|
|||||||
پیام مرحوم حجت الاسلام و المسلمین
از من خواسته اند تا درباره برادرم، استاد و مرادم مطلبی در هر دوره عارف و فیلسوف، فقیه اصولی، ادیب، همه و همه از آدم تا ما جیره خواران، قطره قطره خونهایی هستند که برای خدا و راه او بر زمین می ریزد و متاسفانه هنوز ره گمکردگان راه هدایت در حوزه های دینی و دانشگاهی به مناسبت جو حاکم بر محیط تنگشان که سالیان دراز به درازای جهان ماده، به الفاظی مشغول اند که شهید هر لحظه ای با عنوان کردن شهادتش از محتوا همه آنها گذشته با خدا یکی شده است. افسوس که به مناسبت کاری که دراین جا به عهده ام است، نمی توانم غلام حلقه به گوش خاک کف پای برادران و خواهرانمان در جبهه باشم. همین مقدار بدانند که نه تنها قلب تاریک من که قلب بزرگ و نورانی امام(س) برای یکایک آنان می تپد. برادرم همچون یکی از شهدای قبل از پیروزی انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصیات بارز این مرد خدا، دشمنی پر و پاقرص با شاه و رژیم او و جهت دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسایل اصولی و آشتی ناپذیری اش در مقابل سازشکاران بود. خوب نیست شهیدی را بیشتر از شهید دیگر ستود که همه در پیش خدا یکسانند. فیلم |
بیان خاطراتی از حاج آقا مصطفی خمینی در گفتگو با آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی چگونه با آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی(ره) آشنا شدید؟ حاج آقا مصطفی(ره) از فضلای درجه اول و مشهور حوزه علمیه قم بود که با علوم گوناگون از قبیل فقه، اصول فلسفه، تفسیر، عرفان، رجال و مانند آنها به خوبی آشنایی داشت، هر چند تخصص اجتهادی ایشان در فقه و اصول بود. از زمانی که من با بیت امام(س) آشنا شدم، ایجاب می کرد که با ایشان هم آشنایی داشته باشم. همان اوایل که در درس خارج امام(س) شرکت می کردیم، تصمیم گرفتیم یک درس فلسفه هم خدمت حاج آقا مصطفی(ره) بخوانیم. من از ایشان خواستم که منظومه حاج ملا هادی سبزواری(ره) را برای ما تدریس کند. ایشابن هم چون به ما عنایت داشت، پذیرفت و در مسجد محمدیه قم پیش از شروع درس امام(س) به ما درس می داد. گفت و گو
مصاحبه با والده مکرمه شهید آیت الله سید مصطفی خمینی(ره) توسط خانم زهرا مصطفوی لطفا درباره تولد ایشان و خوابی که دیده اید توضیح فرمایید. چند ماهی از ازدواجمان گذشته بود و من مطلع بودم که بار دارم، شبی خوابی دیدم که دیگران تعبیر کردند که بچه پسر است. در خواب پیر زنی را دیدم که قبلا هم قبل از ازدواج او را به خواب دیده بودم و می شناختم. بعد از سلام و تعارفات به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: پیش حضرت زهرا(س) می روم. گفتم: من هم می آیم و با همه رفتیم تا به یک در بزرگ باغ رسیدیم شبیه دری که «باغ قلعه» در قم داشت. در این شماره می خوانید
|
||||||