«
مهدی سلیمانی/ 6 ساله/ از قم
یک روز با سارا»
روزی من و مادرم بیرون رفتیم. من در ماشین آقایی را دیدم که داشت با تلفن همراه حرف میزد، آن هم پشت ماشین. به مادرم گفتم: مادرجان! میگذاری به این آقا بگم که پشت ماشین با تلفن همراه صحبت نکند. مادرم گفت: « نه عزیزم، نمیشه. همین که تو به ما تذکّر میدهی خیلی خوب است، امّا تو نباید به دیگران تذکّر بدهی. من گفتم: مادر باشه ولی من همیار پلیس هستم. رفتیم و رفتیم. من به مادرم گفتم: مادر من گرسنهام است، چیزی میخری من بخورم؟ مادرم گفت: باشه. مادر برایم آب سیب و یک کیک شکلاتی خرید. من اوّل به مادرم تعارف کرد. بعد خوردم. کمی بعد گفتم: مامان میشه بریم خانهی مادربزرگ؟ مادر گفت: باشه میریم. به خانهی مادربزرگ رسیدیم. رفتم و زنگ در را زد.م رفتیم تو و سلام کردیم. چند ساعت بعد پدر آمد. مادربزرگ یک داستان پیامبران را به من داد. ما ناهار ماهی پلو داشتیم بعد همه کمی خوابیدیم. وقتی بلند شدم، مشقهایم را نوشتم. بعد با پدربزرگ به مسجد رفتم. وقتی به خانه رسیدیم، زنگ در را زدم. وقتی رفتیم تو، پدربزرگ گفت: چه بوی خوبی میآد! مادر گفت: آخه شام پیتزا داریم. ما شام خوردیم. میوه خوردیم و ساعت 12 شب خوابیدیم.
سارا مناجاتی، کلاس دوّم دبستان از شهر زنجان
محمد بیضایی/ از قم
یک شمع ایثار
یک کوچه باغی
تاریک تاریک
میرفت آنجا
یک راه باریک
یک شمع زیبا
در کوچهی ما
میتابد آنجا
از خانهی ما
ایثار میکرد
آن شمع روشن
نور وجودش
از جان و از تن
ایثار و گذشت
با مهربانی
قشنگ و زیباست
کار خدایی
ساجده ذوالفقاری
از کانون پروش فکری
مرکز سمیرم
عطیه ترکی/ 8 ساله/ از اصفهان
نام جاندار: ماهی سالمون ساکی
اندازه: حدود 84 سانتیمتر
گستردگی: دریایی ژاپن، شمال اقیانوس آرام
زیستگاه: عمق 240 متری آب
تغذیه: ماهی و بیمهرگان کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 350صفحه 40