قصه ی پیامبران (حضرت یوسف (ع) - قسمت پنجم)
کاروان کنعان
مجید ملامحمدی
نان کم بود . باران نمی بارید . درخت ها میوه نداشتند . مردم گرسنه بودند . هفت سال تمام در مصر قحطی شده بود .
یوسف که عزیز مصر بود در سال های قبل از قحطی انبارها را پر از گندم و میوه و غذا کد . در انبارها به دستور او باز شد . یوسف به مردم کمک کرد و کشور را از نابودی نجات داد .
یک روز یعقوب پیر در خانه بود که یکی از پسرانش گفت : « پدرجان! این گرسنگی و قحطی دارد ما را نابود می کند ، باید کاری کنیم! »
چشم های یعقوب جایی را نمی دید . او از دوری یوسف آن قدر گریسته بود که حالا چشم هایش نابینا بود . یعقوب سربلند کرد و گفت : « به من خبر رسیده که عزیز مصر مرد با انصاف و مهربانی است . همراه برادرانت به دیدار او بروید و از او گندم و غذا بخرید . »
به جز بنیامین ، پسران او آماده ی سفر شدند . آن ها حرکت کردند و بعد از روزها ، به مصر رسیدند . وقتی به سرای فروش غله رسیدند ، چشمشان به یوسف افتاد . او را نشناختند . اما وقتی نگاه یوسف به برادرانش افتاد ، همه ی آن ها راشناخت . ولی حرفی نزد . از ماجرای چاه تا آن روز ، چهل سال می گذشت . آن ها دور هم نشستند وغرق گفتگو شدند .
یوسف پرسید : « خودتان را به من معرفی نکردید؟ »
یک نفر از میان برادران گفت : « ما برادران کشاورز هستیم که در اطراف شام خانه داریم . قحطی و خشکسالی ما را آزار می دهد . آمده ایم که از شما غله بخریم! »
- نکند شما آمده اید که از اسرار کشور من خبردار شوید؟!
یکی از برادران با عجز جواب داد : « به خدا سوگند این گونه
دوران 1979 تا 1998
یکی از بدترین دوران فعالیت بایرن مونیخ مربوط به این سالهاست . وجود مشکلات مالی و اختلاف سلیقه از مهم ترین عوامل رکود بایرن مونیخ در این سالهاست . از بازیکنان شاخص این دوره می توان به « پل برایتنر » اشاره کرد که همراه با « کارل هانیس رومنیگه » در تیم حضور داشتند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 360صفحه 10