
نگاهم سبز میشود.»
- مگه نمیبینی گوسفندا اومدند. بازم رفتی توی بالاخونه؟
من ریش بزها را میگیرم و مادر آنها را میدوشد. مادر میگوید: «چوپونا دیگه حوصله نمیکنند، گوسفندای بیچاره رو ببرند جایی که یک ذره علف داشته باشه. میبینی چهقدر شیرشون کم شده.» و سطل شیر را میبرد زیر پای بز بعدی. صدای شُراشُر شیر توی گوشم پیچیده است. وقتی میخواهد سطل شیر را ببرد توی آشپزخانه، میگوید: «بدو، آفتابه را پر کن و بگذار تو مستراح، الانه که بابات بیاد.» میگویم: «یواش، خودم میدونم.» این طرف و آن طرف را نگاه میکنم و میروم سر چاه. از آبهایی که مادر کشیده، میریزم توی آفتابه و میروم طرف مستراح که «یحیی» و «یونس» از توی طویله میپرند بیرون و داد میزنند: «نوکر بابا، نوکر بابا...»
ادامه داستان را در کتاب که به بهای 1700 تومان چاپ و منتشر شده است بخوانید.
منگو را پادشاه میوههای استوایی و گرمسیری مینامند. این میوه اندازه یک توپ تنیس است و قطعات میوه خوراکی تا 8 قطعه را تشکیل میدهند. طعم میوه منگو خوشمزه است و ارزش غذایی زیادی دارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 488صفحه 35