رگبار آتشین بود
همواره پاسخ ما
آن روزها، ستمگر
میکشت لالهها را
مرگ کبوتران را
با چشم خویش دیدیم
آن روزها ، من و تو
در کوچهها دویدیم
با چشم خویش دیدیم
گلها به خون تپیدند
شبباوران، سحر را
با دست مرگ چیدند
آن روزها، من و تو خواندیم «فصل خون است»
پس آنها به طبقهی زیرین سفینه
که محل قرارگرفتن سفینههای یک یا دونفره است میروند
مجلات دوست کودکانمجله کودک 372صفحه 17