جویبار خاطرات
- شبی که قرار بود فردایش امام از بغداد به پاریس بروند در هتل دارالسلام بغداد اقامت داشتیم . هتل بسیار عالی و مجلل بود . هنگام شام ، دوستان ما مسئول هتل را برای شام صدا کردند . او هم با اشتیاق دوید و معلوم بود که مایل است ببیند این شخصیتی که عراقی ها این همه در مراقبت از او اهتمام دارند و دقیقاً از او مراقبت می کنند ، شام چه میل می کند . از امام پرسید شام چه میل دارید ؟ فرمودند : « مختصر نان ، یک ظرف ماست ، کشمش هم همراهم هست ، همین کافی است ، دیگر چیزی نمی خواهم . » باور کنید ، آن مرد از شنیدن این سخنان داشت دیوانه می شد که یک شخصیت جهانی که دولت عراق را این طور به وحشت انداخته شام فقط نان و ماست و کشمش بخورد .
- امام در ایام تبعیدشان در ترکیه ، از غذا های آنجا پرهیز می کردند . این امر به چند عامل بستگی داشت . یکی رعایت مسائل بهداشتی بود و امام به هر حال احتیاط می کردند که هر غذایی را نخورند . علاوه بر این ، امام در مصرف برخی از غذاها پرهیز داشتند . با این حال از فروتنی و تواضعی که بر وجود ایشان حاکم بود ، به کسی دستور یا سفارش غذای دیگری را نمی دادند . در نتیجه با اندک غذایی که برایشان تدارک شده بود می ساختند . مثلاً با نان و پیاز سر می کردند ، بدون اینکه کسی بفهمد .
حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعائی
امام و نماز جماعت
در نجف ، امام نماز ظهر را در منزلشان می خوانند و به مسجد نمی رفتند . مسجدی در نزدیک منزل امام بود که معروف به مسجد ترک ها بود ولی آن طور که نقل می کنند ، مسجدی بود که شیخ انصاری ، رحمه الله علیه ، در آن نماز می خواندند و درس می گفتند و به آن مدرسه شیخ هم می گفتند . در این مسجد مرحوم بحرالعلوم که یکی از علمای نجف بود ، نماز می خواندند و چون دیگر ایشان مریض شده بودند و برای نماز به مسجد نمی رفتند ، هر چه می آمدند خدمت امام که ایشان در این مسجد نماز را بخوانند ، اخلاق امام و بزرگواری شان اجازه نمی داد و قبول نمی کردند . ایشان خودش پیک فرستاد . ما او را می شناختیم . مردی بزرگوار و از علمای حوزه بود . خداوند انشاءالله او را رحمت کند و ما را بیامرزد . علمای دیگر هم آمدند امّا امام قبول نمی کردند . تا اینکه خود آن بنده خدا با آن کهولت سنشان خدمت امام آمدند . گفتند که : « اگر شما نیایید ، من نماز نمی خوانم . » تا اینکه امام قبول کردند . بعضی از علمای آنجا می خواستند از امام تجلیلی شود . عدّ های آمدند به خدمت امام که ایشان را به مسجد ببرند . این مقدّمه تشریفات بود . من که خدمت امام بودم ، متوجه این مسئله نشدم و نفهمیدم یعنی چه . وی امام با آن فراست خدادادی که داشتند ، دریافتند که قضیه چیست . امام فرمودند : « بروید ، من خودم می آیم . » و قبول نکردند که دو - سه نفر از علما ملازم ایشان باشند و امام را با تشریفات ببرند و آن ها را بیرون کردند . ولی چون من در منزلشان بودم و خادمشان بودم ، همراهشان رفتم .
عبدالعلی قرهی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 76صفحه 11