آبا مجتبی:«ببین، ببین چقدر چیزی براتخریدم، یک کیسه پر از هرچی که دلت می خواست، تا الان کلی هم تو خرج....
افتادم، بارک الله، دختر خوبی باش و حرف گوش کن، خیلی دیر شده، کاری نداره که، نمی دونم چرا داشتی این جوری
میکردی؟...
حالا دیگه اینارو ول کن، بعداً بخورشان جانم، الان پاشو کارمون رو تموم کنیم،تازه قبل از این که برم سرکار شماهارو باید ببرم برسونم تا خونه...» آقا مجتبی صحبت می کرد و شادی هله هوله می خورد....
یکی پس ازدیگری ، یکی که تمام میشد دست اش داخل کیسه میرفت و یکی دیگر در میآورد. آب نبات بعدی را که از داخل کیسه بیرون کشید به این معنی بود که حداقل باید بیست سی دقیقه دیگر معطل بمانیم تا لیسیده شود و همین جا بود که صبر آقا مجتبی تمام شد و ...
آقا مجتبی: «اینارو ول کن دیگه، بعداً توی خونه بخور...» و شادی خانم هم به ترفند بسیار کار ساز خود متوسل شد، یعنی گریه و جیغ.
اما از آنجا که تجربه نشان داده معمولا عصبانیت کاری از پیش نمیبرد و در بسیاری ازمواقع بهترین راه حل، راه حل مسالمت آمیز است آقا مجتبی را به کناری کشدیم و آرام اش کردم و وقتی عصبانیت اش فروکش کرد از او خواستم تا برود و با دخترش به نرمی صحبت کند. چنان نرم و لطیف که بتواند بالاخره دل او نرم کند و راضی به همکاری شود.
آقا مجتبی مدت زیادی با شادی صحبت کرد.
آقا مجتبی: «... قربونش برم، دیگه دهن بابا کف کرد، دیگه فکام درد گرفته بابا، آ بارک الله دختر خوب،حالا دیگه بریم بقیه قصه رو بگیریم؟»
شادی: «نوچ»
وقتی قرار است که کاری انجام نشود، خب انجام نمیشود، حالا بهترین کار، گذاشتن دوربین داخل کیف و دویدن...
به طرف محل کار است. آقا مجتبی از من و همه بچهها به خاطر اینکه این جوری شد عذرخواهی میکند، اما من فکر میکنم هر جور که بشود، یک قصه از زندگی است و قصه های زندگی، همیشه همانی نیستند که ما میخواهیم اتفاق بیفتد، مگر نه!
نام جاندار: اختاپوس حلقه آبی
اندازه : حدود 10 سانتی متر اطراف بدن
گستردگی: استرالیا
زیستگاه : عمق 40 متری آب
تغذیه : سخت پوستان کوچک
مجلات دوست کودکانمجله کودک 348صفحه 13