داد. ناگهان احساس کرد صدای پاهایی را می شنود. سر بالا کرد و در چند قدمی خودش دو نفر از نیروهای نظامی را دید، غافلگیر شده بود. چند لحظه در ناباوری گذشت تا تصمیم گرفت فرار کند. شروع کرد به دویدن یک استوار ارتشی با یک سرباز در چند قدمی اش بودند. استوار به سرباز جوان گفت: "بدو بگیرش!"
صدای دویدن ها سکوت شب را شکست. پسر پیستوله رنگ را انداخت و آن تلق تلق صا کرد. پسر پیچید توی کوچه ای که می دانست در رو دارد. اگر می توانست کمی فاصله بگیرد، نجات پیدا میکرد. سرباز جوان پا سست کرد تا او فرار کند. اما استوار از سر کوچه فریاد زد: "بگیرش!"
استوار داشت او را می پایید و چنان فریاد زد که جای تردید باقی نگذاشت و چاره ای نبود. سرباز چند قدم بلاند برداشت. دست انداخت و لباس پسر را گرفت. چند قدمی هم به پای هم دویدند؛ اما کار از کار گذشته بود، دیگر نمی توانست
برج های قدیمی
برج در تاریخ بشر، برای محافظت و دفاع در برابر دشمنان ساخته می شد. رومی ها و اهالی اروپای مرکزی بیشترین برج ها را در قسمت ورودی شهرها می ساختند تا از هجوم قبایل وحشی جلوگیری کنند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 420صفحه 34