ماهی کوچولو گفت : « چرا ، وجود دارد . خودم با گوش هایم شنیدم . »
ماهی تپلی گفت : « اگر راست می گویی ، برویم و پیدایش کنیم . »
ماهی کوچولو گفت : « برویم . »
آن دو شناکنان به راه افتادند .
رفتند و رفتند تا به یک ماهی بزرگ رسیدند . چون او خیلی بزرگ بود ، فکر کردند حتماً می تواند به آن ها کمک کند .
ماهی کوچولو پرسید : « آیا می دانی آب کجاست؟ »
ماهی بزرگ فکر کرد و گفت : آب؟ من نه چنین چیزی را دیده ام و نه اسمش را شنیده ام . »
ماهی تپلی رو به ماهی کوچولو گفت : « دیدی گفتم چنین چیزی وجود ندارد . »
ماهی کوچولو ناامید نشد .
آن ها رفتند و رفتند تا به یک مارماهی رسیدند . ماهی کوچولو فکر کرد چون مار ماهی بلند و دراز است ، حتما می داند آب کجاست .
ماهی کوچولو پرسید : « آیا می دانی آب کجاست؟ »
مجلات دوست کودکانمجله کودک 360صفحه 32