همۀ نامهای تو
ای عظیم، که بزرگی تو در کلام نمیگنجد و اندیشه را توان پر گشودن در آسمان
عظمت تو نیست و کلمات، در بیان عظمت تو، ماتند.
ای غفور، که گناهان را میپوشانی و گناهکاران را از خود نمیرانی. تا آنجا که بندۀ
پشیمان و پریشان را از خاطرۀ گناه نیز میرهانی.
ای شکور، که بندگانت را میستایی و به پاس طاعت اندک آنان، پاداش بسیار
میبخشایی.
ای علیّ، که برتری از هر چه در خیال میآید و برتری و والایی تو را همتایی نیست.
ای کبیر، که بزرگ، تنها تویی؛ بزرگ، آنچنان که توصیف تو را زبان و روان، ناتوان
است.
ای حفیظ، که هر چه هست را تویی تنها که نگاه میداری. بیعنایت تو، همه چیز و همه
کس فرو میافتند.
ای مقیت، که هستی و هستان را توان بر پای ایستادن میدهی و تنها تویی که روزی
رسان هستی.
در کـوچه بـاغ حــکایت
مولوی در کتاب مثنوی میگوید:
چینیها میگفتند در هنر نقاشی، ما از رومیها ماهرتریم. رومیها هم میگفتند ما از چینیها
ماهرتریم. پادشاه گفت: برای این که معلوم شود کدام ماهرترید، مسابقه میگذاریم. چینیها
و رومیها پذیرفتند. پادشاه اتاق بزرگی را انتخاب کرد و در وسط اتاق پردهای کشیدند. یک
دیوار را به چینیها واگذار کردند و دیوار مقابل آن را به رومیها دادند تا روی آنها نقاشی کنند.
چینیها کلّی رنگ و دیگر لوازم نقاشی درخواست کردند و شروع کردند به نقاشی دیوار اما
رومیها، به جای نقاشی دیوار و استفاده از رنگ و قلم مو، شروع کردند به صیقل زدن دیوار و
آن را به آینه تبدیل کردند. فرصت مسابقه که تمام شد، پادشاه وارد اتاق شد و اول به دیدن
نقاشی چینیها پرداخت. پادشاه از دیدن مهارت چینیها در تصویرگری و رنگ آمیزی حیرت
زده شد. بعد به طرف دیوار رومیها آمد و مبهوت شد. نقاشی چینیها که روی دیوار مقابل
بود، به زیبایی تمام در دیوار رومیها منعکس شده بود. مولوی میگوید دل آدم مثل همان
دیوار است. نیازی نیست آن را رنگ کنیم یا چیزی به آن اضافه کنیم. بلکه کافی است که
ناپاکیها و کدورت را از روی آن کنار بزنیم تا به آینه تبدیل شود. آن وقت زیباییها و حقایق
در آن منعکس میشود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 116صفحه 13