پیرهن عاریه پیراسته ایم
به چراغانی چشمان یتیمان سوگند
ما به لطف تو کمر بسته و برخاسته ایم
به خدایی که نه آغاز و نه انجام او راست
ما به مهر تو فزودیم، کجا کاسته ایم؟
بیعت ما و تو، عهدی است که در برکه ی اشک
ریشه بسته است و دوامش به دعا خواسته ایم
گفتی از منزل اول ره مقصد دور است
گرچه صعب است، همان رهرو نوخاسته ایم
خصم را خاری و، گلزار ولا را گل سرخ
ای گل سرخ، وطن را به تو آراسته ایم
هان «سپیده» به ثبات قدم این راه بپوی
پشت این پرده یقین است، در آن راه بجوی
«بی گل خورشید»
هلا! ای سایه سبز خدایی
چه سنگین است بار این جدایی
شب سوگت چه تاریک است و غمگین
کجایی آفتاب ما، کجایی؟
تو یار ما و ما یار تو بودیم
سرا پا شوق دیدار تو بودیم
به نامحرم نگفتی راز مستی
که ما آگه ز اسرار تو بودیم
شهیدان خدایی! رهبر آمد
طبیب لاله های پرپر آمد
شقایق های عاشق گل بپاشید
قیامت قامت گل پرور آمد
جماران! خانه ی امید، چونی؟
جماران! با دل نومید، چونی؟
شب ای شب بانگ یا رب یا ربش کو؟
جماران! بی گل خورشید، چونی؟