شهر کوتولهها است
نمیشود. این آدم باید متفاوت باشد، هم از نظر ظاهر،
هم رفتار و هم...
من فکر میکنم بهتر است شخصیت داستان ما یک
کوتوله باشد. کوتولهای توی شهر... غولها! نمیشود که،
له میشود. میمیرد. غولها او را نمیبینند و زیر پا لهاش
میکنند. به نظر من خوب است او در شهر کوتولهها زندگی
کند. شهری که همه در آن کوتولهاند. همۀ آدمها، زنها،
مردها و بچهها، مثل داستان گالیور نه. ما که گالیور نداریم،
ما فقط یک شهر داریم پر از کوتوله، که یکی از آنها باید
شخصیت ما شود و یک کاری انجام بدهد. چی؟ دوباره بگو.
بهتر است با سنگ بزنیم توی کلهاش تا چشمهایش از حدقه
بزند بیرون! تو دیگر چه خوانندهای هستی. این فکرها چیه؟
چی؟ کوتوله را با طناب آنقدر بکشیم تا دراز شود. آخر برای
چی؟ تا پادشاه شهر کوتولهها شود! نه. این پیشنهاد خوبی
نیست. باید یک اتفاق جالبتر و عجیبتر داشته باشیم. کوتوله
را بکشیم! چشمهایش را کور کنیم! گلوله بخورد! بمیرد! مثل
اینکه تو داستانهای ترسناک زیاد خواندهای. یک کم لطیفتر
و با محبتتر باش. به نظر من اگر کوتولۀ ما عاشق شود، بهتر است. عشق تکراری است!؟!؟ اصلاً ما هر چه داستان از اول تاریخ داستان نویسی تا امروز داریم همه عاشقانه است. داستانی که عشق نداشته باشد، عاشقانه نباشد، وجود ندارد.عشق اصلی اول
هر داستانی است... .
قهر کردی؟ همه را من میگویم. من خودخواهم. نظر خودم را تحمیل میکنم. من!!!!! قهر نکن. حالا بیا بقیه داستان را بسازیم تا بعد. آخر قرار شد ما با هم جلو برویم. نباید که همهاش حرف تو باشد. آره حرف منم نباید باشد. پس کوتوله ما عاشق میشود. اصلاً من میگویم توی شهر کوتولهها همه از صبح تا شب فقط کار
نام جاندار: کوسه آبی
اندازه: بیش از 4 متر
گستردگی: همه آبهای جهان
زیستگاه: آبهای نیمه عمیق اقیانوسها
تغذیه: انواع ماهی، ماهی مرکب، بیمهرگان دریایی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 350صفحه 9