سرزمین دزدهای یک چشم عباس قدیر محسنی
قسمت چهارم
اولش فکر کرد یک پهلوان خل معرکه گرفته است. اما وقتی جلوتر رفت چشمش به یک گوی شیشه ای افتاد و یک پیش گو که از آینده خل ها خبر می داد. دزد یک چشم که خیلی دلش می خواست از آینده اش باخبر شود از پیش گو خواست آینده او را بگوید. اسماعیل پیش گو از او یک سکه گرفت و گفت:" تو شاه بودی، دزد یک چشم شاه."
با شنیدن این حرف، همه خل هایی که در آن جا جمع شده بودند از ترس پال گذاشتند به فرار و اگر دزد یک چشم پای اسماعیل را نمی گرفت او هم فرار می کرد. دزد یک چشم اسماعیل را کشید طرف خودش و به او گفت:" من با تو هیچ کاری ندارم. به کیسه پولت هم دست نمی زنم. البته آن یک سکه ای را که به تو دادم از توی کیسه ات دزدیدم اما حالا با پولهایت کاری ندارم. فقط می خواهم از آینده ام باخبر شوم. همین."
اسماعیل که حسابی تعجب کرده بود کیسه پولش را محکم توی بغل گرفت و به گوی بلورینش نگاه کرد و با ترس و لرز گفت:" تو توی یک چاه می افتی ، یک چاه عمیق و پر از راز بعد از توی آن بیرون می آیی وباز هم توی چاه می افتی و ..."
دزد یک چشم که حسابی حوصله اش سر رفته بود، گفت:" برو پی کارت دروغگو توی چاه می افتی. بیرون می آیی دوباره توی چاه می افتی و دوباره بیرون می آی و دوباره ..."
بعد هم اسماعیل را هل داد روی زمین و اسماعیل دو تا پا داشت، دو تای دیگر هم قرض کرد و پا گذاشت به فرار.
معبد پارتنون یونان با استفاده از محاسبات هندسی دقیق د ر450 سال قبل از میلاد مسیح (ع) ساخته شد. ستون های بلند و پله های سنگی، از ویژگی های این بنا است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 420صفحه 8