شَرجی هوای بمبئی را هم اضافه کنیم، اثر گرما خیلی بیشتر میشود.
هوای بمبئی، به دلیل این که شهری در کنار اقیانوس است، خیلی
مرطوب و شرجی است.
از آنجا که در ساک دستیام جز یک مشت وسایل شخصی
چیزی نبود، در سالن ترانزیت معطّل نشدم و زود از دست
گمرگچیها خلاص شدم. امّا افسری که گذرنامه و ویزاها
را کنترل میکرد، وقتی منظور و هدفم را از مسافرت به
هندوستان پرسید و پاسخم را شنید، خیلی سؤالپیچم کرد
و به آسانی دست از سرم برنداشت. بعداً پشیمان شدم
که چرا شغلم را به او گفته بودم که این طور دچار دردسر
بشوم؟! چون هر چه بود سر این شغل پرزحمت و دردسرِ
ما بود که باعث شد یارو کلّی «سین جیم» کند و بخواهد
سر از ته و توی کار ما دربیارود. همین که از زبانم پرید
که روزنامهنگار هستم و برای بچّهها چیزهایی مینویسم،
شروع کرد به چپ و راست سؤال کردن که: «در کدام
مجلّهها و روزنامهها مینویسی؟»، «چه جور مطالبی
مینویسی؟»، «نظرت دربارة هند چیست؟» و «لابد
دربارة کشور ما هم خبر و گزارش تهیّه میکنی؟» و
«چه چیزهایی دربارة هندوستان خواهی نوشت؟!» و
حرصم را درآورده بود. آخر سر اوقاتم حسابی تلخ
شد و گفتم: «پدر آمرزیده! من هنوز پاهایم به خاک
کشور شما نرسیده!این چه سؤالهایی است که میکنی؟
بگذار اوّل کشور شما را ببینم، بعد به شما میگویم که چه
باید نوشت! ...» سرانجام مأمور که دید حرف حقّ میزنم،
دست از سرم برداشت.
(ادامه دارد)
از آن سو، وال ای به همراه ایوا در حال حرکت در آسانسور سفینه هستند. در آسانسور که باز میشود، وال ای مجبور است خود را پشت ایوا قایم کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 370صفحه 9