مصباح دوم
در این مصباح از سرّ خلافت و نبوت و ولایت در جهان عینی و انوار عقلی الهی مطالبی برای تو کشف میگردد. حقایق ایمانی که از افقهای نورانی طلوع میکند. امید که به کمک این انوار، آرام آرام به کمالات انسانی دست یابی.
مطلع 1
امید که خداوند تو را به حق الیقین رهنمون گردانده و در سلک روحانیون در آورد. این را بدان که حقیقت عقلی ثابت بنا بر دلایل محکم عقلی، تعیّن اول برای حضرت مشیت مطلقه است که مقام و جایگاه آن را نسبت به احدیت جمع دانستی و در این خصوص فلاسفه کامل به شرح آن پرداخته و الهیون از قدما از آن به رمز سخن گفته و در کتابهای الهی و صحیفههای آسمانی به آن اشاره شده و در آثار نبوی و ولوی از آن پرده برداشته شده است.
امّا دلیل بر این مدّعا غیر از آنچه در کتابهای مفصل بزرگان بیان شده، جرقهای است که ناگهان و بدون اندیشۀ قبلی هنگام نگارش این مطلب به خاطرم زده شد و آن این است که:
حقیقت غیرمتعیّن (هر حقیقتی که باشد)، وقتیکه، پس از مرتبۀ ذات خود، متعیّن به تعیّنات گوناگون شد، به هیچ یک از آنها تعین پیدا نمیکند، مگر به آنچه که به لحاظ رتبه جلوتر و به لحاظ مرتبه و ذات مقدم باشد و یا به آنچه که به لحاظ زمان قدیمتر باشد (البته اگر از زمانیات باشد) تعیّن پیدا میکند.
خلاصه اینکه حقیقت غیرمتعین و غیرمتصور به تعیّن پیشین و صورت قدیمتر تعیّن و تصوّر مییابد.
و ماهیت هم هرکجا حلول کرده و پیدا شود، بر لواحق و اعراض خود از تعلقات ملکوتی و اندازهها و لواحق مادی و اعراض آن مقدم میباشد، همان طور که اصل اندازه و تعلّق بر دیگر لواحق مقدّم است.
بنابراین، تصورِ حقیقت، اوّل به ماهیت است، بعد به لواحقِ دیگر (الاسبق فالاسبق).
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 104 هنگام تحقیق و تفحص کامل از وضعیت مراتب وجود و عالم نزول و صعود، هیچ چیز غیر از حقیقت عقلیه را نمیبینیم که تنها به ماهیت تعین پیدا کند نه به لواحقش.
و امّا دیگر موجودات (از هر عالمی که باشند) دارای تعیّنی زاید بر تعین ماهیت هستند، پس واجب است که از ماهیت متأخر بوده و ماهیت بر آن به تقدم دهری مقدم باشد؛ همچنان که حقیقت غیرمتعیّن بر متعینات تقدم حقیقی بلکه تقدم حقانی ازلی دارد.
خیال نکن که این لواحق (یعنی تعلق و تقدر ملکوتی و فرو رفتن در ماده و تحت سلطه زمان و تدریج واقع شدن) به دلیل آنکه هنگام تعقل و تأمل عقلی میتوان آن را از ماهیت جدا کرد، از لواحق وجود و اعراض آن است نه ماهیت، این خیال باطلی است.
چرا که سنخ ذات ملکوت تعلق و تقدر است و سنخ ذات ملک در بند ماده و لواحق آن است و جدایی از آن نه در ذات و نه در تعلق و نه در خارج و نه در ذهن ممکن نیست.
به همین دلیل است که نفس را به «کمال اول جسم طبیعی آلی» تعریف کردهاند و علم نفس از جمله علوم طبیعی گردیده است.
شیخ عارفان کامل برترین فلاسفۀ بزرگ، صدرالحکماء و المتألهین (قدس نفسه) در این خصوص برهانی اقامه کرده مبنی بر اینکه نفس بودن نفس، در ابتدای ایجاد، از عوارض لاحق به ذات آن نیست، چه از عوارض لازم و چه مفارق. همچنین در خصوص پیوست صورتهای ملکی به ماده و لواحق آن در مقام ذات برهان اقامه شده است.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 105 اگر ترس از به درازا کشیدن سخن نبود، مطالبی را ذکر میکردم که موجب یقین و اطمینان شود ولی این مکتوب جای تحقیق و طرح این مباحث نمیباشد.
و گمان مبر که اسیر بودن در چنگال لواحق، با این که صورتهای ملکی و حقایق ملکوتی بتوانند از بند رها شوند و به عالم نور برسند، منافات دارد. و البته این مطلب هم بدون آنکه ایجاد تناقضی کند برای ما اثبات شده است. (بیندیش تا دریابی.)
مطالب گفته شده در راستای قوس نزولی بود. بر همین مبنا میتوان بر ترتیب وجود و رشتۀ پیوستۀ آن برای حسب قوس صعودی نیز برهان اقامه کرد.
همانا، سرآغاز صورتها و ترقی و توجه از کثرت به وحدت و از نزول به صعود، همان هیولای اولی است که به حسب ذات به هیچ صورتی درنیامده و به هیچ تعینی متعین نگشته است. پس به تعینی پیش از تعینی درمیآید. در اول به صورت جسم مطلق درآمده، پس صورت عنصری گرفته و بعد از آن صورت معدنی پیدا میکند. تا آنکه در ردیف روحانیین درآمده و در آنجا جای گرفته و انجام به آغاز پیوسته و از همان جا که شروع شده به همان جا باز میگردد. «کَما بَدَأکُم تَعُودون؛ همانطور که شما را آفرید بازمیگردید.»
مطلع 2
احادیثی از اصحاب وحی و تنزیل در خصوص ابتدای خلقت آنها و طینت پاکشان وارد شده، و اینکه اولین خلق روح رسول الله و علی(علیهما السلام) میباشد، اشاره است به اینکه روحانیت ایشان که همان مشیت مطلقه و رحمت واسعه است به نحو «تعین عقلی» تعین یافته، زیرا اولین ظهور، ارواح ایشان (علیهم السلام) است. و تعبیر به «خلق» مناسب این مقام است زیرا مقام مشیت از خلق در آن چیزی نیست بلکه منظور همان «امر» است که در قول خداوند متعال «اَلا لَهُ الْخَلق وَ الْامر» به آن اشاره شده است.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 106 گرچه از آن به «خلق» هم اطلاق میشود، چنانکه از ائمه(ع) وارد شده: «خَلَقَ الله الْاَشیاء بِالْمشیّة وَ الْمشیة بِنَفْسِها؛ خداوند اشیاء را به مشیت و مشیت را به خودش آفرید» و این حدیث شریف نیز از دلایلی است که میرساند «مشیت مطلقه» برتر از تعینات خلقی از عقل و غیرعقل است.
اکنون روایتی را یادآوری میکنیم که دلالت بر تمام منظوری دارد که ما بر اساس برهان ذوقی اقامه کردیم. با سپاس خداوند متعال تبرکاً و تیمناً آن را میآوریم. در کتاب کافی از احمد بن محمد بن عبدالله بن عمر بن علی بن ابیطالب(ع) از ابی عبدالله(ع) نقل شده که فرمودند:
«اِنّ الله کانَ اِذْلاکانَ، فَخَلَق الْکانَ وَ الْمکانَ؛ وَ خَلَقَ الْأنوارَ، وَ خَلَقَ نُورَ الأنوارِ الّذی نُوِّرت مِنْهُ الْاَنوارُ؛ وَ اجرَی فیهِ مِنْ نُورِه الّذی نُوِّرَت مِنْهُ الْاَنوارُ؛ وَ هُوَ النّورُ الذّی خَلَقَ مِنهُ مُحّمداً وَ عَلّیاً. فَلَم یَزالا نُورَین اَوَّلین، اِذْ لاشئَ کوِّنَ قَبْلَهُما. فَلَم یَزالا یَجرِیانِ طاهِرَینِ مُطهَّرینِ فی الْاَصلابِ الطّاهرةِ حَتّی أفتَرقا فی اَطهرِ طاهِرَیْنِ فی عَبدِالله وَ أبی طالِب؛ خداوند بود آن زمان که هیچ نبود، پس او کون و مکان را آفرید، و نورها را آفرید و نور نورهایی که از آن نورها نورانی میشوند را آفرید. و در آن جاری کرد از نوری که از آن نورها منور میشوند؛ و آن نوری است که از آن محمد و علی را آفرید. پس این دو همواره دو نور اول بودند، چرا که هیچ چیزی قبل از آن دو نبود. پس این دو نور پاک و مطهر همواره در صلبهای پاک جریان یافتند تا آنکه در پاکترین آنها، یعنی در عبدالله و ابوطالب از یکدیگر جدا شدند.» (صَدَقَ وَلیّ الله)
اینک ما به دنبال شرح این حدیث شریف نیستیم. چرا که علاوه بر طولانی بودن، در توان امثال من نمیباشد، لکن به برخی از فقرات آن که به مقصود ما اشاره دارد، میپردازیم.
پس با طلب توفیق از خداوند متعال میگوییم: شاید سخن حضرت(ع) که میفرماید:
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 107 «کانَ اِذْ لاکانَ؛ بود آنگاه که هیچ چیز نبود» اشاره دارد به تقدم بالحقیقه خداوند بر جمیع موجودات. «وَ الْانَ کما کان؛ و الان نیز همانطور است» چنانکه جنید بغدادی هم وقتی این سخن را شنید که «کانَ اللهَ وَلَمْ یکُنْ مَعَه شئٌ؛ خدا بود در حالیکه هیچ موجودی با او نبود،» گفت: «اَلْان کَما کانَ؛ الان هم همین طور است.» و در توحید صدوق الطایفه آمده:
«اِنّ اللهَ تبارکْ وَ تَعالی، کانَ لَمْ یَزل بِلا زمانٍ وَ لا مکانٍ؛ وَ هُو الْان کَما کانَ؛ خداوند تبارک و تعالی همواره بدون زمان و مکان بود و اکنون نیز همان طور است.
و این سخن که فرمود: «فَخَلقَ الْکان وَ الْمکان» تا آنجا که میفرماید «مِنْه الاْنوار» اشاره به ترتیب امهات مراتب وجود از پایین به بالا دارد. پس همانا «کون» و «مکان» همان کائنات و مکانیات طبیعی و اجرام آسمانی و زمینی است. یا عبارت از مطلق چیزهایی است که در عالم طبیعت ظهور یافته و از دریای هیولای تاریک طلوع نموده تا نفس را ـ که خود به ذاته از عالم انوار است، لکن از مطلع ماده طلوع نموده و در عوالم پایین ظاهر شده ـ نیز شامل شود.
و «انوار» عبارت است از عالم عقلی به تمامه، یا عالم عقلی به اضافه عالم نفسی به اعتبار اصل حقیقتش که همان انوار است. و «نور الانوار» عبارت است از فیض منبسط و وجود مطلق (که حقایق عقلی و غیر آن و عوالم صاعده و نازله از اوست؛) و امّا اختصاص یادآوری خلق «انوار» از او ـ با وجود آنکه همۀ مراتب وجود از او منشأ گرفتهاند ـ به خاطر تناسبی است که میان آنها وجود دارد، و یا به این دلیل است که عقل اول، ظهور مشیت مطلقه است و یا اینکه صدور کائنات، بعد از صدور انوار از ناحیۀ او، دیگر نیازی به ذکر کردن ندارد، زیرا وقتی انوار از چیزی صادر شوند، اکوان نیز به حسب سلسله وجود و قوس نزول و صعود، از همان چیز صادر
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 108 خواهند شد.
و ضمیر مجرور در کلام ایشان: «وَ اجری فیه» یا به کون و مکان بر میگردد، که در آن اشارۀ لطیفی است به ظهور نور خداوند در آسمانها و زمین؛ چنانکه خداوند متعال فرموده: «الله نُورُ السّمواتِ وَ الْارض؛ خداوند نور آسمانها و زمین است» و یا به انوار برمیگردد تا اشاره کند به اینکه مقیّدات (که همان انوار هستند) عین مطلقند که همان «نورالانوار» است.
و امکان دارد که ضمیر به «نور الانوار» برگردد که در این صورت، مراد از نورالانوار، همان عقل مجرّد اوّل است و مراد از «انوار» نفوس کلیه و یا نفوس کلیه به علاوه عقول دیگر، غیر از عقل اول.
و منظور از «نُوره الذّی نُوِّرت مِنْه الانوار»، فیض منبسط است، و این برداشت از دو جهت با عبارت تناسب دارد:
جهت اول: نسبت دادن خلق به نورالانوار (چنانکه بارها گفتهایم) از عالم امر است نه خلق، هر چند گاه به خلق نسبت داده شود (مانند آنچه در حدیث سابق آمده).
و جهت دوم: اینکه نور را به ذات خداوند متعال اضافه نموده، (در جملۀ: وَ اَجری فیه مِنْ نُوره) زیرا این اشاره دارد به اتحاد ظاهر و مظهر، گرچه جایز است که نور دیگر نورها نیز بنابر برخی اعتبارات، به ذات متعال حق اضافه شود، امّا اضافه نورالانوار به ذات مناسبتر است.
منظور از «جریان دادن» (اجری فیه) مفهوم عرفی مستفاد از آن نیست که مانند جریان نور حسی در شئ نورانی باشد؛ بلکه این جریان دادن به معنی ظهور و احاطۀ قیّومیت است، همان طور که منظور از نور هم نور حسی نیست.
منظور از این جمله که فرمود: «وَ هُو الّنور الذّی خَلَق مِنه مُحمّداً(ص) وَ عَلیّاً(ع)» آن است که نور مقدس آن دو را از نور الانوار، (که عبارت از وجود منبسطی است که قبلاً دانستی و همان حقیقت محمدیه(ص) و علویه است) البته به نحو وحدت و بدون تعیّن آفرید. این مطلب در آنچه ما ذکر کردیم صریح است پس در آن اندیشه کن تا رازها بر تو گشوده شود.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 109 و اینکه فرمود: «فَلَم یَزالا نُوریْنِ اوّلینِ اِذْ لا شئ کوِّن قبلهما»، منظور آن است که نور مقدس آن دو، که از نور خداوند منشأ گرفته، همان عقل مجردی است که بر عالم کون مقدم است.
و فرمودۀ حضرت(ع): «فَلَم یزالا» تا آخر مطلب، اشاره به ظهور او در عوالم پایین، از صلب عالم جبروت به بطن عالم ملکوت علیا، و از آنجا به بطن عالم ملکوت سفلی و از آنجا به بطن عالم ملک دارد. سپس آن نور در عصاره و خلاصۀ همه عوالم، و نسخه جامع آنها، یعنی انسان ابوالبشر ظاهر گردید، و از او تا در پاکترین صلبها یعنی عبدالله و ابیطالب(علیهما السلام) منتقل و جدا شد.
و سرّ اینکه از هر عالم بالا نسبت به عالم پایینتر از آن به صلب و از هر عالم پایین نسبت به عالم بالاتر از آن به بطن تعبیر شده، روشن است و نیازی به تفصیل ندارد.
مطلع 3
آیا اختلاف ظاهر سخنان حکیمان متأله و فیلسوفان پیشین (همچون معلم صناعت فلسفه و محققان پیرو او) با سخنان عرفای بزرگوار و بزرگواران عارف در مورد چگونگی صدور و تعیین اولین چیزی که از مبدأ اول صادر شده را شنیدهای؟
ارسطو در میمر دهم اثولوجیا میگوید:
«اگر کسی بگوید: چگونه ممکن است که اشیاء و موجودات از واحد بسیطی وجود یافته باشند در حالی که دوئیت و کثرت از هیچ جهت در او نیست؟ میگوییم: از آنجا که او واحد محض بسیطی است که هیچ یک از اشیاء در او نیست، پس هنگامی که واحد محض شد، همه اشیاء از او صادر میشود؛ و این بدان سبب است که چون هیچ هویتی ندارد، همۀ هویتها از او صادر میشود. و من میگویم و کلام را خلاصه میکنم: از آنجا که او شیئی از اشیاء نیست، همۀ اشیاء را از او میبینیم، لکن گرچه همۀ اشیاء از او صادر شده، در عین حال هویت اول (منظور هویت عقل است) همان چیزی است که در آغاز و بدون واسطه از او صادر گشته است. سپس به واسطۀ هویت عقل و عالم عقلی، همۀ هویتهای اشیایی که در
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 110 عالم اعلا و عالم پایین وجود دارند، از او صادر گشتهاند.»
سپس پیرامون مطلب خود اقامۀ برهان نموده که ما نیازی به طرح آن نداریم؛ و سخن محققین دیگر همچون رئیس فلاسفه اسلام در کتاب شفا و دیگر نوشتههایش و نیز شیخ مقتول و دیگر بزرگان حکمت و فلسفه هم به سخنان همین فیلسوف برمیگردد.
گروه دوم گفتهاند: اولین موجودی که از خداوند متعال صادر شد و از حضرت جمع ظهور کرد، وجود عام گسترده شدۀ بر پیکر موجودات است. و در این آیۀ الهی هم بدان اشاره شده: «وَ ما اَمَرْنا اِلّا واحدةً؛ امر ما نیست مگر یک امر واحد» و یا آیۀ: «اَیْنَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله؛ به هر جا روی بگردانید پس همان جا وجه خداست.»
صدرالدین قونوی، خلیفه شیخ اکبر محیی الدین در کتاب نصوص خود میگوید:
«از خداوند سبحان، از حیث وحدت وجودیش، جز واحد صادر نمیشود. چرا که محال است از واحد، از آن جهت که واحد است، چیزی بیش از واحد ظاهر و ایجاد شود؛ امّا در نظر ما، آن امر واحد عبارت است از وجود عام افاضه شده بر اعیان موجودات (مکوّنات)، و آنچه از اعیان موجودات ایجاد شده و آنچه که هنوز ایجاد نشده از موجوداتی که علم حق به وجود آنها تعلق گرفته است.
و این وجود که بین قلم اعلا، که همان موجود اول است، (و عقل اول نیز نامیده میشود)، با سایر موجودات مشترک است؛ آنگونه که اهل نظر از فلاسفه
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 111 گفتهاند نمیباشد.»
و مثل همین سخن را در مفتاح الغیب و الوجود نیز گفته است.
و کمالالدین عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات خود میگوید:
«تجلی شهودی، همان ظهور وجود است که به نام «نور» نامیده میشود. و آن همان ظهور حق به صورت اسماء در اکوان است که همان مظاهر اسمائند. و این ظهور همان نَفَس الرحمان است که همه چیز از آن ایجاد میشود.»
مطلع 4
اکنون وقت آن رسیده که به حکم آنچه جامعۀ علمی و عرفانی و برادری ایمانی بر ما واجب نموده، و به حسب ادای وظیفه، در رفع حجاب از چهرۀ مطلوب ایشان، به گونهای که اختلاف را از میان برداشته و به اصلاح ذات بین بیانجامد، اقدام کنیم. چرا که شیوۀ عرفا، (هر چند شیوهای است ورای عقل،) هرگز با عقل صریح و برهان رسا مخالف نیست، و حاشا که مشاهدات ذوقی مخالف برهان بوده و برهانهای عقلی برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود.
حال میگوییم: بدان ای برادر عزیز از آنجا که حکمای بزرگوار و فلاسفۀ گرانقدر به کثرت و به حفظ مراتب وجود در عالم غیب و شهود، و هم چنین به ترتیب اسباب و مسببات و عوالم بالا و پایین نظر دارند، بنابراین جا دارد که بگویند صادر اول عقل مجرد است، پس آنگاه نفس و همینطور تا آخرین مراتب کثرت. پس در مقام مشیت مطلقه هیچ نوع کثرتی نبوده و کثرت در مرتبۀ بعد از آن محقق میگردد؛ و آن عبارت است از تعینات مشیت مطلقه. امّا برای مشیت بدان سبب که در ذات احدیت مندک بوده و در کبریای سرمدی مستهلک است، هیچ حکمی نیست تا در موردش گفته شود که صادر است یا غیر صادر. و امّا عرفای بزرگوار و اولیاء مهاجر، از آنجا که نظرشان به وحدت و عدم مشاهدۀ کثرت است، به تعینات عالمها، خواه ملک باشد یا ملکوت،
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 112 ناسوت باشد یا جبروت، نظر نکردهاند و معتقدند که تعینات وجود مطلق که از آنها به «ماهیات» و «عوالم»، هر عالمی باشد، تعبیر شده است، اعتبار و خیال است و به همین دلیل هم گفته شده: عالم در نظر آزادگان، خیال اندر خیال است. و شیخ بزرگ محیی الدین هم گفته: «العالم غیب ما ظهر قط؛ و الحق ظاهر ما غاب قط؛ عالم غیب است و هرگز ظهور نکرده و حق ظاهر است و هرگز غایب نبوده است.»
پس در سرای تحقق و وجود و در محفل غیب و شهود هیچ چیز جز حق نیست. او ظاهر است و باطن. اول است و آخر. و آنچه غیر اوست همه از فریبکاریهای وهم و ساختههای خیال است.
مطلع 5
اینک به مطلب گذشته بازگشته و میگوییم: کلام محقق قونوی نیز نزد عرفای کامل ارزش و جایگاهی ندارد. بلکه آنچه ایشان آن را از کلمات اولیای بزرگوار شمرده، نزد ایشان نادرست و در بازار اهل معرفت بهایی ندارد. زیرا برای صدور باید صادر و مصدری وجود داشته باشد و صدور متقوم به غیریت و سوائیت میشود و این مخالف شیوۀ عرفا و نامناسب با ذوق صاحبان یقین است. لذاست وقتی میخواهند از آن سخن بگویند، به «ظهور» و «تجلی» تعبیر میکنند.
آیا جز خداوند چیزی وجود دارد تا بتوان به آن نسبت «صدور» داد؟ نه، بلکه «او اول و آخر و ظاهر و باطن است.»
سرور و مولای ما، ابا عبدالله الحسین(ع) در دعای عرفه میفرماید: «اَلغیرکَ مِنَ الظّهورِ ما لَیْسَ لَک؟؛ آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نباشد؟» (راست گفت ولی خدا که جانم فدای او باد.)
پس عالم از حیث غیر بودنش هرگز ظهور نکرده است، و کلی طبیعی در نظر اهل حق، موجود نیست؛ امّا از غیر جهت سوائیت، عالم اسم «ظاهر» خداوند است.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 113 مطلع 6
این حکم کسی است که سلطان وحدت بر او چیره شده و حق با صفت قهاریت بر کوه منیّت (خودیت) او تجلی کرده و او را درهم کوبیده و وحدت تامّه و مالکیت عظیم برای او ظهور کرده باشد. آن گونه که حق در قیامت کبری به آن تجلّی مییابد.
امّا آن کس که کثرت را بدون پوشیده شدن از وحدت مشاهده کرده و وحدت را بدون غفلت از کثرت میبیند؛ حق هر صاحب حقی را به او میدهد، و چنین کسی مظهر «حَکَم عدل» میباشد که از حدّ فراتر نرفته و به بندگان ستم روا نمیدارد، پس (این فرد) گاه حکم میکند که کثرت تحقق یافته و گاه حکم میکند که کثرت همان ظهور وحدت است.
چنانکه از ناحیۀ صاحب مقام برزخیت کبرا و سراپا فقر بر مولا و پا گذاشته به مقام «قاب قوسین او ادنی»، برگزیده و پسندیدۀ حق و مرضیّ خداوند، از زبان یکی از ائمه آمده:
«لنا مع الله حالات هوهو، و نحن نحن، و هو نحن، و نحن هو؛ ما را با خداوند حالاتی است که در آنگاه او اوست و ما، ما. و گاه او ما هست و ما او.»
و در کلمات اهل معرفت بویژه شیخ کبیر محییالدین از امثال چنین سخنانی پر است، مانند این کلام او:
«الحقّ خلق، و الخلق حقّ؛ و الحق حقٌ، و الخلق خلقٌ؛ حق خلق است و خلق حق. و حق حق است و خلق خلق.»
و در فصوص میگوید:
«و من عرف ما قررناه فی الاعداد و أنّ نفیها عین ثبتها، علم ان الحق المنزّه هو
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 114 الخلق المشبه، و ان کان قد تمیز الخلق من الخالق، فالامر الخالق، المخلوق؛ و الامر المخلوق، الخالق؛ هرکس به آنچه پیرامون اعداد بیان کردیم، که نفی آنها عین اثبات آنهاست، آگاه باشد میداند که حق منزه همان خلق مشبه است، هر چند که خلق از خالق متمایز است. پس امر خالق مخلوق است و امر مخلوق خالق است.»
تا آنجا که گوید:
«فالحق خلق بهذا الوجه فاعتبروا
من یدرما قُلت لم تخذل بصیرته
جمّع و فرّق فانّ العین واحده
|
ولیس خلقاً بذالک الوجه فادّکروا
و لیس یدریه الاّ من له البصر
و هی الکثیرة لاتبقی و لاتذر»
|
حق از جهتی خلق است، پس توجه کنید و عبرت بگیرید و به جهت دیگر خلق نیست، پس نیک بیندیشید.
هرکس آنچه را گفتم دریابد، گمراه نمیشود، و جز کسی که صاحب بصیرت است آن را در نمییابد.
جمع کرد و پراکنده کرد در حالی که عین یکی است و همان حقیقت کثیر نیز هست، نه باقی میگذارد و نه رها میکند.
باز هم کلام از مقصد این مکتوب خارج شد، پس سخن را کوتاه کرده و به اصل مقصود بر میگردیم.
مطلع 7
امید که خداوند تو را به جبروتش هدایت کرده و به لطف خود راههای ملکوتش را بنمایاند. حال که شأن و جایگاه این حقیقت عقلی را شناختی، و دانستی این حقیقت در نهایت تجرد از مکان و مکانیات بوده و نهایت تنزیه از تغییر زمان و زمانیات را دارد؛ و اینکه ماهیت آن در انیت (خودیت) آن فرو رفته (مندک شده) و نور وجودش بر ظلمت
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 115 ماهیتش چیره گشته، بلکه به دلیل تجرد از حقیقت و نفسیت خود به عوالم غیب و شهادت احاطه دارد (احاطۀ مشیت بر آن و غیر آن) و در آن جریان دارد (جریان و سریان حقیقت در رقیقت). بلکه بهتر است بگوییم که آن، حقیقتِ عوالم است و این عالم سایۀ آن، و آن روح عالم است و بقیّه؛ قوا و جسم آن.
و خلاصه اینکه آن حقیقت جهت وحدت عالم، و عالم جهت کثرت آن است، بلکه آن حقیقت، عالم در صورت وحدت است و عالم همان عقل در صورت کثرت است.
شیخ عارف کامل، قاضی سعید قمی(رض) در بسیاری از کتابها و رسالههایش میگوید: «اِنّ النفس عقل بالعرض و نفس بالذات؛ نفس، عقل بالعرض و نفس بالذات است.» و در شرح توحید صدوق طائفه(رض) مینویسد: «امتثل العقل، ای الامر الالهی، فتصوّر بصورة النفس الکّلیه لتصویر المّاده؛ عقل فرمانبرداری کرده (امر الهی را)، پس به صورت نفس کلی برای تصویر ماده در آمده است.»
و ایشان (قده) هر چند به همین اندازه بسنده کرده (یعنی تصویر عقل فقط به صورت نفس)، امّا علم به مراتب وجود و ملکوت غیب و شهود، آنچه را ما در خصوص تصویر عقل به صورت جسم ذکر کردیم نیز نتیجه میدهد. و این مقصود گذشتگانی همچون افلاطون الهی و استاد مشائیان ارسطو در اثولوجیا؛ از هبوط نفس به عالم پایین میباشد. هر چند برهان از حدوث آن از ماده حکایت دارد.
و آنچه این عارف قمی(قده) بیان نموده از سخنان گذشتگانی همچون این فیلسوف بزرگ گرفته شده است. ایشان در «المیمر» اوّل اثولوجیا میگوید:
«النفس انما هو عقل، تصوّر بصورة الشوق؛ نفس همان عقل است که به صورت شوق مصوّر شده است.»
این سخن وی در همین المیمر بالاترین و بیشترین تأیید را بر سخن ما دارد:
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 116 «اِنّها (ای النفس) لمّا اشتاقت اِلی السلوک و الی اَن تظهر افاعیلها، تحرّکت من العالم الاول اوّلاً؛ ثم الی العالم الثانی؛ ثم الی العالم الثالث، غیر انّها و ان تحرّکت و سلکت من عالمها الی ان تأتی العالم الثالث، فانّ العقل لم یفارقها، و به فعلت ما فعلت؛ وقتی که نفس مشتاق سلوک گردید و اینکه کارهای خود را آشکار کند، ابتدا از عالم اول حرکت کرد، سپس به عالم دوم رسید، و پس از آن به عالم سوم. ولی هر چند نفس حرکت کرد و از عالم خود سلوک کرد تا به عالم سوّم رسید، ولی عقل از آن جدا نگردید و به وسیلۀ آن هر چه را کرد، کرد.»
در کلمات ارزشمند او، مطالبی که مقصود ما را برساند و به مطلوب ما اشاره کند، بیش از حد شمار است؛ مخصوصاً در باب نوادر در «المیمر» دهم. هرکس بخواهد میتواند به این کتاب ارزشمند مراجعه نماید؛ امّا قبل از آن بایستی تحقیق کاملی از رمزهای این گروه و رجوع به اهل آن بنماید، چرا که برای هر علمی اهلی است.
و مبادا که به آن و امثال آن به خودی خود رجوع کنی که نه تنها برایت بیفایده است بلکه سرگردانی و گمراهی تو را افزایش می دهد. به نظر بوعلی سینا، شیخ الرئیس توجه کن که میگوید:
«من از طبیعیات و ریاضیات و طب، جز اندکی نزد استاد نخواندم، و در مدت کوتاهی بدون سختی خود مسائل آن را حل کرده و بر حلّ آن بدون مشکلی پیروز گشتم. امّا در الهیات، از آن چیزی نفهمیدم مگر پس از ریاضتها و توسّل به مبدأ حاجات و تضرع و درخواست باطنی به برآورندۀ درخواستها. حتی یک مسئله آن را چهل بار مرور و مراجعه کردم و از آن چیزی نفهمیدم تا اینکه از حلّ مسائل این علم ناامید شدم. تا اینکه با رجوع به مبدأ کل و گریه و زاری به درگاه خداوند متعال (که همه چیز به دست اوست) مسائل آن برای من کشف شد.»
با این همه، اشتباهات شیخ الرئیس در این علم اعلی بسیار زیاد است که در مراجعه به کتابهای وی آشکار میگردد. وقتی حال شیخ الرئیس، آن نابغه بزرگ و اعجوبة
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 117 سترگ که در تندذهنی و تیزهوشی همتا ندارد، چنین باشد، حال دیگر افراد معمولی چه خواهد بود! این نصیحتی است از من به برادران ایمانی خودم که مبادا نادانسته به ورطۀ هلاکت سقوط کنند.
مطلع 8
احاطۀ عقل مجرد بر پایینتر از خود، اعم از ملک و ملکوت، مانند احاطۀ یک شئ محسوس بر شئ محسوس دیگر نیست، چرا که احاطۀ در شئ محسوس به برخی زوایا و جوانب آن تعلق میگیرد، و این احاطه جز به بعضی از سطوح خارج از ذات نمیباشد؛ در حالی که احاطۀ عقل مجرد بر تمامی ابعاد و جوانب «محاط» است و همانطور که بر ظاهر محاط خود احاطه دارد، بر باطن آن نیز محیط است.
بنابراین احاطۀ عقل مجرد به نحو سریان و نفوذ است و عقل مجرد در حقایق و ذاتیات عوالم و در لبّ حقایق و انیّات آن سریان دارد، و هیچ ذرهای در آسمان و زمین (اعم از جواهر و اعراض آن، چه عرض ذاتی، چه مفارق) از حیطۀ احاطه وجودی و سریان معنوی او خارج نیست. او به آسمان و زمین از رگ گردن نزدیکتر است. و بیش از نفوذ روح در بدن، در آنها نفوذ دارد؛ بلکه حضور عوالم نزد عقل مجرد، از حضور آنها نزد خود، شدیدتر و عالیتر است. همه به این دلیل است که ماده (که مناط غیریت و دوری است) در او وجود نداشته و ماهیت (که اصل و منشأ غیریت به شمار میرود) در عقل مجرد مستهلک و مضمحل است و ماهیت در آن حوزه اصلاً حاکمیتی نداشته، بلکه همۀ حاکمیت متعلق به وجود، بلکه وجود مطلق، است و وجود مطلق بر ماهیت چیرگی داشته و بر هر انیّت و حقیقتی حاکم است.
در خصوص اشاره به این احاطۀ وجودی و سریان ذاتی معلم مشاء گفته است: «حقایق بسیط به حسب ذاتشان اقتضای دایرۀ تام حقیقی بودن را دارند. الّا اینکه آن که در دایرههای حسی هست، محیط مرکز را فرا نمیگیرد، بلکه در دایرههای عقلی قضیه به عکس دایرههای حسی است.»
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 118 ما در مشکات اول به گوشهای از تحقیق پیرامون این راز اشاره کردیم. به آن مراجعه کن.
مطلع 9
حقیقت عقلی تام مجرد بر حقایقی از غیر خود، از جمله حقایق عقلی و نفوس کلی و جزئی ملکوتی و پدیدههای نوین (بدعیات) و موجودات ملکی ناسوتی حاکمیت داشته و آنها را به راههای هدایت و استقامت و کمال راهنمایی و به سوی خالق کشانده و آنها را بر آستانه پروردگار صاحب جلال رهنمون میسازد. اگر حقیقت عقلی نبود نه خدا پرستش میشد، نه به یکتایی شناخته و نه فرمانبرداری میشده و نه مسجود میگردید. پس عقل، آن چیزی است که خداوند متعال او را به سوی ساکنان همۀ عوالم فرستاده تا آنها را به راه راست هدایت کند. و به او فرموده: به سوی گرفتاران در تاریکیهای عوالم خلقی از عالم امر خود روی آور و آنان را به سرای سرور و جهانی که در آن نور بر نور غلبه دارد هدایت کن. سپس «این حقیقت عقلی» به منظور اطاعت از فرمان پروردگار خلق، در هر حقیقتی به اندازۀ استعداد «آنها» پدیدار شد و آنها را به عالم اسرار هدایت کرده و به محفل انس و سرزمین پایدار و ثبات فرا خواند. بعد از انجام رسالت ارشاد و هدایت، فرمان بازگشت (با همۀ مظاهرش) از عالم دنیا به عالم برتر و رفیق اعلا صادر گردیده و به او فرمود: «اَدْبر فَأدْبَرَ؛ برگرد، پس برگشت.»
و این همان حقیقتی است که خداوند متعال لشکریانی را به وی در برخی از مظاهر مناسب با عالم قدس عطا فرمود تا در برابر لشکریان شیطان مقاومت کرده و بر آنها پیروز گردیده و خلق را به سوی حزب رحمان راهنمایی کند. و در آن حقایقی از عالم غیب الهی به ودیعت نهاد تا آن را که شایستۀ جذبۀ رحمانی است جذب نماید.
مطلع 10
حال که با بینایی و بصیرت به اصولی که بر تو خوانده شد راه یافتی و حقیقت در پرتو
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 119 قواعد و فصول برایت کشف گردید، میتوانی با بالهای شناخت و معرفت به اوج حقیقت پر کشیده و برخی از رموز فرمایش مولایمان امام باقر(ع) را در روایت کافی شریف دریابی.
حضرت باقر العلوم(ع) میفرمایند:
«لَمّا خَلَقَ الله تعالی العقلَ. استَنطَقَهُ. ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقبِل. فَأَقبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ: أَدبِر. فَأَدبَرَ. ثُمَّ قالَ: وَ عزّتی وَ جَلالی ما خَلَقَتُ خَلقاً هُوَ أَحَبُّ إلیَّ مَنکَ، وَ لا أَکمَلتُکَ إلّا فیمَن أُحبُّ. أما، إنّی إیّاکَ آمُرُ و إیّاکَ أَنهَی؛ و إیّاکَ أُثیبُ؛ وَ إیّاکَ أُعاقِبُ؛ آنگاه که خداوند متعال عقل را آفرید او را به سخن در آورد. پس به او گفت: پیش آی. عقل پیش آمد. سپس فرمود: بازگرد، عقل بازگشت. سپس فرمود: قسم به عزت و جلالم؛ هیچ مخلوقی را که نزدم محبوبتر از تو باشد نیافریدم و تو را جز در کسی که او را دوست میدارم کامل نگردانیدم. امّا اینک تنها به تو امر میکنم و تنها تو را نهی مینمایم و تنها به تو پاداش داده و تنها تو را عقاب میدهم.»
این حدیث را محققان کامل (رضی الله عنهم) شرح نمودهاند، لکن از آنجا که آنها به پارهای از اسرار نهان اشاره نکردهاند، ما با کمتوانی و اطلاع ناقص خود به آن اشاره میکنیم. البته چطور میتوانم حق مطلب را ادا کنم در حالیکه عطیههای آنها را جز مرکبهای خود آنان نمیکشد و برای همچو منی چنین جایگاه والا و مقام نورانی نیست.
در شرح حدیث میگوییم: واژۀ «استنطقه» در فرمایش حضرت، یعنی او را به همان جعل ذاتش، دارای نطق و ادراک قرار داد، زیرا در مبادی عقلی بویژه آن عقلی که اول تعینات است، علم عین ذات است. و این نظیر همان قول خداوند متعال است که میفرماید: «و علّم آدم الْاَسماء کلّها؛ و به آدم همۀ نامها را آموخت.» زیرا تعلیم در آن جایگاه به شکل قرار دادن صورتهای اسماء و صفات به نحو پیچیده و اجمال و احدیتِ جمع در اوست. اینطور نیست که خداوند متعال آدم را مجرد از علم به اسماء آفریده
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 120 باشد و سپس اسماء را به او تعلیم کند. زیرا انسان مظهر اسم «الله» اعظم است که به نحو احدیت جمع، جامع همۀ مراتب و صفات میباشد و عقل نیز مظهر علم حق است، لذا او در مرتبۀ هویت و در لُبّ حقیقتش عالم است.
واژۀ «أقْبِل» (در فرمایش حضرت)، فرمان حضرت جمع است به مظهر اول تا در همۀ مراتب تعیّنات در عالم ملک و ملکوت ظهور نماید. پس او به امر پروردگارش در همۀ عوالم نفوذ میکند تا کمالاتی را که در عالم اسماء و صفات هست آشکار سازد و نیکیها را در مراتب کائنات منتشر ساخته و آنان را به صراط مستقیم هدایت کرده و به راه استوار رهنمون گردد.
واژۀ «ادبر» (در فرمایش حضرت): یعنی از عالم تفصیل با همۀ مظاهر به حضرت جمع و به اسم مناسب مقام خود و مقام مظاهر خود باز گرد: یا به اسم «رحمان» که در این صورت پاداش خواهی برد و یا به اسم «منتقم» که مجازات خواهی شد.
پس، عقل ظاهر شده در عوالم پایین به اعتبار اتحاد ظاهر و مظهر پاداش گرفته یا مجازات خواهد شد و معاد همۀ چیزها به واسطۀ او بلکه به معاد خود اوست، زیرا اشیای کونیه تا به عالم عقلی متصل نشوند و یا در آن فانی نگردند به سوی حق تعالی باز نخواهند گشت، هر چند بازگشت و معاد همه به واسطۀ انسان کامل است که عقل، مرتبۀ عقلی اوست.
و سخن حضرت که میفرماید: «ولا اکملتک الّا فیمن احّب» اشاره دارد به ظهور عقل در مراتب موجودات به اندازۀ استعدادی که در حضرت علمیه و به سبب حب ذاتی برای آنها مقدر شده است. و اگر این حبّ نبود هیچ یک از موجودات ظهور نیافته و هیچکس به هیچ کمالی از کمالات دست نمییافت، چرا که آسمانها به عشق برافراشته شده است: «فانّ بالعشق قامت السموات»
و نزد صاحبان ذوق این سخن حضرت که میفرماید: «اِیّاک آمر و ایّاک أنهی و ایّاک أثیب و إیّاک أعاقب» بدون فاصلۀ «باء» اشاره روشنی به این نکته دارد که عقل است که ظاهر است و عقل است که باطن است و اوست که در ملک و ملکوت نافذ است و اوست که از مقام رفیع خود به این منزلگاه پایین و پست فرود آمده، بدون اینکه از
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 121 جایگاه اعلا و مقام رفیع و والای خود دور شده باشد. و خداوند توفیق دهندۀ دنیا و آخرت است.
مطلع 11
اکنون وقت آن است که معنای «خلافت» عقل کلی را در جهان خلقت دریابی. پس همانا خلافت او، خلافت ظهور در حقایق وجودی است. و نبوّت او اظهار کمالات مبدأ متعال و آشکار کردن اسماء و صفات از حضرت جمع ذوالجلال است. و ولایت او تصرف تام و کامل در تمامی مراتب غیب و شهود است، همچون تصرف نفس انسان در اجزاء بدنش. بلکه تصرف او را نمیتوان با تصرف نفس در بدن مقایسه کرد، زیرا که او به دلیل عدم آمیختگیاش با قوه و عدم همآغوشیاش با نیستی و نقصان، در وجود و ایجاد و تصرف و امداد قویتر است. پس او ظاهر است و حق به واسطۀ او ظاهر است؛ و او باطن است و حق به واسطۀ او باطن است.
گمان مبر از این تعبیر که ظهور حق و بطون آن به تبع ظهور و بطون اوست! چرا که این گمان باطلی است که در بازار اهل یقین و معرفت خریداری ندارد. بلکه اصل در ظهور و اظهار همان حق است. هیچ ظهوری و هیچ وجودی نیست مگر برای حق تعالی. و جهان نزد آزادگان خیال اندر خیال است.
مطلع 12
از جمله مطالبی که میتواند تو را بخوبی به آنچه گفتیم هدایت کرده و به راه صحیح راهنمایی نماید، حدیثی است که صدوق الطائفه(رض) در عیون اخبار الرضا(ع) با اسناد آن به مولای ما علی بن موسی الرضا(ع) به نقل از پدرانشان، به نقل از حضرت علی بن ابیطالب(ع) روایت کرده، که حضرت علی میفرمایند: رسول خدا(ص) فرمودند:
«ما خَلَقَ الله أفضَلَ مِنِّی؛ وَ لا أَکرَمَ عَلَیه مِنّی. قالَ علیٌّ، علیهالسَّلام، فَقُلتُ: یا رَسُولَالله، فَأَنتَ أَفضَلُ، اَم جَبرئیلُ(ع)؟ فَقالَ: یا عَلیُّ، إنَّ الله، تَبَارَک و تَعالی، فَضَّلَ اَنبیائَهُ المُرسَلینَ عَلی مَلائکتِه المُقَرَّبینَ، وَ فَضَّلَنی عَلی جَمیعِ النَبییّنَ و المُرسَلینَ. و الفَضلُ بَعدی لَکَ، یَاَ عَلیٌّ، وَ لِلأئمَّةِ مِن بَعدِکَ. وَ إنَّ المَلائکَةَ لَخُدّامُنا و خُدّامُ
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 122 مُحبّینا. یا عَلیُّ، الَّذینَ یَحمِلُونَ العَرشَ وَ مَن حَولَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمدِ رَبِّهِم و یَستَغفرونَ لِلَّذینَ آمَنُوا بِوِلایَتِنا.
یا عَلِیُّ، لَولا نَحنُ، ما خَلَقَ الله آدَمَ. علیهالسَّلامُ؛ وَ لا حَوّاءَ وَ لا اَلجَنَّةَ وَ النارَ؛ وَ لا السَّماءَ و الأرضَ. فَکیفَ لا نَکوُنُ أفضَلَ مِنَ المَلائکَةِ و قَد سَبَقناهُم إلی مَعرِفَةِ رَبِّنا وَ تَسبیحِهِ وَ تَهلیِلِهِ وَ تَقدیسه؟ لأنَّ اَوَّلَ ما خَلَقَ الله، عَزَّ وَ جَلَّ، أَرواحُنا؛ فَأَنطَقَها بِتَوحیدِهِ وَ تَمجیدِهِ. ثُمَّ، خَلَقَ المَلائکَةَ. فَلَمّا شاهَدوا أَرواحَنا نُوراً واحِداً، استَعظَمَت أَمرَنا؛ فَسَبَّحنا، لِتعلَمَ المَلائِکَةُ أَنّا خَلقٌ مَخلوقونَ، وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَن صِفاتِنا؛ فَسَبَّحَتِ المَلائِکَةُ بِتَسبیحِنا وَ نَزَّهَتهُ عَن صفاتنا. فَلَمّا شاهَدوا عِظَمَ شَأنِنا، هَلَّلنَا، لِتَعلَمَ المَلائکَةُ أن لاَ إلهَ إلّا الله، وَ أَنّا عَبیدٌ، وَ لَسنا بِالآلَهةِ یَجِبُ أَن نُعْبَدَ مَعَهُ اَو دوُنَهُ. فَقالوا: «لا إلهَ إلا الله.» فَلَمّا شاهَدوا کِبَرَ مَحَلِّنا، کَبَّرنا، لِتَعلَمَ المَلائکَةُ أنَّ الله تَعالی أَکبَرُ مِن أَن یُنالَ عِظَمُ المَحَلِّ إلّا بِهِ. فَلَمّا شاهَدوا ما جَعَلَه الله لَنا مِنَ العِزِّ و القُوَّةِ، قُلنا: «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بالله. » لِتَعلَمَ المَلائکَةُ أَن لا حَولَ لَنا وَ لا قُوَّةَ إلا بالله. فَلَمّا شاهَدوا ما أَنعَمَ الله بِهِ عَلَینا وَ أَوجَبَهُ لَنا مِن فَرضِ الطاعَةِ، قُلنا: «الحَمدُلله.» لِتَعلَمَ المَلائکَةُ ما یَحِقُّ لله تَعالی ذکرُهُ عَلَینا مِنَ الحَمدِ عَلی نِعَمِهِ؛ فَقالَت المَلائکَةُ: «الحَمدُلله. » فَبِنا اهتَدُوا إِلی مَعرَفَةِ تَوحیدِالله، عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تَسبیحِهِ وَ تَهلیلِه وَ تَحمیدِهِ و تَمجیدِهِ.
ثُمَّ، إنَّ الله، تَبَارَکَ و تَعالی، خَلَقَ آدَمَ(ع) فَأَودَعَنا صُلبَهُ؛ وَ أَمَرَ المَلائکَة بِالسّجودِ لَهُ تَعظیماً لَنا و إکراماً. و کانَ سُجودُهُم للهَ عَزَّ وَ جَلَّ، عُبودِیَّةً، وَ لِآدَمَ إکراماً وَ طاعةً، لِکَونِنا فی صُلبِهِ. فَکیفَ لا نَکونُ أفضَلَ مِنَ المَلائکَةِ وَ قَد سَجَدوا لِآدَمَ کُلُّهُم أَجمَعون؟
وَ إنّهُ لَمّا عَرَجَ بی إلی السَّماء، أَذَّنَ جَبرَئیلُ، علیهالسَّلام، مَثنَی مَثنَی؛ وَ أَقامَ مَثنی مَثنَی. ثُمَّ قالَ لی: تَقَدَّم، یا مُحَمَّدُ. فَقُلتُ لهُ: یا جَبرئیلُ، أَتَقَّدَمُ عَلَیکَ؟ فَقالَ: نَعَم. إنَّ الله، تَبارَکَ وَ تَعالَی، فَضَّلَ أَنبیائَهُ عَلَی مَلائِکَتِه أَجمَعینَ، وَ فَضَّلَکَ خاصَّةً. قالَ: فَتَقَدَّمتُ، فَصَلَّیتُ بِهِم، وَ لا فَخرَ.
فَلَمّا انتَهَیتُ إلی حُجُبِ النُّورِ، قالَ لی جَبرَئیلُ: تَقَدَّم، یا مُحُمَّدُ. وَ تَخَلَّفَ عَنّی.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 123 فَقْلتُ: یا جَبرئیلُ، فی مثلِ هذا المَوضِعِ تُفارِقُنی؟ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إنَّ انتَهاءَ حَدّی الَّذی وَضَعَنی الله، عَزَّ وَ جَلَّ، فیه إلی هذا المَکانِ؛ فَإن تَجاوَزتُه، احتَرَقَت أَجنِحَتی بِتَعَدِّی حُدودَ رَبّی، جَلَّ جَلالُهُ. فَزَخَّ بی فی النُورِ زَخَّةً، فَزَجَّ بی فی النور زَجَّةً، حَتَّی انتَهَیتُ إلی ماشاءَ الله من عُلُوِّ مُلکِهِ. فَنُودِیتُ: یا مُحَمَّدُ. فَقُلتُ: لَبَّیکَ رَبّی وَ سَعدَیکَ، تَبارَکتَ وَ تَعالَیتَ. فَنُودِیتُ: یا مُحَمَّدُ، أنتَ عَبدی، وَ أَنا رَبُّکَ، فَإیّایَ فَاعبُد؛ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّل. فَإنَّکَ نُوری فی عبادی، وَ رَسُولی إلی خَلقی، وَ حُجَّتی عَلی بَرِیَّتی. لَکَ وَ لِمَن تَبعَکَ خَلَقتُ جَنَّتی؛ وَ لِمَن خالَفَکَ خَلَقتُ ناری؛ و لِأوصیائِکَ أوجَبتُ کَرامَتی؛ وَ لِشیعَتِهِم أَوجَبتُ ثَوابی. فَقُلتُ: یا رَبِّ وَ مَن أَوصیائی؟ فَنُودِیتُ یا مُحَمَّدُ، أَوصیاؤکَ المکتُوبُونَ عَلَی ساق العَرشِ. فَنَظَرتُ، و أنَا بَینَ یَدی رَبّی جَلَّ جَلالُهُ، إلی ساقِ العَرشِ؛ فَرَأَیتُ اثنَی عَشَرَ نُوراً؛ فی کُلِّ نُورٍ سَطرٌ أَخضَرُ؛ عَلَیهِ اسمُ وَصِیًّ مِن أَوصیائی أَوَّلُهُم عَلِیُّبنٌ أٌبی طالِبٍ؛ وَ آخِرُهُم مَهدیُّ أُمَتی. فَقُلتُ: یا رَبِّ، هؤُلاءِ أَوصیائی بَعدی؟ فَنُودیتُ: یا مُحَمَّدُ، هؤُلاءِ أَولیائی وَ أَحِبّائی وَ أَصفیائی وَ حُجَجی بَعدَکَ عَلی بَرِیَّتی. وَ هُم أَوصیأؤُکَ وَ خُلَفاؤُکَ وَ خَیرُ خَلقی بَعدَکَ. وَ عِزَّتی وَ جَلالی، لَأُظهِرَنَّ بهم دینی، وَ لأُعلِینّ بِهِم کَلِمَتی، وَ لأٌطَهِّرَنَّ الأرضَ بِآخِرِهِم مِن أعدائی. وَ لأُمَلِّکَنَّهُ مَشارِقَ الأرضِ وَ مَغاربَها؛ وَ لأُسَخِّرَنَّ لَهُ الریاحَ؛ وَ لأُذلِلَنَّ لَهُ السحابَ الصِّعابَ؛ وَ لأُرَقِّیَنَّهُ فی الأسبابِ؛ وَ لأنصُرَنَّهُ بِجُندی وَ لأَمُدَّنَّهُ بِمَلائکَتی حَتَّی یُعلِنَ دَعوَتی وَ یَجمَعَ الخَلقَ عَلی تَوحیدی. ثُمَّ، لأُدِیمَنَّ مُلکَهُ، و لأُداوِلَنَّ الأیّامَ بَینَ أَولیائی إلی یَومِ القِیامَةِ؛» خداوند مخلوقی برتر از من و گرامیتر از من خلق نفرموده. حضرت علی ـ علیه السلام ـ فرمود: گفتم: «ای رسول خدا، شما برترید یا جبرئیل؟» فرمود: علی، خدای تبارک و تعالی انبیای مرسل خود را بر فرشتگان مقرّبش برتری عطا فرمود و مرا بر تمامی انبیا و مرسلین برتری داد.
و پس از من، فضل و برتری از آنِ تو و ائمۀ پس از توست، و فرشتگان
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 124 خادم ما و خادم دوستداران ما هستند. ای علی، حاملان عرش و همۀ کسانی که گرداگرد عرشند، به ولایت ما خداوند را با حمد کردن میستایند و تسبیح میگویند و برای مؤمنین طلب مغفرت مینمایند. ای علی، اگر ما نبودیم آدم ـعلیه السلام ـ و حوّا و بهشت و جهنم و آسمان و زمین، خلق نمیشد. پس، چگونه ممکن است از فرشتگان برتر نباشیم و حال آنکه ما در شناخت خداوند و تسبیح و تهلیل و تقدیس او، بر آنان پیشی گرفتیم؛ زیرا اولین موجودی که خدای عزّ و جلّ آفرید، روح ما بود که آن روحها را به توحید و تمجید خود گویا فرمود. سپس، فرشتگان را آفرید. پس، چون آنان ارواح ما را «به صورت» نوری واحد مشاهده کردند، شأن و منزلت ما را عظیم داشتند؛ پس ما تسبیح گفتیم تا ملائک بدانند که ما موجوداتی خلق شده «خداوند» هستیم. و بدانند که خداوند از صفات ما [مخلوقات] منزّه است. پس، فرشتگان به دنبال ما تسبیح گفتند و حق ـ تبارک و تعالی ـ را از صفات ما [مخلوقات] پیراسته دانستند؛ و چون فرشتگان عظمت شأن و جایگاه ما را دیدند، ما تهلیل گفتیم تا بدانند که جز «الله» خدایی نیست، و بدانند که ما بندگان اوییم و الهههایی نیستیم که در کنار حق، یا مستقل پرستش شویم.
پس، فرشتگان گفتند: هیچ معبودی جز الله وجود ندارد؛ و چون بزرگی محل و مکانت ما را دیدند، ما تکبیر گفتیم، خدا را بزرگ داشتیم تا فرشتگان بدانند که خداوند متعال بزرگتر و برتر از آن است که نسبت بزرگی و عظمت مکانت به کسی جز او سزد.
و چون عزت و قوتی که خداوند به ما عطا کرده، دیدند گفتیم: لاحول و لا قوة الا بالله. هیچ حول و قوهای جز به نیروی خداوندی نیست، تا ملائک بدانند که ما هیچ حول و قوهای جز آنچه خداوند به ما داده است، نداریم؛ و چون نعمتی که خداوند به ما داده ـ و آن را در برابر واجب نمودن طاعت و عبادت بر ما واجب نموده ـ ملاحظه کردند گفتیم: الحمدلله، تا ملائک بدانند که خداوند در برابر نعمتهایی که به ما داده، چه حق حمدی بر ما پیدا کرده است؛ و ملائک نیز گفتند: الحمدلله. پس، فرشتگان به وسیلۀ ما به شناخت توحید خداوند ـ عز و جل ـ و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او هدایت شدند.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 125 سپس خدای تبارک و تعالی، آدم ـ علیه السلام ـ را خلق فرمود و ما را در صلب او به امانت نهاد و ملائکه را برای بزرگداشت و اکرام ما، به سجدۀ بر او، فرمان داد؛ و سجدۀ فرشتگان برای خدای عزّ وجلّ از سر عبودیّت «نسبت به او» و برای آدم ـ علیه السلام ـ به جهت اکرام «او» و اطاعت «خداوند» بود؛ زیرا که ما در صلب او بودیم. پس، چگونه «ممکن است که» ما برتر از فرشتگان نباشیم. و حال آنکه آنان همگی به آدم ـ علیه السلام ـ سجده کردند؟»
و چون مرا به آسمان عروج داد. جبرئیل ـ علیه السلام ـ [اذکار] اذان را دوبار دوبار گفت و [اذکار] اقامه را دوبار دوبار. سپس گفت «ای محمد، جلو بایست» گفتم: ای جبرئیل، آیا بر تو پیشی گیرم؟ گفت: «بله، خداوند تعالی انبیایش را بر تمامی ملائک برتری داده و تو را، به طور خاص، برتری عطا فرموده.» پیامبر ـ صلوات الله علیه و آله ـ فرمود: پس، من پیش رفتم، و با آنان نماز خواندم، و این را مایۀ فخر و غرور قرار نمیدهم. چون حجابهای نور را به پایان رساندم جبرئیل به من گفت: «ای محمد(ص)، پیش رو و جلو برو و از من عقب ماند.» گفتم: ای جبرئیل، در چنین جایی از من جدا میشوی؟ گفت: «ای محمد(ص)، نهایتِ حدّی که خداوند برای من معیّن فرموده همین جاست و اگر از آن بگذرم، بالهایم، به سبب تعدّی و تجاوز از حدودِ پروردگارم میسوزد.» پس، در نور، بارقهای برایم درخشید و پیکانی از نور با شتاب مرا پیش برد تا به «آن حد از» علو و رفعت مُلکی که ارادۀ خداوند بر آن بود، رسیدم.
ندایم دادند: «ای محمد» پاسخ دادم: «بلی، ای خداوندگارم که مبارک و متعالی هستی.» پروردگارم ندایم داد: «ای محمد، تو بندۀ منی و من پروردگار توام. پس، فقط مرا پرستش کن و بر من توکل نما؛ زیرا تو نور من در میان بندگانم هستی و فرستادۀ من بر خلایق و حجّتم بر مردمانی. بهشت خود را برای تو و کسانی که از تو پیروی کنند و شیعۀ تو باشند آفریدم و آتشم را برای آنان که با تو مخالفت ورزند. کرامت خود را برای اوصیای تو واجب کرده، ثواب خود را برای پیروانت واجب نمودم.» عرض کردم: «پروردگارا اوصیای من کیانند؟» فرمود: «ای محمد، اوصیایت آنانند که نامشان بر ساق عرش
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 126 نگاشته شده است.» پس در حالی که در برابر پروردگارم ـ جل جلاله ـ بودم به سوی عرش نگریستم و دوازده نور دیدم که در هر کدام نوشتهای سبز رنگ بود و بر آن نام یکی از اوصیایم نوشته شده بود. که اول آنان علی بن ابیطالب و آخرشان مهدی امتم بود.
عرض کردم: «پروردگارا! ]آیا[ اینان اوصیای منند پس از من؟» ندایم داد: «ای محمد اینان اولیا و دوستان و برگزیدگان من و حجتهایم پس از تو بر مردمانند، و آنان اوصیای تو و جانشینانت، و بهترین مخلوقاتم پس از تو هستند. سوگند به عزت و جلالم که دین خود را به وسیلۀ آنان آشکار ساخته، و کلمۀ «حق» خود را با آنان اعتلا میبخشم و زمین را به وسیلۀ آخرینشان از دشمنانم پاک میکنم، و او را مالک مشرقها و مغربهای زمین ساخته و بادها را مسخّرش میکنم، ابرهای سخت را تحت سیطرۀ او در آورده (و مطیع و فرمانبر او میسازم)، و او را در راههای تعالی بالا خواهم برد. با لشکریان خود یاریاش داده، و با فرشتگانم مددش میرسانم تا آنکه دعوت مرا آشکار سازد و مردم را بر یگانگیام جمع کند و آنگاه دولتش را پایدار ساخته، و تا روز قیامت دوران حکمرانی را میان اولیای خود دست به دست میگردانم.
این حدیث را با طول آن ـ با اینکه بنای گفتار ما بر اختصار است ـ به منظور تبرک و تیمّن و فایدۀ زیاد آن و برای افزایش بصیرت آوردیم. حال برخی قسمتهای آن را که با موضوع ما مرتبط است به اختصار و ایجاز شرح داده و از خداوند مختار توفیق میطلبیم.
مطلع 13
امید که خداوند متعال ما و شما را از امت رسول گرامی اسلام و رهرو راه شیعیان پاک سرشت قرار دهد.
این را بدان که به فرموده پیامبر(ص): «ما خَلَقَ الله خلقاً افضل منّی؛ خداوند آفریدهای برتر از من نیافرید.» اشاره به برتری ایشان در مقام تعیّن خلقی آن حضرت است؛ زیرا ایشان در نشئه خلقی اولین تعیّن و نزدیکترین آن به اسم اعظم، امام ائمه اسماء و
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 127 صفات است، و گرنه برای آن حضرت در مقام ولایت کلیۀ عظمای خود و در مقام برزخیت کبرا و هیولای اولی که از آن به «دنی فتدلّی»، و «وجود انبساطی اطلاقی» تعبیر شده و گاه او را «وجه دائم باقی» خوانند که جمیع موجودات و تعینات در او مستهلکند و تمامی نشانهها و رسوم نزدش محو و نابودند، برایش نسبتی با دیگر اشیاء قابل تصور نیست و این به دلیل احاطۀ قیومیۀ او به هر نور و سایهای است.
بنابراین «در چنین مقامی» اکرمیت و افضلیت صحیح نبوده و اولیت و آخریت هم تصور نمیشود، بلکه او اول است در عین آخر بودن و آخر است در عین اول بودن، ظاهر است از همان جهت که باطن است و نهان است از همان جهتی که ظاهر است. چنانکه فرمود: «نحنُ السّابقونَ الأوّلون؛ ما پیشینیان اول هستیم.»
اینکه حضرت علی(ع) فرمودند: «فَاَنتَ اَفضَلُ اَم جِبرئیل؟» آیا شما برترید یا جبرئیل؟ باید گفت: امثال این سؤال و دیگر گفتههای این چنینی از طرف مولای ما امیرمؤمنان و پیشوای کشف و یقین ـ صلوات خداوند بر ایشان ـ مطرح شده به منظور کشف حقایق برای دیگران است و آن حضرت حقایق علوم و غیب اسرار را، با مقام عقلی و شأن غیبی خود، قبل از رسیدن به نشئه مثالی خیالی. از حضرت رسول(ص) دریافت مینمودند چه رسد به «دریافت آنها» زمان نزول و در قالبهای لفظی و کلامی؛ زیرا نسبت ایشان به حضرت رسول(ص) «بعد از اتحاد نور ایشان به حسب ولایت کلیه مطلقه» همچون نسبت میان لطیفۀ عقلی، بلکه لطیفۀ روحی پنهانی، با نفس ناطقۀ الهی است؛ و نسبت دیگر مخلوقات با حضرت رسول(ص) نسبت دیگر قوای باطنی و ظاهری با نفس ناطقۀ الهی است.
بنابراین حضرت رسول(ص) صاحب احدیّت جمع حقایق غیبی و شهودی بوده و ریشۀ بنیادین همۀ مراتب کلی و جزئی است؛ و همانطور که فیض از حضرت جمع به مراحل پایین نمیرسد مگر بعد از عبور از مراحل عالی که حد واسط هستند، همانطور
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 128 هم فیضهای علمی و معارف حقیقی که از آسمان راز احمدی(ص) نازل شده به زمینهای مخلوقات نمیرسد، مگر پس از عبور از مرتبۀ عمای علوی، و به همین سبب و سبب اسرار دیگر، حضرت رسول(ص) فرمودند: «اَنَا مَدینهٌ الْعلمَ وَ علّیٌ بابها؛ من شهر علم هستم و علی درب آن است.»
از جمله مطالبی که سخن ما را تأیید کرده و شاهد گفتار ماست، روایاتی است که میگوید حضرت علی(ع)، کلام جبرئیل(ع) را میشنیدند. و نیز روایتی است از کتاب شریف کافی در باب «عهود» که در ضمن روایتی طولانی آمده که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:
«وَالّذی فَلَقَ الْحَبّة وَبَرأَ النَّسَمَة، لَقَد سَمِعتُ جَبرئیلَ یقولُ لِلنبّی(ص) یا محمّد(ص)، عَرِّفْه اَنَّهُ مُنتَهِکُ الْحُرمَة...؛ سوگند به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید؛ شنیدم که جبرئیل به حضرت رسول گفت: ای محمد(ص)، علی را آگاه کن که پرده احترام او دریده خواهد شد...»
سؤال از برتری ایشان بر جبرئیل(ع) در واقع پرسش از «برتری ایشان» بر همۀ ساکنان عالم جبروت است و علت اینکه از جبرئیل نام برده شده، یا به دلیل مقام والای وی در میان دیگر فرشتگان است و یا به این دلیل که ذهنها بیشتر متوجه او بوده نه دیگران؛ و خلاصه اینکه سؤال فقط در مورد جبرئیل نیست و به همین دلیل حضرت رسول(ص) پاسخ خود را با بیان افضلیت خود بر همۀ فرشتگان بیان فرمودند، و باید دانست که این برتری یک برتری تشریفاتی صوری و قراردادی مانند برتری سلطان بر رعیّت نیست؛ بلکه فضیلتی حقیقی و وجودی و کمالی است که از احاطۀ تام و سلطنت قیومّی ایشان سرچشمه گرفته که سایۀ احاطهای است که حضرت اسم الله اعظم بر دیگر اسماء و صفات دارد، چرا که دیگر اسماء و صفتها، از شئون و صورتها و مظاهر و نورهای او هستند.
پس همانطور که شرافت اسم الله اعظم(که محیط بر سایر اسماء است) و نیز برتری
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 129 سایر اسماء نسبت به یکدیگر، اعتباری و تشریفاتی نمیباشد؛ همانطور هم برتری دیگر اسماء محیطه که همانا پیامبر در هر عصری است، بویژه پیامبر ما(ص)، که مربوب امام امامان اسماء و صفات است نیز به همین ترتیب است. لذاست که رسول الله(ص) ریاست و حاکمیت تام بر همۀ امتهای پیشین و آینده را دارد، بلکه همۀ نبوتها از شئون نبوت آن حضرت بوده و نبوت ایشان دایرۀ بزرگی است که بر تمام دایرههای کلی و جزئی و کوچک و بزرگ احاطه دارد.
فرمایش حضرت رسول(ص): «وَ الْفضلُ بَعدی لَکَ وَ لِلْائمة مِنْ بَعدک؛ فضل و برتری بعد از من، از آن تو و ائمه بعد از توست.» اشاره دارد به آنچه گفتیم که مرتبۀ وجود حضرت علی(ع) و دیگر ائمه ـ علیهم السلام ـ نسبت به حضرت رسول(ص) مانند نسبت روح با نفس ناطق انسانی است، و مرتبۀ دیگر انبیاء و اولیاء، رتبۀ سایر قوای پایینتر از آن، و رتبۀ افراد دیگر از امت به حسب درجات و مراتب آنها، رتبۀ قوای جزئی نازل شدۀ ظاهری یا باطنی است؛ و هر فضیلت و کمال و شرفی که در مملکت انسانی تصور شود برای مرتبۀ روحی ثابت است و از آنجا به قوا و مراتب دیگر میرسد؛ بلکه میتوان گفت تمام قوای ظاهری و باطنی، ظهور حقیقت روحند و به همین سبب حضرت علی(ع) آنطور که حکایت شده میفرمایند: «کُنتُ مَعَ الْاَنبیاء سِرّاً وَ مَعَ رسول الله جَهْراً؛ من با همۀ انبیاء در نهان و با رسولالله آشکارا همراه بودم». و این همراهی نسبت به انبیای دیگر ـ علیهم السلام ـ همراهی و «معیّت قیّومی» و نسبت به رسول الله(ص) «معیّت تقوّمی» است.
سخن حضرت در خصوص: «و اِنَّ الْملائکه لَخُدّامِنا وَ خُدّام مُحبّینا؛ ملائکه خدمتگزار ما و خدمتگزار دوستداران ما هستند.» شاهدی است بر آنچه گفتیم که عالم با همۀ اجزایش، اعم از قوای علمی و عملی، در اختیار ولی کامل است. برخی از فرشتگان از قوای علمی اویند همچون جبرئیل و فرشتگانی که هم طبقه او هستند؛ و برخی از ملائک از قوای عملی او هستند، همچون عزرائیل و آنها که همرتبه او میباشند؛ مانند فرشتگان
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 130 مدبّر آسمان و زمین. و خدمت ملائک به محبّین آن حضرات هم با تصرف آنها ـ علیهم السلام ـ است. همان طور که برخی از اجزای انسانی با تصرّف نفس به خدمت اجزای دیگر در میآیند.
فرمایش حضرت: وَ الّذین یَحْمِلونَ الْعرش... تا آخر. عرش چند معنا دارد و مراد از عرش در اینجا «تمامی خلق» یا «جسم محیط» است و حاملان آن چهار تن از فرشتگان میباشند و این چهار تن، رب انواع اربعه هستند نه حضرت علمیّه (آنگونه که در «اعتقادات» از قول صدوق ـ علیه الرحمه ـ آمده است).
امّا حامل علم خود حضرت(ص) و شئون ایشان است. چنانکه در کافی شریف از حضرت اباعبدالله(ع) وارد شده است: «حَمَلةُ الْعَرش ـ وَ الْعرشُ العِلمُ ـ ثَمانیه: اَرْبعهٌ مِنّا، وَ اَربعةٌ مِمَّن شاءَالله؛ حاملان عرش ـ که مراد از عرش علم است ـ هشت نفرند: چهار نفر از ما و چهار نفر از هر کس که خدا بخواهد.»
در روایت دیگری از قول حضرت کاظم(ع) آمده:
«اِذا کانَ یَوْمُ القیامة، کانَ حَمَلةَ العرش ثَمانیةً، اَرْبعةٌ مِن الاوّلین: نوحٌ و ابراهیمُ، وَ موسی، وَ عیسی عَلیهم السّلام. وَ اَربعةٌ مِنَ الْاخرین: محمّدٌ، وَ علیّ، وَ الْحسن، وَ الحسین علیهم السلام؛ هرگاه روز قیامت فرا رسد، حاملان عرش هشت تن خواهند بود. چهار نفر از اولین: حضرات نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ـ علیهم السلام ـ و چهار تن از آخرین: حضرات محمّد و علی و حسن و حسین ـ علیهم و علی آلهم الصلوة و السلام ـ سخن حضرت که فرمود: «لَولا نحن، ما خَلَق الله آدم... الی آخر. اگر ما نبودیم، خدا آدم را نمیآفرید...»
از آن روست که آن حضرات ـ علیهم السلام ـ واسطههای میان حق و خلق و رابط حضرت وحدت محض با کثرت تفصیلی هستند؛ و در این قسمت از حدیث، وساطت آن حضرات به حسب اصل وجود بیان شده و اینکه آنان مظهر رحمت رحمانیهای
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 131 هستند که افاضه کنندۀ «اصل وجود» است؛ بلکه (بهتر است بگوییم) به حسب مقام ولایت، آنان خود رحمت رحمانیهاند. بلکه خود اسم اعظم هستند که رحمان و رحیم تابع آن است، چنان که بخش بعدی حدیث که میفرماید: «کَیفَ لا تکون اَفْضَل مِنَ الملائکه؛ چگونه ما برتر از ملائکه نباشیم.» بیان واسطه بودن آن حضرات به حسب «کمال وجود» است و اینکه آنان مظهر رحمت رحیمیهای هستند که کمال وجود به واسطه آن ظهور مییابد. بنابراین دایرۀ وجود با آنان کامل شده، و غیب و شهود ظهور یافته و فیض الهی در قوس نزول و صعود جریان مییابد.
شیخ محییالدین عربی در فتوحاتش گفته: «ظَهَر الوُجود بِبِسمِ الله اَلّرحمن اَلرّحیم». وجود به وسیلۀ «بسم الله الرّحمن الرّحیم» ظهور یافت. پس تمام دایرۀ وجود تحت این اسماء سهگانهاند. در اسم اول (یعنی الله) به صورت جمع و در دو اسم دیگر «رحمان و رحیم» به صورت تفصیل.
غرض ما از نقل این روایت شریف طولانی، بخشهایی از روایت است که در صدد بیان تعلیم ایشان به حقیقت بندگی و راه آن به فرشتگان در عالم عقلی غیبی است و شرح و توضیح این مطلب که این تعلیم، حقیقت نبوت در جهان غیبی است. ما به برخی از فقرات آن به صورت اجمال ضمن چند اصل اشاره میکنیم تا مطلب توضیح داده شود، هر چند فرصت کم است و خاطر آشفته.
اصل: در بیان پیشی گرفتن ایشان در شناخت پروردگارشان
از آنچه برای تو بیان کردیم؛ دانستی که عالم عقلی، وجودهای نوری و زنده و آگاه میباشند؛ بدون آن که بین اصل وجود آنها و کمالات وجودشان جعلی (ایجادی) واقع شود. بلکه (بهتر است بگوییم) هر چه برای آنها به امکان عام ممکن است، تحققش برای آنها واجب و ضروری است. بنابراین پیشی گرفتن آنها به معرفت پروردگار و تسبیح و تهلیل به دلیل پیشی گرفتن در وجود است و این سبقت، «سبق دهری» است که مناسب این مقام والای بلندمرتبه و به دور از زمان و مکان است.
و خلاصه اینکه این سبقت به علیت و حقیقت است که در مراتب وجود و حقایق غیب و شهود ثابت و موجود است.
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 132 و اینکه فرمود: «فانطقها؛ آن را به سخن درآورد.» یعنی ذات او را به نطق عقلی و بدون صوت و لفظ، ناطق قرار دادیم. فاصله آمدن «فاء» در آن (فانطقها) به خاطر سبقت ذات بر کمالات آن به «سبق تجوهر» است. و به آنچه در معنای «سبق» ذکر کردیم، معلوم شد که آنان واسطههایِ آفرینش فرشتگان به حسب وجود میباشند، همانطور که به حسب کمالات وجود هم واسطه هستند.
اصل: امید که خدا ترا به راه راست هدایت کند، آگاه باش که توحید دارای چهار رکن است و هر یک از آنها، سه درجه دارد که یک درجهاش ظاهر و دو درجهاش در باطن است؛ و اسم تابع درجهای است که ظاهر است. چنانچه مطلب در اسماء الهی هم که به اقسام سهگانه (یعنی اسماء ذاتی و صفاتی و افعالی) تقسیم شده، همینگونه است.
رکن اول: همان «تحمید» (الحمدلله) است. و آن مقام توحید افعال است، که درجۀ ظاهر آن است، و دو توحید دیگر یعنی ذاتی و صفاتی در آن پنهان است؛ زیرا تحمید مقام بازگشت همه ستایشها و ثناها به خداوند متعال بوده و از غیر حقتعالی نفی میگردد و چنین امری جز با اینکه همۀ کارهای نیک و اعمال صالح و همۀ بخششها از او باشد، تحقق نمییابد. چنانکه بندۀ شاهد این مقام میبیند که همۀ بخششهایی که در صورت، کثرت تفصیلی است، آشکار شدن عطیۀ مطلقی است که همانا مشیت مطلقه و همان وجه الله فانی در صاحب وجه است. بنابراین در دار وجود غیر از جمیل مطلق، هیچ جمیل و فاعل جمیلی نیست تا به جمال یا فعلش ستوده شود.
و واژۀ «حوقله» که همان مقام نفی حول و قوه از غیر اوست، آن را تاکید کرده و اثبات میکند که وجود آن دو (هر چند به صورت تفصیل) به خداوند جمیل است. و نزد اصحاب رازها و اشارهها باطن این توحید، توحید صفات و ذات میباشد.
رکن دوم: «تهلیل» (لا اله الا الله) است که مقام توحید صفات و اضمحلال همۀ کمالات است، بدانگونه که بنده هر جمال و کمال و حسن و روشنی را ظهور جمال و کمال حق و جلوهای از جلوههای او ببیند. و تهلیل در این مقام به خاطر نفی الوهیت از غیر است. الوهیت در اینجا الوهیت صفتی است نه فعلی. و از دیدگاه صاحبان ذوق و
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 133 اصحاب قلب، دو توحید دیگر در این مقام محجوبند.
رکن سوم: «تکبیر» (الله اکبر) است، که مقام توحید ذات و فنای همۀ انیّات است؛ زیرا در معنای آن وارد شده: «اَنَّه اَکبرُ مِن اَنْ یُوصَف،» او بزرگتر از آن است که به وصف در آید. نه اینکه از هر چیز (بزرگترست) زیرا در آن مقام هیچ چیزی وجود ندارد. نزد آزادگان خوش سابقه دو توحید دیگر در آن مستتر است.
رکن چهارم: «تسبیح» (سبحان الله) است که مقام تنزیه از توحیدهای سهگانه است؛ زیرا در آن توحیدها، تکثیر و تلوین هست. در حالیکه این مقام تنزیه و تمکین است که توحید با آن به اتّم خود میرسد، پس در «توحید فعلی» سالک هر فعلی را ظهور فعل او میبیند و تنزیه آن چنان است که ابداً فعلی را فعل غیر نبیند.
و «توحید صفتی» استهلاک اسماء و صفات در اسماء و صفات حق است؛ و تنزیه آن به این است که در سرای حقیقت جز صفات و اسماء حق، هیچ اسم و صفتی نبیند.
و «توحید ذاتی» اضمحلال ذاتها نزد ذات حق است؛ و تنزیه آن در این مقام چنان است که غیر از هویت احدیت هیچ انیت و هویتی نبیند.
در آثار و اخبار آمده: «یا مَنْ هو، یا مَنْ لیس اِلّا هو؛ ای کسی که اوست و ای کسی که غیر او نیست.»
«توغّل» که به منزلۀ نتیجۀ همۀ مقامات و توحیدات است عبارت است از عدم رؤیت فعل و صفت، حتی از خدای تعالی. و نفی کلی کثرت و مشاهدۀ وحدت صرف و هویت محض که در عین بطون ظاهر است و در عین ظهور باطن؛ و تنزیه در هر مقامی در دو مقام دیگر پنهان میشود.
اصل: توجه داشته باش این که در روایت شریف «تسبیح» مقدم بر سایر ارکان قرار داده شده، دلالت بر شرف و برتری آن بر دیگر مراتب دارد ضمن آن که مناسب مقام و جایگاه فرشتگان و نشئه وجودی آنان نیز میباشد. و اما اینکه «تکبیر» را بین تهلیل و
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 134 تحمید قرار داده، برای آن است که در حقایق مجرد (چنانکه گذشت) مرکز بر محیط احاطه دارد «به خلاف دایرههای حسی که محیط بر مرکز احاطه دارد.» بنابراین بر این مطلب دلالت دارد که اسماء و صفات، ذات حق را در بر گرفته و دیدار ذات جز از پشت پردۀ اسماء و صفات و آثار ممکن نیست. و تاکید «تحمید» به «حوقله» دلالت بر این دارد که سالکان به حسب رویتشان بیشتر در کثرت افعالی فرو رفتهاند.
اصل: «بدان» بهرۀ فرشتگان از توحیدات سهگانه و تنزیه همانند بهرۀ انسان کامل در تمام مقامها نیست، بلکه برای هر یک از فرشتگان جایگاه مشخصی است که از آن تجاوز نمی کند. پس تعلیم (آموزش) در این نشئه مطابق استعداد آنها است که پیغمبر گرامی(ص) ـ که بر همه چیز آگاهی دارد و ترتیب تکمیل همه عوالم و نشئه ها را بر طبق قضا می داند ـ بر آن احاطه دارد.»
از آنجا که بقیۀ حدیث از هدف ما خارج است از شرح آن صرف نظر میکنیم، با اینکه شایستۀ شرحی طولانی و مفصل است. امید که خداوند ما را به نگارش رسالهای مستقل در شرح آن موفق گرداند.
خاتمه
حقیقت نبوت و امامت در عالم امری غیبی، همین تعالیمی است که از جانب رسول گرامی و خاندان پاکش ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ در نشئۀ عقلی صورت گرفته است. در مباحث گذشته بسط و تفصیل آن را دانستی، اینک بحث را در همین جا به پایان برده و قلم را به بحث دیگری میسپاریم؛ و آن خلافت و نبوت و ولایت در جهان ظاهر خلقی میباشد. از خداوند تعالی که بهترین همراه است توفیق میطلبیم.
درود و سلام بر رسول امین و خاندان پاکش باد.
* * *
کتابترجمه مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایةصفحه 135