حیوانات و پرندگان جنگل شروع کردن به سروصدا کردن. بیچاره آینهی کوچولو! گیج شده بود و نمیدانست چه کار کند. کلاغ و طاووس و خارپشت و تمساح دعوایشان شده بود و هر کدام میخواستند آینهی کوچولو فقط برای آنها باشد. آینهی کوچولو هم که نمیخواست دل هیچ کدام از آنها را بشکند، همین طور نشسته بود و به همهی آنها لبخند میزد. کلاغ پرید و آینهی کوچولو را به منقارش گرفت تا پرواز کند. اما طاووس پرید و پایش را گذاشت روی آینه کوچولو. خارپشت که عصبانی شده بود با خارهای سیخ سیخیاش رفت جلو و آینه را از طاووس گرفت. بعد هم تمساح جلو آمد و دهانش را باز کرد تا آینه کوچولو را از خارپشت بگیرد. اما آینهی کوچولو ناگهان افتاد زمین، شکست و چند تکه شد. آینهی کوچولو چهار تکه شده بود. هر تکه برای یکی
از حیوانات. یک تکه برای کلاغ، یک تکه برای طاووس، تکهای برای خارپشت و تکهای دیگر هم برای تمساح.
حالا دیگر کلاغ تنها نبود.
طاووس خودش را در آینهی کوچولو
تماشا میکرد.
خانهی خارپشت دیگر تاریک و سرد
نبود.
دندانهای تمساح هم دیگر خراب
نمیشد.
آینهی کوچولو شکسته بود اما دل
هیچ کدام از آنها را نشکسته بود.
تعقیب و گریز روباتهای شورشی با روباتهای امنیتی آغاز میشود
مجلات دوست کودکانمجله کودک 372صفحه 15