سریال پرستاران
بچّه ها! یکی از روشهای روایت فیلم ، شیوه ای است که به آن ملودرام می گویند. اینجا من نمی خواهم ملودرام را برایتان توضیح بدهم یا مثلا فرقهای آن را با تراژدی عنوان کنم ، بلکه فقط می خواهم به یک نکته اشاره کنم و آن نکته این است که در اکثریت ملودرامهای دنیا و کشورمان ، یک صحنه بیمارستانی وجود دارد و بسیاری از گره گشاییهای قصه در بیمارستانها رخ می دهد.
اگر بخواهید فیلمها و بخصوص سریالهای ایرانی را از لحاظ مهارت آنها به پرداختن به مقوله پزشکی و اتفاقات جانبی آن بررسی کنیم ، متاسفانه نمی توانیم نمره خوبی به آنها بدهیم. واقعیت این است که تصور فیلمسازان ما از بیمارستان و پزشکان و پرستاران گنگ و مغشوش است. در بسیاری از سکانسها پرستاری به سرم زدن به بیمار محدود شده و یا جای پزشک با یک جادوگر بدوی عوض شده است.
در این فیلمها احیای قلبی-ریوی بیماران به طرز کودکانه ای نشان داده می شود و یا تعاریف غلط غیرعلمی از بیماریها به مخاطبان ارائه می شود.
در صنعت فیلمسازی دنیا ، کمتر فیلمسازی را می توان یافت که برای بهتر ساختن فیلم خود ، از مشاوران خبره بهره نگیرد. یکی از بهترین مثالهایی که در این مورد می توان زد ، سریال پرستاران است که نه تنها توجه کسانی را که به حرفه پزشکی و پرستاری مشغولند ، جلب کرده بلکه توانسته مخاطب عام را هم پای گیرنده تلویزیون بنشاند. این سریال تا حد زیادی توانسته فضای یک بیمارستان را به تصویر بکشد. نقطه قوت این فیلم ارائه یک تصویر نسبتا واقعی از پزشکان و پرستاران است. افرادی که در عین تلاش فوق العاده برای نجات جان بیماران و بهبود آنها ، از اشتباه عاری نیستند و مدام در حال تجربه اندوزی هستند. قدر مسلم فضا و فرهنگ جامعه ما با جامعه استرالیا تفاوت بسیار دارد و نمی توان منکر آن شد ولی از سوی دیگر نمی توان از نقاط قوت این سریال چشم پوشید. نقاط قوتی مثل : نشان دادن هر داستان از دریچه نگاه پزشک و زاویه دید بیماران ، مشکلات بیمارستان ، ساعات کاری طولانی و خسته کننده ، عدم حمایت مالی و معنوی از کسانی که در بیمارستان مشغول به کارند ، تصویرسازی درست از بیماران و نشان دادن امیدها و ناامیدیهای شخصیتهای مختلف قصه به عنوان نمونه های واقعی از آدمهایی که در جامعه زندگی می کنند.
پرستار روزهای انقلاب
خانم سیده صفیه موسوی یکی از پرستارانی است که شاهد روزهای انقلاب بوده است. او کسی است که علاوه برشاهد بودن ، خود بخشی از بدنه فعال جریان مردمی در آن روزهاست. او کسی است که در یکی از محله های جنوب شهر تهران هنوز و پس از گذر سالها ، با خاطرات آن روزها زندگی می کند. خانم موسوی حدودا 60 سال دارد و نزدیک به سه دهه در شغل پرستاری در بیمارستانهای مختلف تهران کار کرده است و اینک دوران بازنشستگی خود را سپری می کند. کار او در روزهای انقلاب در بخش زنان بیمارستان سوم شعبان بوده ، جایی که در دوران انقلاب ، در بخش تخصصی اش پر از شهید و مجروح بوده است. او به خاطر دارد که در روزهای انقلاب یکی از اتاقهای بخش ، پر از شهید شده بود و او علاوه براینکه دغدغه رساندن کمکهای اولیه به مجروحان را داشته ، باید مراقب نیروهای نفوذی ساواک هم می بود ، چرا که آنها سرم دست مجروحان را قطع می کردند و یا شهدا و مجروحان را با خود می بردند. یکی از خاطرات او در آن روزها ، مربوط به مادری بود که پسر 18 ساله اش تیر خورده و شهید شده بود و وقتی وارد بیمارستان شده بود ، نقل پاشیده بود و شهادت فرزندش را تبریک گفته بود.
شیرین ترین خاطرات این پرستار سالخورده مربوط به روزهایی است که بیمارستان اعلام کمبود اقلام پزشکی می کرد ، آنوقت همه بسیج می شدند و پیر و جوان ، مرد و زن ، همه و همه ، هرچه درخانه ها داشتند را در طبق اخلاص می گذاشتند و به بیمارستان می دادند.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 48صفحه 18