زمین جدا کرد. سرش را بر دیوار کعبه گذاشت و از عمق جان نالید: «حالا چه کار کنم؟ کسی اینجا نیست که کمکم کند. پس ابیطالب کجاست؟ ابیطالب! ابیطالب!»
اما هیچ کس نبود. فاطمه بود و تکانهای
پیدرپی طفلش، دردش و شادی عجیب درونش.
لحظهها میگذشت. درد بود و درد و نالههایی که
در گلوی فاطمه خفه میشد. ناگهان صدایی لطیف
در هفت آسمان پیچید. صدایی که هیچ کس جز فاطمه آن را نشنید: «او درد میکشد. دیوارهای
کعبه را برایش باز کنید.»
دستهای از فرشتگان به نرمی نسیم از
آسمان فرود آمدند و دیوار کعبه را به روی
فاطمه گشودند. فاطمه در میان دیوارهای کعبه
از نظر ناپدید شد. کسی او را نمیدید. اما صدای نالهاش از داخل کعبه، به گوش میرسید. کعبه او
را مهمان خود کرده بود تا عزیزش را در آنجا به
دنیا بیاورد...
بخشی از فصل اول داستان بلند «فریاد کوه» بود که خواندید. کتاب به بهای 600 تومان به انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ و منتشر شده و در دسترس شماست.
هنوز روباتهای امنیتی در آنجا در حال گشت زدن هستند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 373صفحه 35