درد دل یک کودک
پدر من پرستار است.
او در یک بیمارستان بزرگ کار میکند. پدر من کارش را خیلی دوست دارد. با اینکه پدر من بیشتر شبها بیخواب میماند و در بیمارستان به مریضها رسیدگی میکند ولی هیچوقت خسته نمیشود.
او وقتی از سرکار برمیگردد با خوشرویی و خنده مرا بغل میکند و با هم بازی میکنیم.
بعضی وقتها که پدرم سرکار است من با مادرم به محل کار پدرم میرویم و از مریضها عیادت میکنیم. پدرم میگوید به عیادت مریض رفتن ثواب دارد.
پدرم میگوید سلامتی بزرگترین نعمتی است که خدای مهربان به ما هدیه داده است. ما باید مراقب سلامتی خود باشیم تا هیچوقت مریض نشویم.
امیرعلی احمدیان 5 ساله از تهران
عروسک قشنگم
عروسکم قشنگه
موهاش طلایی رنگه
چشاش به رنگ دریاست
لباش به رنگ گلهاست
موهاش خیلی بلنده
همش داره میخنده
خوشگله مثل ماهِه
عروسک «الهه»
الهه خوشبختی از تهران
حسن فلاحی/ از تهران
محمدعلی بیات
دعوای دو پرتقال
در باغی دو درخت پرتقال در
کنار هم روییده بودند. این دو درخت سالها با خوشی در کنار هم زندگی کردند. تا اینکه هر دو درخت در یکی از سالها به شکوفه نشستند و در فصل پاییز میوه دادند. این میوهها پرتقال بود. در یکی از روزها این دو پرتقال با هم جرّ و بحث کردند. میدانید بر سر چه؟ بر سر کوچکی و بزرگی. حال من قسمتی از این جرّ و بحث را میگویم. من بزرگم ولی تو کوچکی، برو بابا فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه. اگر یک مشت به شکمت بزنم تمام دل و رودهات خونی میشود و... . خلاصه سرتان را درد نیاورم دعوای آنها بالا گرفت. ناگهان پرتقال بزرگتر عصبانی شد و مشتی به شکم پرتقال کوچکتر زد و آنقدر ضربهی او محکم بود که پرتقال کوچکتر از شاخه درخت کنده شد و به زمین افتاد و از وسط نصف شد و به زمین افتاد و از وسط نصف شد و پرتقال بزرگتر دید که تمام بدن و دل و رودهی پرتقال کوچکتر خونی شده بود. پرتقال بزرگتر از اینکه بیرحمانه دوستش را زده بود ناراحت بود و گریه میکرد و به خود می گفت: چرا آنقدر محکم زدم که تمام دل و رودهاش خونی شد؟ در حالی که او نمیدانست او یک پرتقال معمولی نبوده بلکه یک پرتقال خونی بوده است.
ابوالفضل زارع
کلاس دوم راهنمایی از تهران
علی داودآبادی/ کلاس پنجم/ از داودآباد
نام جاندار: کوسه آفتابخوار
اندازه: حدود9 تا11 متر
گستردگی: همه آبهای جهان
زیستگاه: آبهای سرد و گرم بیشتر نقاط جهان
تغذیه: سخت پوستان کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 350صفحه 3