قاب چوبی در حالیکه منظرهای را در دست گرفته
بود؛ گفت: تقصیر این نقاشی است که باید از صبح تا شب او را در بغل بگیرم. خستهام و دستهایم درد میکند. نقاشی داخل قاب که منظرة جنگل زیبایی بود؛ پیش خودش گفت: تقصیر من چیست؟ مگر من منظرة بدی هستم؟! او در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود؛ گفت: هیچ میدانید درختی که میان این جنگل سبز نقاشی شده؛ همان درختی است که این قابِ چوبی از آن ساخته شده است!؟
قاب چوب نه منظره را دیده بود و نه میدانست از
کجا آمده است. سقف که از همه ساکتتر بود؛ سوزش پایش را فراموش کرد و به بقیه گفت: صدای پرندگان
را میشنوید؟! صدها پرندة مهاجر به یاد جنگل سبز آواز میخوانند!
سقف با خود فکر کرد؛ شاید تقصیر پرندگان است که جنگلِ سبز را با آوازهایشان به یاد ما میآورند؟ ولی این که گناه نیست!
سَردرد سقف خوب شد. دیوار یک لحظه دردش را فراموش کرد. صدای پرندگان برای قاب چوبی آشنا بود. تازه داشت چیزهایی به یادش میآمد. با خودش گفت: ایکاش آینهای بود. منظرة زیبا خواست اشک بریزد ولی ترسید رنگهایش خراب شود. پرندگان مهاجر به یاد جنگل سبز آواز میخواندند.
دیوار با خود گفت: چه کسی ما را اینجا جمع کرده است؟
منظرة زیبا گفت: روبرو را نگاه کنید؛ دیوارِ روبرو با آینه چقدر زیباست!
قاب عکس گریهاش گرفته بود. میخواست دستهایش را باز کند و به همان جنگل برگردد.
ولی دستهایش به هم قفل شده بود!
روباتهای امنیتی همچنان در پی دستگیری وال ای و ایوا هستند. تصویر این دو روبات بر روی صفحه نمایشگر بدن روباتهای امنیتی دیده میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 373صفحه 15