بیبی فقط با خندهی کشدار دیگری جوابش را داد...
آفتاب از پشت ابر سردرآورده بود که زهره به حیاط آمد. نفس عمیقی کشید. احساس خوبی به او دست داد، دلش خواست که باز هم نفس بکشد؛ و به همین خاطر چندین بار نفس عمیق کشید. از بوی دود گازوئیل و گردوغبار که هرروز با هر نفس مقداری از آن را به درون سینهاش میفرستاد، خبری نبود.
آرام در خانه در باز کرد و بدون آنکه بدنش با زمین تماسی داشته باشد زانوهایش را خم کرد و نشست. یک تکه چوب دم دستش بود، آن را برداشت و چندین بار در زمین گلآلود فرو کرد. اما ناگهان حرکت سریع یک کرم خاکی او را ترساند. جیغ کوتاهی کشید و پرید توی خانه و در را بست...
*. محلههایی قدیمی در تهران که سطح آنها پایینتر از سطح مناطق دیگر بود. در این محلات که باقیمانده خندقهای تهران قدیم بودند، خانوادههای فقیر زندگی میکردند. خانههای این محلات با هر بارش باران به خاطر گودبودن پر از آب میباشد.
دوستان خوب! میتوانید داستان کامل را در کتاب که به به بهای 1400 تومان چاپ و منتشر شده است، دنبال کنید و بخوانید.
میدارد. ماه را بر گرد زمین و زمین سایر سیارات منظومهشمسی را برگرد خورشید به چرخش وادار میکند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 464صفحه 31