مأمورها رفتند و تحقیق و جستوجوی خود را شروع کردند. به همه جای قصر سرک کشیدند و از همهی اهالی قصر بازپرسی کردند، اما با وجود کوشش زیاد سرنخی پیدا نکردند و دست خالی برگشتند. قُباد، که از این ماجرا خیلی خشمگین شده بود، به فکر فرو رفت و نقشهای کشید.
در خزانهی دربار، عدهای خدمتکار و نگهبان مشغول کار بودند. یکی از این خدمتکاران، پسرجوانی بود بسیار باهوش، دانا و رازدار. این جوان، امینِ خزانه بود و پادشاه هم به او اعتمادِ کامل داشت. قِباد، خدمتکارِ جوان را پیش خودش خواند و در خلوت، نقشهاش را با او درمیان گذاشت.
نقشه این بود که خدمتکار جوان، کمربندِ جواهرنشانِ بسیار گرانقیمتی را که به دیوارِ یکی از اتاقهای خزانه نصب شده بود و شمشیرهای خانوادهی سلطنت را از آن آویزان میکنند، پنهانی و دور از چشم همکاران، بردارد و در جای مخصوصی که پادشاه نشان میدهد، زیر خاک دفن کند! آن وقت پادشاه دستور دستگیری او را میدهد و او در بازجوییها، دزدیِ کمربند را انکار میکند و آنقدر به اِنکارش ادامه میدهد، تا او را پای چوبهی دار میبرند و تنها آن وقت است که با شنیدن وعدهی پادشاه، به دزدیدنِ کمربند جواهرنشان اقرار میکند و گناه را به گردن میگیرد!
(ادامه دارد)
فضاپیمای دیسکاوری موفق شده تلسکوپ فضایی «هابل» را در مدار فضایی مخصوص به خود قرار دهد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 464صفحه 9