سفرنامة هند
دیدار از بمبئی:
محمدعلی دهقانی
دروازه هند
قسمت پنجم
رانندة تاکسی سیاه رنگ، که رنگ پوست خودش هم سبزة تند و تیره بود، بدون هیچ
حرف و صحبتی گذاشت توی دنده و راه افتاد.
تنها جملهای که توی راه بین من و او ردّ و بدل
شد، دربارة مقصد من بود که پرسید: «به
کدام هُتل میروید؟» و من پاسخ دادم: «به
اَزگوت هَتل، در کولاباه.»
فاصلة بین فرودگاه تا کولاباه خیلی طولانی
بود و بیشتر از یک ساعت طول کشید تا به
مقصد برسیم. در این فاصله، من فرصت خوبی
پیدا کردم تا ضمن تماشا کردن شهر بمبئی در
شب، وسعت و بزرگی آن را هم اندازه بگیریم. بمبئی، واقعاً شهر
بزرگی بود و وقتی روزهای بعد از یک ایرانی شنیدم که این شهر
بیشتر از 30 میلیون نفر جمعیت دارد،خیلی تعجّب نکردم. چون به راستی
از تهرانِ ما بزرگتر بود و پیش از نشستنِ هواپیما، از روی آسمان بزرگی
آن را با چشم خودم دیدم.
وقتی که بالاخره تاکسی در مقابل هُتلِ «اَزگوت»از حرکت ایستاد، رانندة ساکت و کم حرف
من، شیرین زبانی کرد و از من اِنعام خواست. بدون تعارف ورودرواسی! من که یک ساعت
پیش از آن، دست دراز کردن آقای پلیس را برای گرفتن اِنعامِ (اجباری) دیده بودم،
پیشبینی میکردم که راننده هم چنین درخواستی بکند، و به همین خاطر خیلی جا نخوردم. یک اسکناس 10 روپیهای را که برای همین کار آماده کرده و دَم دست گذاشته بودم.
وال ای و ایوا به طور ناخواسته یک شورش روباتی را به وجود آوردهاند!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 372صفحه 8