
سوژه طلایی
تاریخچه پرستاری
بانی پرستاری نوین ، خانم فلورانس نایتینگل ، اولین برنامه سازمان یافته آموزش پرستاری را ایجاد کرد و در اوایل قرن بیستم ، نهضت علمی دانش پرستاری ، براساس تحقیق و عمل به وجود آمد و پرستاران توسعه نقشهای علمی را آغاز کردند و ماری آدلاید یکی از افراد مطرح در گسترش تحصیلات پرستاری در دانشگاه ها بوده است ، او اولین پروفسور پرستاری در دنیا است که در مورد تاریخچه پرستاری 6 جلد کتاب به رشته تحریر درآورده است.
قدیمی ترین دوره تاریخ پزشکی در سرزمین ایران مربوط به دوره آریایی است (30 قرن قبل از میلاد مسیح).
تا حدود 100 سال قبل ، تاریخ پزشکی ، پزشکان ، بیمارستانها ، پرستاری و سایر رشته های علوم پزشکی در یک جا جمع شده بود. بنابراین برای درک تاریخ پرستاری باید تاریخ پزشکی شناخته شود و تاریخ پرستاری از دل آنها استخراج شود و باید گفت که این دو به طور کامل از یکدیگر تفکیک نمی شوند و در مسیر تاریخ ، پرستاری ، همپای پزشکی در خدمت انسانها بوده است و در مورد تاریخ مدون پرستاری ، به ویژه در ایران ، تا حدود 100 سال قبل ، اطلاعات دقیقی وجود ندارد. اما در چند دهه اخیر ، افرادی مثل آذر ریاحی ، طاهره اشک تراب و معصومه صابریان در زمینه جمع آوری تاریخچه پرستاری فعالیت کرده اند و کتابهایی را به رشته تحریر در آورده اند.
همه چیز در دست خداست
دوره طرح ، عجیب ترین دوره پرستاری است ، از یک طرف درس خواندی ، روپوش سفید پوشیدی و باورت شده که خیلی چیزها بلدی و از طرف دیگر خیلی وقتها که مطمئن بودی کاری از دستت برمی آید هیچ کاری از دستت برنیامده و خیلی وقتها که ناامید ناامید شدی ، به یکباره همه چیز تغییر کرده ، من سال اول دانشگاه بودم که فهمیدم چه شغل سختی را انتخاب کرده ام ، شغلی که با امیدها و ناامیدیهای آدمها سروکار دارد و یک دل دریایی می خواهد. به هرحال چه سوال هایم جواب داده می شد و چه نه ، روزها می گذشت و من وارد دوره ای می شدم که باید در بخشهای مختلف و بیماران مختلف ، به اصطلاح کار عملی می کردم. در همان دوره بود که فهمیدم دیدن لبخند ، روی چهره آدمها ، چقدر باارزش است و باز در همان دوره بود که فهمیدم رنج بیماری و مرگ از بزرگترین مسائل آدمها هستند و من شغلی را انتخاب کرده ام که با این دو تا عجین است!
آن شب ، پرستار بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بودم ، تک و تنها! چون بخش خلوت بود. تنها مریض من ، دختر کوچک 12 ساله ای بود که موقع بازی از پشت بام افتاده بود و ضربه مغزی شده بود. به دستورات پزشک نگاه کردم ، هیچ دستوری وجود نداشت ، چون از او قطع امید کرده بودند و رهایش کرده بودند تا ...!
بالای سرش رفتم ، چشمهای قشنگی داشت که بسته بودند ، مادرها اینجور وقتها کارهای عجیب و غریبی می کنند.
بعدازظهری مادرش کارنامه هایش را به دکتر نشان می داد و می گفت : شاگرد اوّل کلاسشان است. دکتر مانده بود معطل که چه جوابی بدهد، او نمی توانست برای مادر گریان دخترک توضیح دهد که برای او هیچ مریضی با مریض دیگر فرق ندارد ، فقط نکته اینجاست که کاری از دستش برنمی آید؛ دخترک هرگز به هوش نخواهد آمد و درواقع کاری از علم پزشکی برنمی آید. روی تاقچه کنار تخت پر از جعبه های شیرینی و پاکتهای میوه بود. فامیلهای دخترک به دیدنش آمده بودند و هرکدام هدیه ای برای او آورده بودند.
اعصابم پاک بهم ریخته بود ، تنهایی با موجود کوچک و راهی ، آنهم در کنار این همه مائده های زمینی عذابم می داد. یکبار دیگر پرونده اش را مرور کردم و یکبار دیگر خاطرجمع شدم که هیچ کاری از دستم برنمی آید، این بود که سرم را روی میز گذاشتم ، آرام آرام گریستم و گریستم و گریستم تا خوابم برد...
درست نمی دانم چند دقیقه گذشت ، شاید هم چند ساعت ، که صدای خش و خش غریبی چرتم را پاره کرد ، چشمهایم را باز نکردم و پیش خودم فکر کردم ، ولش کن ، مگر سوسک حق زندگی ندارد ، ولی خش خش ادامه پیدا کرد و من با چشمهای بسته ، اولش به یک موش و بعد به یک گربه فکر کردم که سر از بخش مراقبتهای ویژه در آورده ، اینجا بود که چرتم پاره شد! چه جوری گربه ای می توانست 6 طبقه بالا بیاید و از جلوی همه نگهبانها رد بشود! با خستگی و بی میلی سرم را از روی میز بلند کردم، خشکم زد ، صدای خش خش ، صدای دستهای دختر کوچک بود که خدا می داند کی و چه جوری از تخت پایین آمده بود و در تاریکی و با چشمهای بسته داخل پاکت میوه ها را به دنبال یک خوراکی خوشمزه می کاوید!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 48صفحه 21