سخنرانی
نقش مردم در حکومت و لزوم مردم گرا بودن مسئولان
سخنرانی در جمع استانداران سراسر کشور (لزوم مردم گرا بودن مسئولان)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 15 آذر ‭1359

زمان (قمری) : 27 م‍ح‍رم‌ ‭1401

مکان: تهران

شماره صفحه : 379

موضوع : نقش مردم در حکومت و لزوم مردم گرا بودن مسئولان

زبان اثر : فارسی

حضار : آقایان زواره ای و میر سلیم (معاونان وزارت کشور) و استانداران سراسر کشور

سخنرانی در جمع استانداران سراسر کشور (لزوم مردم گرا بودن مسئولان)

سخنرانی

‏زمان: قبل ازظهر 15 آذر 1359 / 27 محرّم 1401‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: نقش مردم در حکومت و لزوم مردمگرا بودن مسئولان ‏

‏حضار: آقایان زواره ای و میرسلیم (معاونان وزارت کشور) و استانداران سراسر کشور‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

ضعف دولت در عملکرد نامطلوب دستگاههای اجرایی

‏     من یک مطلب راجع به آقایان استاندارها که تشریف دارند و عموم استاندارها و‏‎ ‎‏عموم ادارت دولتی و عموم کسانی که در جمهوری اسلامی دست اندرکار هستند - چه‏‎ ‎‏لشکری، چه کشوری ـ ‏‏[‏‏دارم‏‏]‏‏. من از زمان احمدشاه تا حالا ـ این رژیم زمان احمدشاه ـ‏‎ ‎‏را دیده ام. اواخر آن رژیم را و زمان رضاشاه و پسرش را تمامش را تا منتهی شده به حالا.‏‎ ‎‏آن چیزی که اسباب ضعف دولت و جدایی مردم از دولت هستند آن عبارت از کیفیت‏‎ ‎‏عمل همۀ دستگاههاست؛ یعنی یک حکومتی که در یک جا می رود، در مرکز کارهایش‏‎ ‎‏را درست کرده بود و رشوه هایش را به آنهایی که باید بدهد، داده بوده، آنها هم اجازۀ‏‎ ‎‏اینکه هرکاری می خواهد بکند، داده بودند، و هرکاری در آنجا می کرد یا کسی جرأت‏‎ ‎‏نمی کرد صحبت کند، یا اگر می کرد اثر نداشت. این انحصار به آن ردۀ بالا نداشت. ‏‏[‏‏در‏‏]‏‎ ‎‏همۀ رده ها تا آخر، وضع این طوری بود. در بعضی از اوقات، در بعضی از جاها یک‏‎ ‎‏حکومتی که آن وقت می خواست برود، که حالا استاندار بوده، از فرض کنید خراسان‏‎ ‎‏می خواست یک کسی برود به حسب اختلاف درآمد در آن جا برای استاندار و برای‏‎ ‎‏حکومت، او اجاره می کرد آنجا را، تیول‏‎[1]‎‏ بود. خراسان، تیول مثلاً فلان شاهزاده بود. و‏‎ ‎‏چقدر به شاه یا به دستگاه می داد و آنجا را تیول می کرد، و بعد هم آنجا هر کاری‏‎ ‎


‏می خواست می کرد. باید آن چیزی را که داده است درآوردو مضاعف بر او، زیاد برای‏‎ ‎‏خودش و دوستانش ذخیره کند. و همین طور نظامیها، ژاندارمری مثلاً فرض کنید که‏‎ ‎‏کلانتریها اینها همه باب این باب بوده است. اگر کسی آن مسائل آن وقت را درست‏‎ ‎‏بررسی بکند و بنویسد، یک کتاب قطوری خواهد شد که چه می کردند اینها با مردم، و از‏‎ ‎‏صدر تا ذیل، وضع همین طور بود. زمان رضا شاه از باب اینکه همۀ دزدیها منحصر به‏‎ ‎‏خودش بود، انحصار دست خودش بود. حکومتها به این قدرت نبودند. زمان احمدشاه‏‎ ‎‏این طور نبود که خود آنها بتوانند همۀ برداشتها را برای خودشان بکنند. این بود که یک‏‎ ‎‏دار و دسته هایی که می فرستادند این بساط را درست می کردند. زمان رضاشاه همۀ‏‎ ‎‏دزدیها از گردنه ها رفته بود تهران. همۀ «زَلَّقی»‏‎[2]‎‏ها از همه جا متمرکز شده بود در خود‏‎ ‎‏دستگاه دولتی. و از همه بالاتر خود رضاشاه و امثال اینها. و این اسباب این شده بود که‏‎ ‎‏مردم با دستگاههای دولتی مطلقاً مخالف بودند منتها جرأت نمی کردند حرف بزنند،‏‎ ‎‏بعضی وقتها هم جرئت می کردند. من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از‏‎ ‎‏خانها را گرفته بود. بعد از دو ـ سه شب، سه ـ چهار شب ریختند خانها و حکومت را‏‎ ‎‏گرفتند و حبسی خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیری بردند. و اَحَدی از‏‎ ‎‏مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل‏‎ ‎‏حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانه ای که‏‎ ‎‏حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک دری ایستاده بودم و نگاه می کردم به‏‎ ‎‏وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد قلدری بود. او هم باز آن وقت‏‎ ‎‏ده تیری داشت. او هم حمله می کردو یک نفر هم ظاهراً از آنها کشته بود، لکن بعد اسیر‏‎ ‎‏شد. این وضع حکومت بود در آنجا که شرح طولانی دارد. و زمان رضاشاه را هر که‏‎ ‎‏یادش باشد می داند چه قضایا واقع شد. و زمان محمدرضا هم که همه یادتان هست. این‏‎ ‎‏اسباب این شد که دولت مقابل ملت، ارتش مقابل ملت، همه مقابل ملت بودند؛ یعنی‏‎ ‎


‏هرچه می توانستند این کلانتریها و این ارتش و این ژاندارمری و اینها هرچه می توانستند‏‎ ‎‏از مردم اَخَّاذی می کردند به زور، به اِرعاب. شاید یادتان باشد که این را گفتم، نمی دانم،‏‎ ‎‏در مطبوعات لابد نبوده. رضا خان یک وقتی که وارد شده بود در ژاندارمری، دستهایش‏‎ ‎‏را در جیبش گذاشته بود، وقتی که وارد شده بود، گفته بود می ترسم از جیبم بدزدند. این‏‎ ‎‏ممکن است که اوّلاً راه نشان دادن به آنها باشد که باید دزدید ولو از من. و ممکن است‏‎ ‎‏معرفی آنها باشد به اینکه وضع این طوری است. همۀ ملت هم دستشان در جیبشان باید‏‎ ‎‏باشد که خود اعلیحضرت ندزدد، مسئله این است.‏

عبرت گرفتن مسئولین از اوضاع رژیم سابق

‏     دولت و ملت؛ دولت و همۀ ارگانهای دولتی که شما آقایان هم در هر استانی در رأس‏‎ ‎‏هستید، باید فکر این مسائل را، این تاریخ آخر این زمانها را یک قدری مطالعه کنید ـ نه‏‎ ‎‏آن تاریخی که برای شاه نوشتند. آنها تاریخ نیستند. آنها دروغ هستند ـ مشاهده کنیدو‏‎ ‎‏کارهای اینها را ببینید و ببینید که چرا ملت از اینها جدا بود؟ چرا کارشکنی می کرد ملت؟‏‎ ‎‏من یادم است این را. شاید خیلی شما یادتان است، اینها هم خیلیهایتان یادتان است که‏‎ ‎‏وقتی این متفقین از اطراف ریختند به ایران، و زمان رضاخان ریختند به ایران، و آن مردم‏‎ ‎‏آن قدر خوف داشتند از اینها که آیا چه خواهند کرد، لکن خوشحال بودند از اینکه‏‎ ‎‏رضاخان را بردند. یکی از برکات این هجوم را با اینکه همۀ اشکالات را مردم در نظرشان‏‎ ‎‏این بود که چه خواهد شد و چه خواهند کرد، لکن این معنا مثل اینکه یک هدیه ای بود‏‎ ‎‏آسمانی برای اینها رسیده بود که رضاخان رفت. و مع الأسف آن وقت اشخاصی که خود‏‎ ‎‏ملت یک رأسی که بتواند آنها را جمع بکند نبود، که پسر رضاخان را آنها گذاشتند اینجا.‏‎ ‎‏و در صورتی که اگر آن وقت در دو ـ سه تا شهر تظاهر می شد به ضد، نمی گذاشتند او را،‏‎ ‎‏لکن هیچ کس حرف نزد. تا اینکه آن خوف سابق بود و ریخته نشده بود آن خوف. از‏‎ ‎‏این جهت مردم جرأت نمی کردند. کسی هم نبود که آنها را وادار کند به یک همچو‏‎ ‎


‏مسائلی. شاید اگر مرحوم مدرّس‏‎[3]‎‏ در آن وقت بود، آن کار را می کرد. لکن کسی نبود که‏‎ ‎‏این کارها را بکند. این قصه ها که من برای شما می گویم خیلی هم خودتان می دانید.‏

‏     این راهی است برای همۀ شماها و همۀ کسانی که دست اندرکار هستند و امور مملکت‏‎ ‎‏را می گردانند به هر جوری که هست که بفهمند که حکومتها از بالا گرفته، از رئیس‏‎ ‎‏جمهور گرفته تا آنجاهایی که در دِه، یک نفری، فرض کنید بخشدار است، اینها باید در‏‎ ‎‏خدمت ملت باشند. اگر اینها در خدمت ملت نباشند باز کم کم همان خواهد شد که در‏‎ ‎‏زمان آنها شد. حالا بدتر از آن وقت است. برای اینکه حالا مردم دیگر آن خوف را‏‎ ‎‏ندارد از هیچ کس. اینها تا آمدند خوف ایجاد کنند، یکی دو نسل بعدش شاید ثمر برسد.‏‎ ‎‏خیال نکنند که مثلاً اگر بخواهند یک نفر یا چند نفر دیکتاتوری بکنند در این نسل،‏‎ ‎‏می شود، نه نمی شود. این یک مطلبی است که اگر حالا پایه اش ریخته شد، در دو نسل‏‎ ‎‏دیگر آن وقت نتیجه گرفته می شود؛ یعنی اینها کارش را می کنند، آنها نتیجه اش را‏‎ ‎‏می گیرند. از این جهت ما باید درست همۀ ملت و همۀ استاندارها و همۀ کسانی که‏‎ ‎‏دست اندرکار هستند اینها، مواجهه با ملت این طور نباشد که در آن وقت بود که یک‏‎ ‎‏بیچاره ای اگر می خواست استاندار را ببیند نتواند تا آخر. یک کسی که به او ظلم شده اگر‏‎ ‎‏می خواست حکومت یک شهری را ببیند، فرض است که استاندار یک - فرض کن -‏‎ ‎‏ناحیه باشد، اصلاً قدرت این را نداشت همچو جرأتی به خودش نمی داد که من ببینم‏‎ ‎‏ایشان را.یک همچو چیزی نبود. نمی شد یک همچو چیزها. از این جهت عُقده ها در دل‏‎ ‎‏مردم همین طور انباشته شد تا یک وقتی که آن عُقده ها باز شد و آن کار را انجام دادند.‏‎ ‎‏ماها باید متوجّه این مسائل باشیم که حالا اینکه دست شما آقایان آمده است حکومت، و‏‎ ‎‏دست بالاتری آمده است حکومت خوی مثلاً، توجّه به این معنا باشد که باید اینها در‏‎ ‎‏خدمت مردم باشند. و به مردم حالی کنند که ما خدمتگزاریم؛ حالی کنند لفظاً، حالی کنند‏‎ ‎‏عملاً. در عمل این طور باشد که مردم ببینند که این استانداری که آمده است در اینجا،‏‎ ‎


‏آمده است خدمت کند به مردم، مشغول خدمت به مردم است. خوب، وقتی مردم ببینند‏‎ ‎‏که کسی مشغول به خدمت است دیگر دعوا ندارند با او. دعوا آن جا پیدا می شود که ببینند‏‎ ‎‏آمده است که مردم را داغ کند. آمده که با هر وسیله ای اَخّاذی کند. آمده است قدرت‏‎ ‎‏خودش را تثبیت کند. وقتی مردم دیدند که یک نفری می خواهد قدرت خودش را تثبیت‏‎ ‎‏کند، مردم با او مخالف می شوند. و حالا هم می گویند مردم، مثل آن وقت نیست که عقده‏‎ ‎‏بشود. حالا اینها عقده ها شکافته شده است. حالا دیگر اجازه نمی دهند به کسی که‏‎ ‎‏بخواهد این کار را بکند. این جز آبروریزی خود آنها چیز دیگری بار نمی آورد. آدم‏‎ ‎‏عاقل فرضاً اگر یک نفری باشد که در باطنش یک دیکتاتوری باشد ـ خوب، در شرق‏‎ ‎‏تقریباً این جور هست. خیلی، غرب هم هست. همه جا هست. انسان این جوری است ـ بر‏‎ ‎‏فرض اینکه باشد لکن باید اگر عقل دارد این را حالا ذخیره کند برای یک وقتی که اگر،‏‎ ‎‏وقت باشد، نه برای ‏‏[‏‏همه جا‏‏]‏‏ عجله نکند در کار، این عجله اسباب این است که انسان را‏‎ ‎‏از بین ببرد.‏

صلاح مسئولین و کشور در مراوده و دوستی با مردم

‏     در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس‏‎ ‎‏که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور‏‎ ‎‏شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها‏‎ ‎‏دوستهای آنها هستند که آمده اند. برای اینکه مثلاً فرض کنید که ژاندارمری مثل آن وقت‏‎ ‎‏نباشد که مردم از ترس او نمی توانستند عبور کنند نه از دست دزدها! مثل - عرض می کنم‏‎ ‎‏که - شهربانی نباشد که مردم از ترس آنها نمی توانستند اظهار بکنند که یک کسی به ما چه‏‎ ‎‏کرده است. شاید شما آن وقت در شهربانی نرفته باشید یا رفته باشید شاید هم. در این‏‎ ‎‏کلانتریها که مردم کار داشتند، عزا می گرفتند. اگر، بخواهند بروند توی کلانتری، آیا چه‏‎ ‎‏خواهد شد؟ یک مظلومی می خواهد برود آن ‏‏[‏‏ستمی‏‏]‏‏ که به او شده است، آن ظلمی که‏‎ ‎‏شده است به او بگوید، به اینها بگوید. عزا می گرفتند چطور ما برویم توی اینجا. این مثل‏‎ ‎


‏از حبس بدتر بود برای اینها. اینها یک ‏‏[‏‏وحشت‏‏]‏‏ عجیبی، یک ارعاب عجیبی کرده‏‎ ‎‏بودند. بنابراین بود که ایجاد خوف بکنند در مردم. ارعاب کنند مردم را که کسی در‏‎ ‎‏ذهنش هم نیاید که مخالفت کند. این بساط بنابراین بوده است. حالا یا تعلیم بالاترها بوده‏‎ ‎‏است یا خودشان؛ شیطنت خودشان.‏

‏     در هر صورت ما برای خاطر حفظ یک کشوری، برای خاطر استقلال یک کشوری‏‎ ‎‏که باز یک قدرتهایی نیایند دوباره در کشور ما و بخواهند چه بکنند؛ باید مردم را نگه‏‎ ‎‏دارید. هر کدام در هرجا که هستید مردم را همراه خودتان نگه دارید. و مردم را با هم‏‎ ‎‏جوش بدهید؛ یعنی صحبتهایی که می کنید، در مجالسی که مردم دارند، بروید صحبت‏‎ ‎‏کنید برای مردم و مردم را آگاه کنید که این بساطی که ـ فرض کنید ـ بعضی از روشنفکرها‏‎ ‎‏می خواهند درست بکنند، این بساط، بساطی است که اگر اشتباه کرده اند خوب، اشتباه. و‏‎ ‎‏اگر یک نقشه ای در کار هست که یک همچو کارهایی بشود، نقشه اش را به هم بزنند.‏‎ ‎‏مردم با هم باشند. آقا، مردم تا حالا در این چند سال آخر که چقدر اینها زحمت‏‎ ‎‏کشیده اند. مردم خیلی خوب اند. مردم ما واقعاً خوب اند. شاید نظیر ملت ایران در هیچ جا‏‎ ‎‏نباشد. ماها بدیم. آنها خیلی خوب اند. من گاهی در ذهنم این معنا می آید که اگر در‏‎ ‎‏آخرت ـ من خودم را می گویم ـ من جهنم بروم آن کسی که برای من یک کاری کرده، به‏‎ ‎‏خیال اینکه من آدم هستم، برای من یک کاری کرده است در بهشت باشد. می گویند‏‎ ‎‏بهشت مُشْرِف به جهنم است. می بینند آنها را. خوب من چه جواب بدهم به او؟ اینها به‏‎ ‎‏من بگویند که ما برای تو مثلاً «الله اکبر» گفتیم. تظاهر کردیم، تو جوری بودی که رفتی‏‎ ‎‏جهنم و ما برای خاطر تو بهشت رفتیم. تو خودت ملعون بودی، رفتی جهنم. این مردم‏‎ ‎‏خوب اند. این خوبها را نگه دارید. این مردم خوب را با خودتان همراه کنید. وقتی تمام‏‎ ‎‏استانها، اشخاصی که در استانداری هستند، تمام این استاندارها بنا را بر این بگذارند که‏‎ ‎‏کارهای خودشان را خوب انجام بدهند، در خدمت مردم باشند، حالی کنند به مردم که‏‎ ‎‏حکومت اسلامی، حکومت خدمت است. پیغمبر اکرم خدمتگزار مردم بود با اینکه‏‎ ‎‏مقامش آن بود ولی خدمتگزار بود. خدمت می کرد. آن قصۀ مالک اشتر را من کراراً‏‎ ‎


‏گفته ام. عبور می کرد از جایی. سردار اوّل اسلام بود. از یک جایی عبور می کرد. یک‏‎ ‎‏کسی نشناخت و یک فحشی داد. یک چیزی گفت. وقتی رد شد آن کسی که آنجا نشسته‏‎ ‎‏بود گفت؛ تو او را شناختی؟ گفت نه. گفت: مالک اشتر بود. دوید مردک، دید رفته‏‎ ‎‏مسجد، رفته مسجد نماز می خواند. رفت عذرخواهی کرد. گفت: من نیامدم مسجد الاّ‏‎ ‎‏اینکه برای تو طلب مغفرت بکنم. این یک کلمه ببینید چه می کند با قلب آن آدم.‏

حفظ پشتوانه مردمی نظام

‏     این قلبهای صافِ پاکِ مردم را نگه دارید. این کشاورزها و ـ نمی دانم ـ کارگرها و‏‎ ‎‏اینها بودند که شما را به استانداری رساندند، و الاّ شما را استاندار نمی کردند. زمان‏‎ ‎‏رضاشاه هیچ کدام شما استاندار بوده اید؟! راه نمی دادند شما را توی ادارات. این مردم‏‎ ‎‏بودند که این دولت را به وجود آوردند و این رئیس جمهور را رئیس جمهور کردند. و‏‎ ‎‏ـ عرض می کنم ـ این مملکت را برگرداندند از آن حال که یک حاکمی که وارد یک‏‎ ‎‏جایی می شد، هزار جور فساد می کرد، حالا آن جور نباشد. ما باید درست توجّه داشته‏‎ ‎‏باشیم به این مسائل، و خدا را حاضر ببینیم همه جا. در قلوب ما حاضر است، در هر‏‎ ‎‏مجلس حاضر است، ما در محضر خدا هستیم. وقتی ما در محضر خدا هستیم، بندگان‏‎ ‎‏خدا که عزیز خدا هستند، در محضر خدا ما به آنها اذیّت بکنیم؛ این جرم بخشودنی‏‎ ‎‏نیست. باید نگه داریم اینها را. اگر بخواهید کشور شما دوباره اسیر نشود و همه چیز را از‏‎ ‎‏شما نگیرند و این پنجاه سال اختناقی که بعضی از شماها یادتان هست و ده ـ پانزده سالش‏‎ ‎‏را بعضی یادتان هست، همه یادتان هست. آن اختناق دوباره به وجود نیاید. و آن ذلّتی که‏‎ ‎‏برای همه بود، برای بزرگها بیشتر بود، منتها نمی فهمیدند. اینها این قدر قلبشان ظلمانی‏‎ ‎‏شده بود که نمی توانستند ادراک کنند. من خدا می داند این مطلب هیچ از یادم نمی رود که‏‎ ‎‏وقتی دیدم یک کسی که خودش را شاه یک کشوری می داند ـ ما البته هیچ وقت او را‏‎ ‎‏نپذیرفته بودیم به اینکه این شاه است، این یک دزدی بود آمده بود اینجا به زور ـ اما یک‏‎ ‎‏کسی که به عنوان شاهی، مردم ممالک دیگر شناخته بودند او را، در مقابل نیکسون بود،‏‎ ‎


‏جانسون گمان می کنم بود. جانسون‏‎[4]‎‏ بود. او آنجا ایستاده بود و او اینجا ایستاده بود. او‏‎ ‎‏اصلاً توی صورت او نگاه نکرد. از شأن خودش، عینکش را برداشته بود، چشمش را از‏‎ ‎‏آن طرف دوخته بود، این هم مثل یک بچّۀ مکتبی که مقابل آن معلّمهای سابق بود نه‏‎ ‎‏حالا، معلمّهای سابق، این طور ایستاده بود. من خجالت می کشیدم از اینکه، خوب، ما در‏‎ ‎‏مملکتمان یک نفر مقامی که عالم او را شناخته اند به اینکه او مثلاً شاه ایران است. او در‏‎ ‎‏مقابل یک رئیس جمهور آن طور ذلیل هست. چرا باید باشد؟ باری اینکه می خواهد از‏‎ ‎‏آنجا اجازۀ حکومت بگیرد و اینجا بچاپد. همان کاری که خود آن سلاطین سابق هم‏‎ ‎‏می کردند و نخست وزیرهای آن وقت، و - نمی دانم - فرمانفرماهای آن وقت می کردند‏‎ ‎‏که به تیول می دادند کشور را، حکومتهای تکه تکه را. همین کار را می خواهد او بکند که‏‎ ‎‏آنها اجازۀ غارت بدهند. بیاید هر کاری بکند آنها هم نگذارند کسی صدایش دربیاید.‏‎ ‎‏خوب اگر بخواهید که برنگردد این اوضاع، من چند روز دیگر بیشتر نیستم، امّا مملکت،‏‎ ‎‏مملکت شماست، مملکت، مملکت ایران است. اگر ایرانیها از آن صدر تا آن ذیل‏‎ ‎‏بخواهند که این مملکتشان این طوری که حالا پیش خودشان هست، و ان شاءالله این‏‎ ‎‏غائله ها هم ختم می شود، به خیر ختم می شود ـ ان شاءالله ـ اگر بخواهید مملکتتان مال‏‎ ‎‏خودتان باشد و مال خود این ملت باشد، باید این ملت را به همان گرمیی که هست نگه‏‎ ‎‏دارید. و تخیّل اینکه ما یا به شرق متمایل باشیم یا به غرب متمایل باشیم، این در ذهنتان‏‎ ‎‏اصلاً دیگر وارد نشود. و نگذارید در ذهن کسانی دیگری که با شما تماس دارند یا ملت‏‎ ‎‏وارد بشود. اینها را همین طور منسجم نگه دارید. یک ملت ‏‏[‏‏است که‏‎ ‎‏]‏‏اصلاً نظیر ندارد‏‎ ‎‏این. اگر زمان محمدرضا یک جنگی واقع می شد، مثلاً فرض کنید در اهواز واقع می شد،‏‎ ‎‏در خراسان برایش زنها نان می پختند؟! دعا می کردند که - ان شاء الله - شکست بخورد.‏‎ ‎‏حالا وضع این طوری است. در کجای دنیا شما سراغ دارید یک همچو مطلبی. یک‏‎ ‎‏همچو پشتیبانی مردم از حکومت، از ارتش. سراغ نداریم ما جایی در این، نظیر نداشته‏‎ ‎


‏است این، در تاریخ هم نمی توانید پیدا بکنید. از بچه های کوچکی که ده تومان دارند‏‎ ‎‏می دهند برای ارتشی که آنجا، قوای مسلّحه ای که آنجا کار می کنند. با آن پیر زن هشتاد‏‎ ‎‏ساله ای که چند تا تخم مرغ دارد، اینها ارزش دارد. ارزش اینها زیاد است، و ما باید حفظ‏‎ ‎‏کنیم این ارزش را. پیروزی مملکت ما برای همین ارزشهاست. این پیروزی قلوب، بالاتر‏‎ ‎‏از پیروزی کشور است. از قلوب این طور، این طور فتح قلوب بالاتر از فتح کشورهاست.‏‎ ‎‏این را حفظش بکنید. و دائماً در نظرتان باشد که ما یک بندۀ خدایی هستیم که این مردم‏‎ ‎‏ما را به این محل رساندند، و ما برای آنها باید خدمت بکنیم.‏

‏     رئیس جمهور باید فکر بکند که این مردم کوچه و بازار من را از پاریس آوردند اینجا‏‎ ‎‏و رئیس جمهور کردند؛ من باید خدمت بکنم به مردم. نخست وزیر باید فکر همین معنا‏‎ ‎‏باشد که این مردم بودند که من را از حبسها و زجرهای آنجا بیرون آوردند و نخست وزیر‏‎ ‎‏کردند، من باید خدمت به آنها بکنم. شما آقایان هم همین طور. هر کدام که در آن وقت‏‎ ‎‏زجر کشیدید و حبس رفتید، همین ملت، شما را نجات داده است. هر کدام هم که نبودید،‏‎ ‎‏اصلش مملکت یک حبسی بود، تمام کشور یک زندانی بود برای همه. بنابراین، آن‏‎ ‎‏چیزی که اساس است در این مملکت، هم سیاست اقتضا می کند، هم دیانت اقتضا‏‎ ‎‏می کند، هم انصاف و وجدان اقتضا می کند؛ این است که این خدمتگزارهایی که مجانی‏‎ ‎‏برای شما دارند خدمت می کنند، و برای حکومت دارند خدمت می کنند، اینها را‏‎ ‎‏ارجشان را بدانید. و بدانید که اگر خدای نخواسته این پیوند سست بشود و گسسته بشود.‏‎ ‎‏خدای نخواسته کار همان است که اوّل بود. حال نشود چند وقت دیگر، چند وقت دیگر،‏‎ ‎‏از حالا باید این بنیان، محکم باشد، این بنیان را باید همیشه دنبال استحکامش باشید. و‏‎ ‎‏این استحکام را هر کدام شما در محلتان عهده دارش هستید، یعنی یک تکلیف شرعی ـ‏‎ ‎‏وجدانی است که شما نگذارید در هر جایی که هستید آن کسانی که در زیر نظر شما وزیر‏‎ ‎‏- عرض کنم - حکومت شما هست به مردم بدسلوکی کنند، مردم را بپذیرید برای‏‎ ‎‏خودتان، بروید تو مردم، جدا نشوید از مردم. آن وقت این طور بود که مردم را‏‎ ‎‏نمی پذیرفتند، جدا بودند از مردم. اگر محمدرضا می خواست از یک راهی برود، چند‏‎ ‎


‏روز قبلش باید همۀ آنجا را، خانه ها را کنترل کنند تا بتواند از آنجا عبور کند. این سلطنت‏‎ ‎‏نیست که، این ذلّت است. اسمش را سلطنت می گذارند.‏

مردم حلاّل مشکلات کشور

‏     باید جوری باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن این جورند مردم،‏‎ ‎‏این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزی برای مملکت‏‎ ‎‏مشکل پیدا می شود، حلاّلش خود مردم ‏‏[‏‏باشند‏‏]‏‏ الآن این مشکلی برای کشور ما پیدا‏‎ ‎‏شده، خوب مردم دارند کمک می کنند. حلاّلش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهای‏‎ ‎‏عظیمی که مردم می کنند، و آن حضوری که خودشان دارند و خودشان هست. از‏‎ ‎‏خودشان می دانند همه چیز را. ارتش را از خودشان می دانند. همه چیز را از خودشان‏‎ ‎‏می دانند. این باید حفظ بشود تا حفظ بشویم. تا کشورتان حفظ بشود. و اگر خدای‏‎ ‎‏نخواسته، این از دست ما برود، ما برمی گردیم به آن طوری که اوّل بودیم. و من خوف‏‎ ‎‏این را دارم که ما نعمتی را که خدا به ما داده است، و همۀ اینها از جانب خدای تبارک و‏‎ ‎‏تعالی بوده است ما کُفران این نعمت را بکنیم، و عنایت خدا از ما منحرف بشود. ما‏‎ ‎‏خودمان اسباب این بشویم و ما بدتر از آنکه بودیم بشویم.‏

لزوم ارائۀ کارهای انجام شده به مردم

‏     امّا مشکلاتی که شما گفتید و آقایان گفتند، من نه اینکه نشنیده بودم، من گزارش زیاد‏‎ ‎‏برایم می رسد، اینها - ان شاءالله - کم کم باید رفع بشود و رفع می شود، و در صدد هم‏‎ ‎‏هستند، و من هم تعقیب خواهم کرد. و شاید همین دو روز هم بیایند اینجا. من تعقیب‏‎ ‎‏خواهم کرد این را. من هم برای همین جهت خواسته بودم اینها بی نقص باشد، آن هم‏‎ ‎‏یک مملکتی که دو سال است با آن زحمتها و با آن رنجها فتح شده است. و یک مملکتی‏‎ ‎‏گذاشته اند که آنهمه عیب دارد. آنهمه عیب را گذاشته اند و فرار کردند. اصلاً مال مردم‏‎ ‎‏را، مال ملت را برداشتند، غارت کردند و رفتند. اینهایی که از زمینهایشان و نمی دانم‏‎ ‎‏چه شان مصادره شده، بیشتر از این را بدهکار هستند اینجا. غارت کردند این مملکت را و‏‎ ‎


‏رفتند. محمدرضا گفته بود که من مملکت را خراب می کنم و می روم. درست گفت،‏‎ ‎‏خراب کردند و رفتند. منتها ما خیال می کردیم که خرابی به این است که مثلاً بمباران کنند‏‎ ‎‏و بروند. نه، از خراب بدتر کردند. برای اینکه بمباران یک دفعه می شود و تمام. اما اینها‏‎ ‎‏ریشۀ اقتصاد ما را از بین بردند که حالا سالهای طولانی باید زحمت بکشند مردم تا این‏‎ ‎‏خرابیها را جبران کنند. و این کارهایی که شماها انجام می دهید، من این را از زمانی که‏‎ ‎‏آقای مهندس بازرگان نخست وزیر بودند، به ایشان کراراً گفتم با یک مَثَلی، و حالا به شما‏‎ ‎‏عرض می کنم. من عرض کردم به ایشان که یک مرغ یک تخم می کند، ببینید چقدر‏‎ ‎‏هیاهو می زند. چه اعلامهایی می دهد. فریادهایی می زند یک تخم در می آورده! شما‏‎ ‎‏کار می کنید و سکوت. خیال نکنید که ما برای خدا سکوت می کنیم. خیر، برای خدا‏‎ ‎‏بگویید. برای اینکه این مملکت را این شیاطین دنبال این هستند که بگویند هیچ کاری‏‎ ‎‏نشد، جمهوری اسلامی آمد و هیچی. مِثْل اوّل. این بی انصافها که حالا خودشان افسار‏‎ ‎‏گسیخته هستند و توی خیابانها وهمه جا با افسار گسیختگی دارند هر شرارتی می خواهند‏‎ ‎‏بکنند، و آن وقت نَفَسشان نمی توانست در آید، حالا می گویند چیزی نشده است.‏‎ ‎‏جمهوری اسلامی آمد و آن هم هیچ کاری نکرد. در صورتی که آن طوری که به من‏‎ ‎‏گزارش می شود این مقداری که جمهوری اسلامی به مردم، با همۀ گرفتاریهایی که داشته‏‎ ‎‏در ظرف این دو سال، یک سال و نیم انجام داده، بیشتر از آن مقداری است که در طول‏‎ ‎‏سلطنت اینها ‏‏[‏‏بوده‏‏]‏‏. کاری نکرده بودند آنها. بیشتر از آن مقداری است که یک‏‎ ‎‏حکومت عادلی در آن وقت می کرد، لکن گفته نمی شود. مردم را، شما عَرْضَه نمی دارید.‏

‏     در هر صورت این هم جزو نقص است. ما باید هر کاری می کنیم، شماها آقایان هر‏‎ ‎‏کاری که می کنید عرضه کنید به مطبوعات. در رادیو - تلویزیون، در رادیو، در مطبوعات‏‎ ‎‏عرضه کنید. گاهی مثلاً یک چیزی تو تلویزیون مختصری می آید، خیال می کنند مردم‏‎ ‎‏همین بود. در صورتی که پریروز آقای باهنر‏‎[5]‎‏ اینجا بودند و قضیۀ مدارسی که ساخته‏‎ ‎


‏شده است ایشان می گفت: مدارس، پانزده هزار مدرسه است که تا چند روز دیگر، چند‏‎ ‎‏وقت دیگر پانزده هزار تمام می شوند، ده هزارش است، پانزده هزار تمام شده. و در طول‏‎ ‎‏تاریخ اینها، در طول تاریخ، سه مقابل این در تمام تاریخ ایران بود. و این پانزده هزار به‏‎ ‎‏قدر ثُلْث تمام این کارهایی است که از اوّل تا حالا کردند. خوب، این عَرْضَه باید بشود،‏‎ ‎‏گفته باید بشود. مردم بفهمند که چقدر خانه ساخته شده است. چقدر مسجد ساخته شده‏‎ ‎‏است. چقدر حمّام ساخته شده است. چقدر زمین احیا شده است. چقدر اسفالت شده‏‎ ‎‏است؛ کار زیاد شده است. باید این کارها را به مردم گفت که خیال نکنند ‏‏[‏‏کاری نشده‏‏]‏‏،‏‎ ‎‏شیاطین هی نیایند بگویند که کاری نشد، کاری نشد. خوب همۀ این کارها شده است،‏‎ ‎‏منتها یک مملکتی است که باید بشود. بعد هم - ان شاءالله - می شود و حالا هم همّت باید‏‎ ‎‏بکنید. همۀ آقایان همّت بکنند که این کارها پیش برود.‏

‏     و من امیدوارم که - ان شاءالله - موفق باشید. و همه مان موفق باشیم و همه مان عازم‏‎ ‎‏خدمت به مردم. اینها بندگان خدا هستند. ما به خدا بخواهیم خدمت کنیم، به این بندگان‏‎ ‎‏خدا باید خدمت بکنیم. خدا احتیاج به خدمت ما ندارد. اینها عیال مردم اند و شماها‏‎ ‎‏پرستار آن عیال. باید حفظ بکنید آنها را تا حفظ بشوید خودتان.‏

‏     ان شاءالله خداوند همۀ شما را تأیید کند و توفیق بدهد. موفق و مؤیّد باشید، و برای‏‎ ‎‏مملکت خودتان خدمت بکنید. و در ذهنتان همیشه این باشد که این شرق و غرب دشمن‏‎ ‎‏ماست. و هر چیزی که او به ما بدهد دشمنی است که برای هلاک ما به ما می دهد. و ما باید‏‎ ‎‏کاری بکنیم که دستمان پیش دشمنمان دراز نباشد.‏

‎ ‎

  • ـ تیول: ملک و آب در زمینی که دولت یا پادشاه به کسی واگذار می کرد که از درآمد آن زندگی کند و بخشی از آن درآمد را هم به پادشاه یا دولت بپردازد.
  • ـ «زلّقی» ها: دسته ای از راهزنان معروف در اواخر دورۀ قاجار و اوایل حکومت رضاخان.
  • - آیت اللّه سیّد حسن مدرّس، روحانی مبارزی که به دستور رضاخان در سال 1317 ه . ش . به شهادت رسید.
  • ـ لیندون جانسون، رئیس جمهور پیشین امریکا.
  • ـ آقای محمد جواد باهنر، نخست وزیر کابینه شهید محمدعلی رجائی. آقای باهنر در حادثه انفجار ساختمان نخست وزیری با رئیس جمهور به شهادت رسید.