مادر پتویم را کنار زد و گفت: «نترس احمد جون، دیر
نشده مادر، میرسی.»
بعد لبهایش را به خنده باز کرد و ادامه داد: «تازه!
امروز که صبحانه هم نمیخواهی
بخوری.»
یادم آمد که روزهام. نفس راحتی
کشیدم و تازه فهمیدم که چرا دیر بیدار
شدهام. چند روزی بود که دوست داشتم من
هم مثل مادر و پدر روزه بگیرم و غروب با شنیدن
صدای اذان، افطاری بخورم. هر روز که مادر و پدر
را سـر سـفره افـطار منتظر اذان میدیـدم، آرزو
میکردم کاش من هم مثل آنها روزه بودم؛ بعد
آب جوش و خرما میخوردم و پدر به من هم
میگفت: «قبول باشد.»؛ همانطور که به مادر میگفت.
با خوشحالی به طرف دستشویی دویدم. همینطور که دستهایم را میشستم، زبانم را هم درآوردم!
اما هر چه نگاه کردم؛
فرقش را با روزهای
دیگر نفهمیدم. توی
مدرسه، بچههایی که روزه بودند،
زبانشان را در میآوردند و به همدیگر
نشان میدادند. اما من هنوز نمیدانستم
نام جاندار: ماهی توایت
اندازه: حدود 60 سانتیمتر
گستردگی: شمال شرق اقیانوس اطلس، دریای سیاه، بالتیک
زیستگاه: آبهای کم عمق، رودخانهها
تغذیه: سخت پوستان و ماهیهای کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 350صفحه 34